eitaa logo
یاوران‌امام‌زمان(عجل الله…)
380 دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
15هزار ویدیو
129 فایل
#جهادتبیین📶📲 #کانال‌یاوران‌امام‌زمان(عَجل‌الله…):👇 🔰#لینک‌دعوت: ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🌍 @Yavaranemamzaman ┗━━ °•🖌•°━━┛ 🟩🟩🟩🟩🟩🟩 ☫. 🟥🟥🟥🟥🟥🟥
مشاهده در ایتا
دانلود
یک قصاب به دختر همسایه اش علاقه مند شده بود. روزی که پدر و مادر دختر، او را برای کاری به روستایی فرستاده بودند، قصاب نزد آن دختر رفت و خواست به او نزدیک شود؛ اما آن دختر به او گفت: علاقه من به تو بیش از علاقه تو به من است؛ ولی من از خدا می ترسم! قصاب گفت: چرا من از خدا نترسم؟! آن گاه توبه کرد، دختر را تنها گذاشت و به طرف روستای خود حرکت کرد. هوا بسیار گرم بود، تشنگی شدیدی بر قصاب عارض شد، به طوری که نزدیک بود هلاک شود. در این هنگام پیامبر آن زمان را دید و از او کمک خواست. پیامبر گفت: بیا از خدا بخواهیم ابری بفرستد تا در سایه آن راه برویم و به آبادی برسیم. قصاب گفت: من که کار خیری نکرده ام تا دعایم مستجاب شود. پیامبر گفت: من دعا می کنم و تو آمین بگو. پیامبر دعا کرد و قصاب آمین گفت. ناگاه ابری آمد و بر سر آن ها سایه افکند و چون به نقطه جدایی رسیدند، قصاب از پیامبر خداحافظی کرد که به خانه خود برود، ابر هم بالای سر او رفت. پیامبر خدا نزد قصاب بازگشت و به او گفت: ابر بالای سر تو آمد، بگو چه عملی انجام داده ای؟ آن گاه قصاب جریان خود را بازگو کرد. آن پیامبر فرمود: توبه کننده نزد خدا مقام و منزلتی دارد که برای احدی از مردم چنان منزلتی وجود ندارد. عاقبت به خیران عالم،ص 234 اللّهم عجّل لولیک الفرج
⚜در قندهار شخصي از نيكان به نام «محب علي» مشهور بود و محبت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام تمام دل او را احاطه كرده و به درجه عشق به آن بزرگوار رسيده بود. ⚜به طوري كه هرگاه به او مي‌‏گفتند محب علي «بيدار علي ‏باش» از حال طبيعي خارج مي‏‌شد و بي‏‌اختيار اشكش جاري مي‏‌گرديد. ⚜چون از دنيا رفت و در غسالخانه غسلش می‌‏دادند ، رفقايش گريه مي‌‏كردند ، رفيقي در آن حال او را صدا زد و گفت : محب علي «بيدار علي ‏باش» ناگاه دست راستش بلند شد و آرام آرام بر سينه خود گذاشت. ⚜چون اين موضوع فاش شد شيعيان قندهار دسته، دسته براي تماشا آمدند و چون آن منظره را مي‌‏ديدند همه از روي شوق گريان مي‌‏شدند و تا آخر غسل دادن همينطور دستش روي سينه‏‌اش بود. 📚داستانهای شگفت،سید عبدالحسین دستغیب علی یا علی، علی یا علی علی یا علی ، علی یا علی یمن از عقیق تو آیتی چمن از رخ تو روایتی شکر از لب تو حکایتی اگرش چه غنچه تو وا کنی بنما ز لب تو تکلمی بنما ز غنچه تبسمی به تکلّمی و تبسمی همه دردها تو دوا کنی علی یا علی، علی یا علی علی یا علی ، علی یا علی اللّهم عجّل لولیک الفرج
