رَه صبر چون گُزینم
منِ دل به باد داده
که به هیچ وجه جانم
نکند قرار بیتو
🌱
#سعدی
هر کس از او به قدر خویش آرزویی همیکنند
همت ما نمیکند زو به جز آرزوی او
🌱
#سعدی
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
🌱
#سعدی
اگر هزار غم است از جهانیان بر دل
همین بس است که او غمگسار ما باشد
به کنج غاری عزلت گزینم از همه خلق
گر آن لطیف جهان یار غار ما باشد
🌱
#سعدی
دردیست در دلم که گَر از پیش آبِ چشم
بردارم آستین برود تا به دامنم...
🌱
#سعدی
کوته نکنم ز دامنت دست
ور خود بزنی به تیغ تیزم
بعد از تو ملاذ و ملجأیی نیست
هم در تو گریزم ار گریزم...
🌱
#سعدی
بگریست چشمِ دشمنِ من
بر حدیثِ من
فضل از غریب هست و
وفا در قریب نیست...
🌱
#سعدی
فرمود:
«هرگز حسد نبردم
بر منصبی و مالی
إلا بر آن که دارد
با دلبری، وصالی...
بعد از حبیب بر من
نگذشت جز خیالش
وز پیکر ضعیفم
نگذاشت جز خیالی...
دانی کدام جاهل
بر حال ما بخندد؟
کاو را نبوده باشد
در عمر خویش، حالی...»
🌱
والا مقام #سعدی
چنین زیبا فرمود حکیم #سعدیِ بزرگ :
🌱
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم، نه صبر ماند و نه هوشم
حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم
مگر تو روی بپوشی و فتنه باز نشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم
من رمیدهدل آن به که در سماع نیایم
که گر به پای درآیم، به در برند به دوشم
بیا به صلح من امروز، در کنار من امشب
که دیده خواب نکردهست از انتظار تو دوشم
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
به زخمخورده حکایت کنم ز دست جراحت
که تندرست، ملامت کند چو من بخروشم
مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن، چو پند میننیوشم
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
نه چنان گناهکارم
که به دشمنم سپاری
تو به دست خویش فرمای
أگرم کنی عذابی
🌱
#سعدی
در هیچ موقفم سَرِ گفتوشنید نیست
إلّا در آن مُقام که ذکرِ شما رَوَد ...
🌱
#سعدی
دانی که خبر ز عشق دارد؟
آن کز همه عالمش خبر نیست
پروانه ز عشق بر خطر بود
اکنون که بسوختش خطر نیست
🌱
#سعدی
غم و شادی بَرِ عارف چه تفاوت دارد؟
ساقیا باده بِدِه شادی آن کاین غم ازوست
سعدیا گر بِکَنَد سیل فنا خانهٔ عُمر
دل قوی دار که بنیاد بقا محکم ازوست
🌱
#سعدی
من از تو صبر ندارم که بی تو بنشینم
کسی دگر نتوانم که بر تو بگزینم
بپرس حال من آخر چو بگذری روزی
که چون همیگذرد روزگار مسکینم؟
من اهل دوزخم ار بی تو زنده خواهم شد
که در بهشت نیارد خدایْ غمگینم...
ندانمت که چه گویم تو هر دو چشم منی
که بی وجود شریفت جهان نمیبینم
چو روی دوست نبینی، جهان ندیدن به
شب فراق منه شمعْ پیش بالینم
🌱
#سعدی