eitaa logo
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
1.1هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
12 فایل
فکر کن‌بری گـلزار شهــدا . .! روی قبرا‌رو‌بخونی و‌برسی به یه شهید‌هم‌سنت..(: اونوقته که میخوای سربه تنت‌نباشه.! آره رفیق هم‌سن و سالای ما شهید شدن بعد ما هنوز تو فکر ترک گناهیم!( : ^شرایطمون ' @tablighat1a -
مشاهده در ایتا
دانلود
ماجرای تشکیل اردوی جهادی علمدار چه بود؟ 🔹برادر شهید می گوید: محمد در انجام بسیاری از کارهای خیرخواهانه پیش‌قدم بود و با همین روحیه بود که نخستین تیم اردوی جهادی را با عنوان" علمدار " با حضور دانشجویان تشکیل داد تا بتوانند در مناطق محروم به مردم خدمت کنند. 🔹محمد بلباسی برای انجام کارهای جهادی هیچگاه منتظر حکم سازمانی نبود، چنان که وقتی در ورزقان زلزله آمد، بدون این که منتظر رسیدن حکم سازمانی بماند، تیم دانشجویی جهادی تحت امرش را برداشت و به منطقه رفت. @YekAsheghaneAheste
منتظران مهدی به گوش باشید؛ حسین را منتظرانش‌ کشتند ...! - @YekAsheghaneAheste -
🌷 امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام) : ✍ الْكَلَامُ فِي وَثَاقِكَ مَا لَمْ تَتَكَلَّمْ بِهِ فَإِذَا تَكَلَّمْتَ بِهِ صِرْتَ فِي وَثَاقِهِ فَاخْزُنْ لِسَانَكَ كَمَا تَخْزُنُ ذَهَبَكَ وَ وَرِقَكَ فَرُبَّ كَلِمَةٍ سَلَبَتْ نِعْمَةً وَ جَلَبَتْ نِقْمَةً 🖋 سخن در بند توست ، تا آن را نگفته باشی ، و چون گفتی ، تو در بند آنی. پس زبانت را نگهدار چنانكه درهم و دینار را نگه می داری ، زیرا چه بسا سخنی كه نعمتی را طرد یا نقمتی را جلب نماید. 📚 ، حکمت ۳۸۱ @YekAsheghaneAheste
: کسى که براى رضاى خدا مشغول انجام وظیفه است توقّع این را نداشته باشد که مورد قبول همه قرار گیرد! هیچ امرى مورد قبول همه نیست. @YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✔️ همه میریم بهشت! 🚨مراقب تفکری که مذهبی‌صورتی‌ها و بلاگرهای حجاب درحال ترویج اون هستن باشید. اینها میخوان کاری رو با اسلام کنن که با مسیحیت کردن. نماز بخون با چیزی هم کار نداشته باش، حتی با هم‌جنس‌بازی! @YekAsheghaneAheste
این‌خانواده‌یاشفامیدن یاشفاعت‌میکنن ؛ رَدخورندارن :)💚 اگه‌ازشون‌شفایی‌خواستیم وندادن‌به‌این‌دلیله‌که شایداون‌دنیابه‌شفاعتشون بیشترنیازداریم🙂! درست‌مثل‌یه‌پـدرکه‌اول میبینه‌کـجابه‌چی‌بیشتر نیازداریم :)🫀! -حاج‌مھدۍرسولے🌱 @YekAsheghaneAheste
﴿ذَٰلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ ۛ فِيهِ ۛ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ﴾ در دُرُستی و راستیِ این قرآنِ باعظمت، هیچ شَکّی نیست؛ و سراسر برای پرهیزکاران هدایت است.✨ 📖 بقره/۲ @YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«🖤🌿» مثلاتوقبول‌کردی،کوله‌بارمُ‌هم‌بستم مثلامن‌الان‌تویِ‌راه‌کربُبلا‌هستم:) 💔¦↫ 🖤¦↫ ³² ‹ @YekAsheghaneAheste
حجاب وقار است متانت است این رو باید خیلی قدر دانست و از اسلام باید تشکر کرد بخاطر مسئله ی حجاب ! " " 🖤 🧕🏼 @YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_170 با صدای زنگ تلفن از خواب بیدار شدم اسم مامان روی صفحه گوشی باعث شد متعج