✨ مرحوم آیت‌الله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی فرمودند: وقتی در سامراء مشغول تحصیل علوم دینی بودم، اهالی سامراء به بیماری وبا و طاعون مبتلا شدند و هر روزه عده‌ای جان خود را از دست می دادند. روزی جمعی از اهل سامراء در منزل مرحوم سید محمد فشارکی، بودند؛ ناگاه میرزا محمدتقی شیرازی که از لحاظ جایگاه علمی مانند مرحوم فشارکی بود، وارد شدند، صحبت از بیماری وبا شد و ابراز نگرانی که همه در معرض این بیماری خطرناک هستند. ✨ مرحوم میرزا فرمودند: اگر من حکمی کنم انجام می‌شود یا نه؟ همه گفتند: آری، فرمود: من حکم می‌کنم؛ شیعیان ساکن سامراء از امروز تا ده روز، همه مشغول خواندن زیارت عاشورا شوند و ثواب آن را هدیه به مادر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) حضرت نرجس خاتون نمایند و دعا کنند تا این بلا از آنان دور شود، اهل مجلس این حکم را به همه شیعیان رساندند مشغول زیارت عاشورا شدند. از فردا شیعیان دیگر در معرض تلف واقع نمی‌شدند، ولی غیر شیعه می‌مردند و بر همه اهل سامراء این نکته واضح و ظاهر شد . برخی از شیعه می‌پرسیدند: سبب چیست که از ما می‌میرند و از شما نمی‌میرند ؟ ✨ گفته شد: همه زیارت عاشورای امام حسین (علیه السلام) می‌خوانند تا در معرض وبا و طاعون قرار نگیرند ، و خداوند هم دفع بلاء می‌کند . اللّهم عجّل لولیک الفرج
🔹یکی از ﺣﺎکمان ﮐﺮﻣﺎﻥ وقتی به حکومت رسید، یکی از بزرگان شهر را دستگیر ﻭ به‌همراه ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺧﺮﺩﺳﺎﻟﺶ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ. 🔸بعد از مدتی ﻓﺮﺯﻧﺪش ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﻣﺮﺽ ﺩﯾﻔﺘﺮﯼ ﺩﭼﺎﺭ ﺷﺪ. 🔹زندانی به وزیر حاکم ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ حاکم ﺑﮕﻮ ۵۰۰ ﺗﻮﻣﺎﻥ می‌دهم و به‌جای آن فقط ﭘﺴﺮ خردسالم ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺁﺯﺍﺩ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺷﻮﺩ و نمیرد. 🔸حاکم وقتی پیشنهاد مرد را شنید ﮔﻔﺖ: من که حاکم ﮐﺮﻣﺎﻥ هستم، نظم و ﺍﻧﺘﻈﺎﻡ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ۵۰۰ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﻧﻤﯽﻓﺮﻭشم. 🔹ﻓﺮﺯﻧﺪ آن شخص ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ جلوی چشم پدر جان داد. 🔸اتفاقا سال بعد ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺩ حاکم ﺑﻪ ﻣﺮﺽ ﺩﯾﻔﺘﺮﯼ ﺩﭼﺎﺭ ﺷﺪ. 🔹حاکم ﺑﺮﺍﯼ شفای پسرش ۵۰۰ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻧﺬﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻓﻘﺮﺍ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ فرزندش ﺷﻔﺎ ﯾﺎﺑﺪ ﻭﻟﯽ سودی نبخشید ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ وی ﻫﻢ جلوی چشمان پدر جان داد. 🔸ﺭﻭﺯﯼ حاکم، وزیرش ﺭﺍ ﺩﯾﺪ و ﮔﻔﺖ: ﻋﺠﺐ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯼ ﺍﺳﺖ، ﻻﺍﻗﻞ ﺑﻪ ﺩﻋﺎی ﺧﺎﻧﻮﺍﺩه‌ﻫﺎﯼ ﻓﻘﯿﺮ و گرسنه‌ای ﮐﻪ ﺁن‌ها ﺭﺍ ﺑﺎ ﺁﻥ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﻫﺎ ﺍﻃﻌﺎﻡ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﭽﻪ‌ﺍﻡ ﺧﻮﺏ میﺷﺪ ﻭ زنده ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ. 