خدا به #شهید_کاوه یک #فرزند عطا کرد آنهم #دختر بود و لطف الهی شامل شهید شد، از معدود #عکس هایی که
🌹@yazeynb🌹
#شهیدکاوه با #لباس شخصی دیده میشود، یکی همین عکس هست که فرزند نو رسیده را در #آغوش گرفته.
این اولاد دختر چیزی از پدر در خاطر ندارد و پدر هم از او
که عمر، یکسر در #جبهه جنگید، تا سایه دیگر پدران بر سر #خانواده هایشان مستدام باشد.
🌹@yazeynb🌹
شهید کاوه با کسانی جنگید که چکمه نامردی به پا داشتند و با لگد درب #خانه های مردم رو باز میکردند و بی اذن به غارت جان مال و #ناموس مردم میپرداختند.
آنها به نامردی میزدند و شهید کاوه به مردانگی آنها را زد
🌹@yazeynb🌹
تا دل هیچ #مادر ی و دختری در خانه و کاشانه اش نلرزد و #غرور هیچ پدری جلو اهل و عیال و سر و #همسر، نشکند،
کاوه #کوه استوار جبهه های #مردانگی و شرافت بود و جانش را برای رضای #خدا و امنیت ما مردم کف دستش گذاشت.
🌹@yazeynb🌹
#روز دختر به همه پدران دختر دار مبارک بالاخص شهید کاوه عزیز
به روایت از برادر شهید :
#حمید رضا عاشق خبرنگاری بود و میگفت ما خبرنگاران واسطه ی مستقیم مردم و مسئولان هستیم و باید مشکلات مردم را به مسئولان منتقل کنیم.
🍃⚘🍃@yazeynb
یکی از برادرهای ما سالهاست که در یکی از مدیریت های سازمان صدا و سیما فعالیت میکند و هر بار از جاذبههای خبرنگاری برای #حمید رضا میگفت و او هم بیشتر به این حرفه علاقه مند می شد.
سرانجام با تلاش زیاد وارد باشگاه خبرنگاران جوان شد و همزمان نیز در رشته ی ارتباطات دانشگاه آزاد مشغول تحصیل شد.
@yazeynb
پس از مدتی #حمید رضا فعالیت خود را در بخش انرژی در #شبکه ی خبر ادامه داد و گزارش های مربوط به وزرات نیرو و سد سازی و همچنین طرح های آب و نیروگاه های برق را تهیه میکرد.
#حمید رضا زندگی مشترکش را در کنار #خانه ی خدا آغاز کرد و از کنار خانه #خدا به دیدار معبود رفت.😭🍃⚘🍃
@yazeynb
#سال ٩٣ وقتی برای اعزام خبرنگاران شبکه ی خبر به مکه قرعه کشی انجام شد نام #حمید رضا از این قرعه کشی بیرون آمد اما شخص دیگری را برای این مأموریت اعزام کردند. از اینکه از این سفر معنوی بازمانده بود خیلی ناراحت بود.😔
💠@yazeynb💠
🍃اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ🍃
💢این اخلاق ، جزء دین است
✅یکی از همسایگان حضرت محمد (ص) مردی یهودی بود که هنگام عبور رسولالله، به بهانه ریختن خاکروبهها در #کوچه، خاکستر بر سر و صورت حضرت محمد میریخت.
این برنامه هر روز ادامه داشت تا اینکه روزی رسولالله از آن کوچه گذشتند ولی خبری از مرد یهودی نبود.
وقتی علت را جویا شدند اصحاب پاسخ دادند:
«خدا را شکر آن مرد #یهودی مریض شده و در بستر بیماری است!»
حضرت محمد به طرف منزل یهودی رفتند.
همسر یهودی در را باز کرد.
حضرت محمد فرمودند:
«به عیادت #همسرت آمده ام!»
حضرت محمد وارد #خانه شدند و کنار بستر آن مرد نشستند و با او احوالپرسی کردند و هیچگونه کنایه ای به آن مرد نزدند.
مرد یهودی که از #رفتار پیامبر تعجب کرده بود پرسید:
«این برخورد شما ، جزء دین اسلام است یا از اخلاق شخصی شما است؟»
حضرت #محمد پاسخ دادند:
«جزء دین اسلام است!»
آن مرد همانجا و در #حضور رسول الله، مسلمان شد.
📚امثال القرآن(مکارم) جلد ۱ – صفحه ۲۰۲
#مباهله_قرن_21
💠@yazeynb💠
🍃اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ🍃
آیت الله العظمی وحید خراسانی نقل می کنند:
نعلبندی در #اصفهان زندگی میکرد. بیست و پنج مرتبه در آن زمان رفت به #کربلا؛ سفر بیست و پنجم در راه با شخصی از #یزد #رفیق راه شد.
رفیق بین راه #مریض شد؛ نعلبند متحیر ماند چه کند؟! بگذارمش؟ چگونه جواب #سیدالشهدا را بدهم؟
ببرمش؟ چگونه با این حال برسانمش.
#وصیت کرد #مرکب من و همهی اموالی که با من است مال تو، جنازهی مرا به کربلا برسان.
#مرد یزدی جان داد، نعلبند او را به مرکب بست، افتاد بر #زمین، دوباره به مرکب بست، افتاد به زمین، مرتبه سوم افتاد به زمین، #اشک جاری شد. رو به قبر سیدالشهدا کرد، گفت: با زائرت چه کنم؟ اگر #جنازه را بگذارم جواب تو را چه بدهم؟ اگر بخواهم بیاورم قدرت ندارم.
در این گیر و دار یک مرتبه دید چهار نفر پیدا شدند سواره؛ یکی از اینها از مرکب پیاده شد، نیزه را به گودال خشک زد، یک مرتبه #آب زلال جوشید، خود اینها جنازهی این یزدی را #غسل دادند، #کفن کردند، بعد بزرگ آن چهار نفر، جلو ایستاد، بر جنازه #نماز خواند، بعد هم که نماز تمام شد، رو کرد به این نعلبند فرمود: جنازه را ببر، در #وادی_ایمن کربلا #دفن کن.
جنازه را اینبار بست، تا چشم باز کرد، دید رسیده به کربلا، بعد از بیست روز #قافله رسید. بعد این قضیه را برای مردم نقل کرد؛ مردم به او خرده گرفتند که این حرفها را چرا میزنی؟ لب فرو بست.
شبی با اهل و عیالش در #خانه نشسته بود، صدای در بلند شد؛ آمد در را باز کرد، دید مردی ایستاده، گفت: #ولی_عصر #صاحب_الزمان تو را میخواهد.
همراه او رفت؛ دید قبلهی عالم امکان در عرشه منبری است، جمعی که پای #منبر نشستند قابل احصاء نیست. صدا زد از بالای منبر: جعفر، بیا! وقتی رفت، فرمود: چرا #لب بستی؟ به مردم بگو و منتشر کن تا بدانند به زائر قبر جدّمان، #حسین_بن_علی علیهماالسلام، چه نظری داریم.