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ _ زخمت خوبه؟ _فعلا چیزیش نیست _ بیا بریم پایین یه چیزی بخور بعدم قرصی که دیشب دادم رو بخور سری تکون دادم و با هم رفتیم پایین بابا با دیدن ما استکان چایی رو گذاشت رو میز _ صبح بخیر بابا _ صبحت بخیر عزیزم منم سلامی کردم و نشستم پشت میز سوگل از آشپزخونه سری تکون داد _ چایی بریزم براتون _ لطف میکنی... با لبخند سری تکون داد و رفت ******************* از خونه زدم بیرون و راه افتادم سمت ترمینال با زنگ گوشی اتصال تماس رو زدم _ سلام امیر راه افتادی؟ _ سلام...آره راه افتادم _ باشه منم با مامان میرم خونه خاله اینا تو هم تا قبل ظهر میرسی؟ _ نمیدونم فعلا که خیابونا ترافیکه...تا ببینم کِی میرسم _ باشه پس مراقب خودت باش _ یا علی بعده قطع کردن تلفن کلافه پشت چراغ قرمز وایسادم... تقریبا یک ساعت بعد رسیدم ترمینال اوه اوه چقدر شلوغ بود! از ماشین پیاده شدم و بعده برقراری تماس با محمد منتظرش وایسادم... "محمد" از اتوبوس که پیاده شدم سوز سرمایی باعث شد ژاکتم رو محکم بچسبونم به خودم از سکو ها گذشتم که امیر زنگ زد معلوم بود توی اون شلوغی نمیتونه پیدام کنه جایی قرار گذاشتیم که من خودم رو رسوندم به اونجا... _ به به آقا محمد گل _ سلام علیکم _ و علیکم سلام آسید محمد چطوری پسر؟ _من که خوبم ولی تو انگار توپ انرژی هستی _ نه بابا انرژیم کجا بود... تک خنده‌ای زدم و با هم سوار ماشین شدیم _ جواد خونه‌اس؟ _ نه...مامانش اینا رو برداشته خونه شماس _ بسم الله...! _ چیه؟ _ هیچی شب داستان داریم با این جواد.. _ میخواد بمونه؟ _ قطعا میمونه...باز مثه اون شب میخواد جام رو بگیره امیر پقی زد زیره خنده و دستش رو گذاشت رو فرمون چشم غره‌ای نثارش کردم و به بیرون خیره شدم... .... کپی ممنوع ⛔️ @YekAsheghaneAheste
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_171 _ زخمت خوبه؟ _فعلا چیزیش نیست _ بیا بریم پایین یه چیزی بخور بعدم قرصی ک
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ زنگ در رو زدم که در باز شد و با امیر داخل حیاط شدیم مامان چادر سبز رنگی با گل های بهاری به سر کرده بود و اومد استقبال از ما _ سلام محمدم _ سلام مامان خانم _ رسیدن بخیر _ سلامت باشی نگاهی به امیر انداخت و گفت _ سلام پسرم ببخشید زحمت دادیم بهت _ سلام خاله نه بابا چه حرفیه محمد هم مثه داداشم _ دستت درد نکنه....بیاید تو خسته‌اید کفش ها رو در آوردیم و داخل شدیم که خاله شیما اومد جلو و هم رو بغل کردیم _خوش اومدی _ قربونت خاله خانم با لبخند نگاهی کرد که جواد اومد و با هم حال احوال کردیم رفت کناره امیر وایساد که منم کیف دستیم رو به دیوار تکیه دادم و خواستم بشینم که مریم از آشپزخونه بیرون اومد و رفتم سمتش و بغلش کردم _ دیدی گفتم دلت برام تنگ می‌شه _ یه خواهر گه بیشتر ندارم _ بشین برات یه چیزی بیارم بخوری مامان سری تکون داد و گفت _ امروز مریم و زهرا خانم زحمت کشیدن کیک پختن _ اووو دستشون درد نکنه امیر که کنارم نشسته بود با شنیدن اسم زهرا خشکش زده بود _ چیزی شده؟ _ نه...چیزه...من برم؟ _ نه بابا کجه میخوای بری وایسا شب باهم بریم مسجد _ آخه... _ بهونه نیار بمون دیگه جواد اونطرف تر نشسته بود با دستش زد رو بازو امیر که امیر خفیف اخی گفت _ ای وای ببخشید داداش حواسم نبود _ جواد دستم له شد _ به خدا یادم رفته بود شرمنده‌ام ولله دستش رو گرفته بود که پرسشی گفتم _ دستت چی شده؟ _ هیچی مهم نیست _ مهم نیست که اینجوری صورتت رو تو هم گردی؟ _ حالا بعدا برات تعریف میکنم چیزی نگفتم که خاله با همون لبخنده‌اش گفت _ خب خاله جون تعریف گن ببینم چیکارا کردی کجاها رفتی _ والا خاله از سرما نمیشد اصن بیرون بیای اونجا هم واسه چند تا خرابی رفته بودیم _ آره شنیدم اونورا از سرما لوله ها ترکیدن _ دقیقا...دیگه ما رفته بودیم اونا رو یه سر و سامونی بدیم _ تموم شده یعنی؟ _ نه بابا یه سری ها موندن من و چند تا از بچه ها برگشتیم _به سلامتی پس... از آشپزخونه زهرا خانم و مریم با سینی چایی بیرون اومد که همراه با امیر به احترام از جا بلند شدیم... ... کپی ممنوع ⛔️ @YekAsheghaneAheste