🔹وزیر ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﺭﺍ ﻧﺰﻧﯿﺪ ﻗﺮﺑﺎﻥ، حاکم ﮐﻞ ﻋﺎﻟﻢ، ﺍﻧﺘﻈﺎﻡ و نظم ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ۵۰۰ گوﺳﻔﻨﺪ حاکم ﮐﺮﻣﺎﻥ ﻧﻤﯽﻓﺮﻭﺷﺪ. ▫️نشو در حساب جهان سخت‌گیر ▫️که هر سخت‌گیری بود سخت‌میر ▫️تو با خلق آسان بگیر نیک‌بخت ▫️که فردا نگیرد خدا بر تو سخت ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ اللّهم عجّل لولیک الفرج
مرحوم سیبویه ۲۰ روز بعد از فوت والدینش زمانی که کمی بهبود یافته بود، متوجه فوت آنها می‌شود. بعد از اینکه میرزا احمد سیبویه بهبود یافت، گفت: «در بستر بیماری در عالم مکاشفه بودم، همراه پدرم در حرم امام حسین (علیه السلام) ایستاده بودیم؛ پدرم از امام حسین (علیه السلام) شفای مرا خواست. حضرت اباعبدالله (علیه السلام) فرمودند: «اجلش رسیده است» و پدرم، امام حسین (علیه السلام) را به مادرش حضرت زهرا (سلام الله علیها) قسم می ‌دهد و می‌ گوید: اگر شما بخواهید، می‌ شود. مرحوم سیبویه گفت: امام حسین (علیه السلام) به داخل حرم رفتند و بعد از مدتی بیرون آمدند و خطاب به پدرم فرمودند: «ما شفای پسر شما را از خدا گرفتیم!» بعد از این واقعه، مرحوم سیبویه بارها می ‌گفتند که من آزاد شده امام حسین (علیه السلام) هستم. از این رو وی علاوه بر «احمد» با نام کوچک «حسین» نیز معروف بود. اللّهم عجّل لولیک الفرج .
عبدالله بن بکر می‌گوید: با امام صادق علیه السلام در مسیر مکه به کوهی رسیدیم بسیار مهیب و ترسناک! من از مشاهدۀ آن کوه اظهار تعجب کردم؛ حضرت فرمود: آیا می‌دانی چیست؟ این کوه بر روی درّه‌ای از درّه‌های جهنم واقع شده است که قاتلانِ جدّم سیدالشهدا در درون آن به شکنجه‌های بیحساب مبتلایند.. هرگاه در مسیرم از کنار این کوه می‌گذرم، و را مشاهده می‌کنم که التماس‌کنان از من تمنای خلاصی دارند. و من ابتدا نگاهی به قاتلان جدم حسین افکنده و سپس رو به آن دو نفر کرده می‌گویم: هر بلایی که اینان بر سر ما آوردند، شما بودید که ما را کشتید و از حقّمان محروم ساختید و به جای ما متولی امور شدید... خدا رحم نکند به حال هر کس که دلش به حال شما به رحم آید!! و در این میان، خواهش و التماسِ دومی، بیشتر و عاجزانه‌تر از اولی است! گاهی بعد از این اتفاق، می‌ایستم و شکنجۀ آن دو را نظاره می‌کنم تا اندکی تسلّی خاطر یابم... 📚کامل الزیارات (ط دارالحجه) ص585 باب 108 (نوادر الزیارات) بحارالانوار ج25 ص372 اللّهم عجّل لولیک الفرج
در مورد مرحوم شیخ انصارى نوشته‏ اند كه: زمانى كه والى بغداد مؤذّن هاى شیعه را از گفتن كلمه اشهد انّ عليّاً ولىّ اللّه‏ در روى گلدسته‏ هاى مساجد منع كرد و شیخ از این امر مطلع گردید، به طلاّب فرمود : بار و بُنِه سفر را آماده كنید تا به جایى رویم كه بتوانیم اعمال مذهبى خود را آزادانه انجام دهیم. با پخش خبر مهاجرت شیخ انصارى از نجف در بین مردم، نجفی ها همگى دست از كار كشیدند و گفتند ما هم با شیخ از عراق بیرون خواهیم رفت! این جریان هنگامه‏ اى در نجف برپا كرد. سلطان عثمانى از كار حاكم بغداد ناراحت گردید و به احضار و تعویض وى امر كرد و بدین ترتیب، اوضاع شهر نجف دوباره آرام شد. پرسيدند چرا جناب عالى در این موضوع این قدر پافشارى كردید؟ بيان داشت :اگر در این مورد ساكت مى‏ ماندم، ممكن بود فرمانروایان ناصبىِ دولت عثمانى تحمیلات دیگری بر ما روا دارند كه عاقبت بدى داشته باشد. 📚کتاب تراز سیاست ص٢١٧ اللّهم عجّل لولیک الفرج
💠 او دیوانه آل محمد (علیهم السلام) است، قندیلش را بدهید! 🔹در وقتی از اوقات، سیدِ مرتضی در نجف بود. پس درویشی مدح خوان، رو به بارگاه امیرالمومنین (سلام الله علیه) نهاد. چون به رواق آن جناب رسید، عرض کرد که: 🔸یاامیرالمومنین! این قندیلهای طلا و نقره که در حرم آویخته اند، تو را حاجتی به آنها نیست؛ یکی را به من عطا فرما که بقیه ی عمر را از پرتو عطیّه وجود تو به رفاهیّت بگذرانم. 🔹پس قندیلی از آن قنادیل جدا شد و بر زمین افتاد. درویش خواست که آن را بردارد، خدّام مانع شدند و قندیل را برداشتند و به همان موضع آویختند. - پس روز دوم و سوم نیز همین کیفیت واقع شد و در دفعه آخر، خدام کیفیت واقعه را به عرض سیدِ مرتضی رسانیدندکه: آیا قندیل را به درویش بدهیم یا نه؟ آن بزرگوار فرمود که: قندیل را به درویش ندهید بلکه در همان جا بیاوزید. 🔸پس درویش را محروم داشتند. چون شب شد، حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا (سلام الله علیها) به خواب سیدِ مرتضی آمد و فرمود که: 👈🏼 هر فرقه ای را دیوانه ای است و این درویش، دیوانه آل محمد (علیهم السلام) است. قندیلی که امیرالمومنین به او بخشیده است، به او واگذار کنید و خود هم از او استرضا حاصل کن، تا ما از تو راضی شویم. 🔹از آن پس حضرت زهرا سلام الله علیها به خواب درویش آمد که: سیدٍ مرتضی اکنون به نزد تو می آید و قندیل را به تو میدهد و هر چه میخواهی، از او بستان، بعد از آن از او راضی شو. - مُجملاً سید مرتضی از خواب بیدار شده، درویش را پیدا کرد و قندیل را به او داد. پس از درویش استرضا حاصل نمود. درویش گفت: 🔸آن که به خواب تو آمد، به خواب من نیز درآمد. تا فلان مبلغ تنخواه به من ندهی، از تو راضی نخواهم شد.پس مبلغی گزاف از سید گرفت و از او راضی شد. اللّهم عجّل لولیک الفرج
مرحوم آیت اللَّه حاج شیخ عبد الکریم حائری موسس حوزه علمیه قم از مراجع وارسته و علمای بزرگ و موفق تشیع بود که در سال 1355 قمری در قم از دنیا رفت و مرقد شریفش در مسجد بالا در حرم منور حضرت معصومه (سلام الله علیه) قرار دارد. یکی از عجائبی که افراد موثق از جمله آیت اللَّه فرید محسنی (رحمة الله علیه) نقل نموده اند ماجرای زیر است: هنگامی که آیت اللَّه حائری، سرپرست حوزه علمیه اراک (قبل از سال 1340قمری) بودند، برای مرحوم آیت اللَّه حاج آقا مصطفی اراکی نقل کردند: در آن هنگام که در کربلا بودم و به درس و بحث اشتغال داشتم، شبی که شب سه شنبه بود و در عالم خواب دیدم، شخصی به من گفت: ای شیخ عبد الکریم ! کارها را انجام بده که سه روز دیگر خواهی مرد. من از خواب بیدار شدم و حیران بودم و به خود می گفتم: البته خواب است شاید تعبیر نداشته باشد. روز سه شنبه و چهار شنبه، مشغول درس و بحث بودم، تا اینکه آنچه در عالم خواب دیده بودم از خاطرم رفت، روز پنجشنبه که تعطیل بودم، با بعضی از رفقا به طرف باغ مرحوم سید جواد رفتیم، در آنجا قدر گردش و مباحثه علمی نمودیم تا ظهر شد، نهار را همان جا صرف کردیم، پس از نهار، ساعتی خوابیدیم، در همین هنگام لرزه شدیدی مرا فرا گرفت، رفقا در آنجا عبا و روانداز داشتند، روی من انداختند، ولی همچنان بدنم لرزه داشت و در میان آتش تب افتاده بودم، حس کردم که حالم بسیار و خیم است، به رفقا گفتم، زودتر مرا به خانه برسانید، آنها وسیله ای فراهم کرده، زود مرا به شهر کربلا آورده و به خانه ام رساندند، در خانه بی حال و حس، در بستر افتاده بودم، بسیار حالم دگرگون شد و در این میان به یاد خواب سه شب قبل افتادم، علائم مرگ را مشاهده کردم و با در نظر گرفتن خوابی که دیده بودم احساس کردم که پایان عمرم نزدیک است نزدیک شده است، در این حال، ناگهان دیدیم دو نفر ظاهر شدند و در جانب راست و چپ من نشستند، و به همدیگر نگاه می کردند و به همدیگر می گفتند، اجل این مرد رسیده، مشغول قبض روحش گردیم، در این هنگام با قلبی صاف و خالص به ساحت مقدس امام حسین (علیه السلام) متوسل شدم و عرض کردم: ای حسین عزیز، دستم خالی است، کاری نکردم و برای خود توشه ای فراهم ننموده ام، شما را به حق مادرتان حضرت زهرا (سلام الله علیه) از من شفاعت کنید، که خدا مرگ مرا به تاخیر اندازد، تا خود را برای سفر آخرت آماده سازم، هماندم دیدیم شخصی نزد آن دو نفر که می خواستند روحم را قبض کنند آمد و به آنها گفت: حضرت سید الشهدا (علیه السلام) فرمودند: شیخ عبد الکریم به ما متوسل شده و ما هم در پیشگاه خدا از او شفاعت کردیم تا عمرش را به تاخیر بیندازد، خداوند شفاعت ما را پذیرفت، بنابراین شما روح او را قبض نکنید. در این وقت آن دو نفر به هم نگاه کردند و به آن شخص گفتند سمعا وطاعة، آنگاه دیدم آن دو نفر همراه فرستاده امام حسین (علیه السلام) به سوی آسمان پرواز کرده و رفتند، در این هنگام احساس سلامتی و عافیت کردم، صدای گریه و زاری بستگان را شنیدم، که به سر و صورت می زدند، آهسته دستم را حرکت دادم و چشم را گشودم، دیدیم چشمم را بستند و به رویم روپوشی انداختند، خواستم پاهایم را بگشایم، متوجه شدم که انگشت بزرگ پایم را بسته اند، دستم را برای بلند کردن چیزی بلند کردم، شنیدم می گویند آرام شوید، گریه نکنید، که بدن حرکت دارد، آرام شدند، رو اندازی که به رویم انداخته بودند، برداشتند، چشم را گشودم و بند پایم را باز کردند، با دست به دهانم اشاره کردم که به من آب بدهید، ! آب را به دهانم ریختند، کم کم از جا برخاسته و نشستم، تا پانزده روز ضعف و کسالت داشتم و بحمد اللَّه به طور کلی از آن حالت، خوب شدم، و این موهبت بر برکت لطف مولایم امام حسین (علیه السلام) بود، آری به خدا سوگند. ✍️گنجینه دانشمندان. ج 1، ص 304. اللّهم عجّل لولیک الفرج
. زمانی علمای اهل تسنن، مرحوم علامه امینی صاحب کتاب الغدیر را برای صرف شام دعوت می کنند؛ اما علامه امینی امتناع می ورزد و قبول نمی کند. آنها اصرار می کنند که علامه امینی را به مجلس خود ببرند.  به علت اصرار زیاد، علامه امینی دعوت را  می پذیرد و شرط می گذارد که فقط صرف شام باشد وهیچ گونه بحثی صورت نگیرد. آنها نیز می پذیرند. پس از صرف شام، یکی از علمای اهل سنت که در آن جمع،تعداد زیادی از علما نشسته بود (حدود ۷۰ الی ۸۰ نفر) می خواست بحث را شروع کند که علامه امینی گفت : قرار ما این بود که بحثی صورت نگیرد. اما باز آنها گفتند : پس برای متبرک شدن جلسه از همین جا هر نفر یک حدیث نقل کند تا مجلس نورانی گردد. ضمناً تمام حضار درجلسه حافظ حدیث بودند و حافظ حدیث به کسی گفته می شود که صد هزار حدیث حفظ باشد. آنان  شروع کردند یکی یکی، حدیث نقل کردند تا اینکه نوبت به علامه امینی رسید . علامه به آنها گفت، شرطم بر گفتن حدیث این است که  ابتدا همگی بر معتبر بودن یا نبودن سند حدیث اقرار کنید . همه قبول کردند . سپس علامه فرمود : قال رسول الله صلی الله علیه وآله: من مات و لم یعرف امام زمانه مات میته جاهلیة. (هر کس بمیرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است) سپس از تک تک حضار در جلسه در رابطه  با معتبر بودن حدیث اقرار گرفت و همه، حدیث را تایید کردند . علامه فرمود : حال که همه حدیث را تایید کردید یک سوال از شما دارم. و بعد از آن،  از تمام افراد حاضر در آن جمع پرسید : آیا فاطمه زهرا (سلام الله علیها) امام زمان خود را می شناخت یا نمی شناخت ... ؟ اگر می شناخت، امام زمانِ فاطمه  (سلام الله علیها) چه کسی بود؟ تمام حضار مجلس به مدت ربع ساعت ، بیست دقیقه ساکت شدند و سرشان را به زیر انداختند و چون جوابی برای گفتن نداشتند یکی  یکی جلسه  را ترک کردند و با خود می گفتند  اگر بگوییم  نمیشناخت ، پس باید بگوییم که فاطمه (سلام الله علیها) کافر از دنیا رفته است و حاشا که سیدة نساء العالمین کافر از دنیا رفته باشد. و اگر بگوییم می شناخت، چگونه بگوییم امام زمانش ابوبکر بوده؟در حالی که بخاری سرشناس ترین عالم اهل تسنن گفته: ماتت و هی ساخطة علیهما فاطمه (سلام الله علیها) در حالی از دنیا رفت که به شدّت بر ابوبکر و عمر غضبناک بود. و چون مجبور می شدند بر حقانیت و امامت علی بن ابیطالب  علیه السلام اقرار بورزند سکوت کرده و جلسه را با شرمندگی ترک کردند. . اللّهم عجّل لولیک الفرج
در روزگار حکومت متوکل، زنی ادعا کرد که زینب دختر فاطمه زهرا سلام الله علیها است متوکل به او گفت: تو زن جوانی هستی و از زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله سالیانی گذشته است. آن زن گفت: رسول خدا دستش را بر بدن من کشیده است و از خداوند خواسته که هر چهل سال جوانی ام را به من برگرداند و من این مطلب را تا به حال برای مردم اظهار نکردم. متوکل سران آل ابی طالب و فرزندان عباس و قریش را خواست و مشورت کرد آنها گفتند در فلان تاریخ زینب دختر حضرت فاطمه علیه السلام وفات یافته است ولی آن زن می گفت دروغ است . متوکل گفت: من از فرزندان عباس نیستم اگر نتوانم حجت و دلیلی نقض سخن این زن بیاورم. اطرافیان گفتند: علی، بن محمد [امام هادی علیه السلام] را بخواه امید است که پاسخی داشته باشد. امام هادی علیه السلام به آن زن فرمود: گوشت بدن فرزندان فاطمه بر درندگان حرام است بنابراین اگر راست می گوئی داخل محوطه درندگان بشو. آن زن گفت: دیگران که در این مجلس مدعی هستند از فرزندان امام حسن و امام حسین علیهما السلام هستند داخل شوند. متوکل به حضرت هادی علیه السلام گفت: شما خودتان داخل شوید. امام فرمود: مانعی ندارد، نردبانی آوردند و در محوطه ای که شش شیر بود امام داخل شد پس از ورود امام، تمام شیرها خود را به امام نزدیک کردند و امام دست بر سر آنها می کشید. وزیر متوکل گفت: تا این خبر منتشر نشده او را خارج کنید. متوکل گفت: ای ابوالحسن ما قصد سوئی نسبت به تو نداشتیم، فقط می خواستیم به گفته ات یقین پیدا کنیم، دوست دارم که بیرون بیایی. امام هادی علیه السلام برخاست و به طرف نردبان حرکت کرد در حالی که همه شیرها خود را به لباس حضرت می مالیدند امام روی اولین پله نردبان که قرار گرفت متوجه شیرها شد و با دست اشاره کرد که بر گردند و شیر ها برگشتند، امام از محوطه شیران خارج شد و فرمود: هر کس می پندارد که از فرزندان فاطمه است در این مکان برود. متوکل به آن زن گفت: داخل محل شیران برو آن زن گفت: شما را به خدا دست نگه دارید من ادعای باطلی کردم من دختر فلانی هستم تنگ دستی و فشار مرا به این کار وادار کرد. متوکل گفت: او را داخل محوطه شیران بیافکنند. در این هنگام مادر متوکل شفاعت کرد و او را نجات داد. 📚📚 منبع بحار الانوار ج ۵۰ ص ۱۴۹ اللّهم عجّل لولیک الفرج
🔵⚪️ کرامتی برای کنیزی از کنیزان حضرت زهرا علیهاالسلام 👈🏼 علی بن معمر، یکی از یاران امیرالمومنین علی (علیه‌السلام) می‌گوید: آنگاه که حضرت فاطمه ی زهرا (سلام‌الله‌علیها) به شهادت رسیدند، (اُم اَیمَن) یکی از کنیزان آن حضرت مدینه را ترک کرد و به سوی مکّه خارج شدند و با خود گفت: دیگر بعد از فاطمه‌ی زهرا سلام الله علیها بهتر است که روی مدینه را نبینم. ▫️در بین راه در بیابان (جحفه) تشنگی شدیدی بر وی عارض شد، تا حدی که بر زندگی خود ترسید، پس همانا چشمان خود را به طرف آسمان دوخت و عرض کرد: "پروردگارا، آیا مرا تشنه می‌گذاری، در حالیکه من خادم و کنیز حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها دختر پیغمبرت هستم؟". ▫️پس ناگهان دلوی پر از آب از بهشت، از آسمان بر وی نازل شد، و اُم اَیمَن از آن آب نوشید و تا چند سال، نه گرسنه شد و نه غذایی خورد. 1⃣ مناقب ابن‌شهر آشوب، ج ۳، ص ۳۳۸ . 2⃣ بحارالأنوار، ج ۴۳، ص ۵۰ . اللّهم عجّل لولیک الفرج