『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
کـربلارفتـنخودرابهرخمانکشیـد ما،درسـتاستنرفتـیم،ولیدلداریـم . . .((((: 『#جَوانانِـ_مَـ
آقـٰا؎ابـٰاعبدالله
آقـٰاجـٰان!
زبـٰانحـٰالخۅدمرامیگۅییم...
قَسمبہآنشبےڪهدَرحَرمتمھمـٰان
بۅدمۅشُدمنمڪگیرشمـٰا...
ڪار؎ڪنیہبـٰاردیگہببینَمضریح
شیشگۅشہشمـٰا...💔'
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
عشقِخالص🖤
امامحسینِهمه...
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
تشنهِچایِعراقمایاجلمهلتبده . .
تابیایماربعینموکببهموکبکربلا(:"
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
تشنهِچایِعراقمایاجلمهلتبده . . تابیایماربعینموکببهموکبکربلا(:" 『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺ
بهقولسیدمهدیشجاعی؛
حسین خوشنامیِ دنیاست و خوشکامیِ آخرت
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
بهقولِآقایِهلالی :
+هیچکسنمیتونهتوروبهاندازهاون
کسیکهبراشگریهکردی؛
دوسِتداشتهباشه . . !
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
بهقولِآقایِهلالی : +هیچکسنمیتونهتوروبهاندازهاون کسیکهبراشگریهکردی؛ دوسِتداشتهباشه . . !
میگفتکهمباداچشمهاییکه
بااشکبرایامامحسین"علیهالسلام"
شستهشده،بانگاهبهنامحرم
گردوغباربگیره . ..
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
«قیامت بی حسین غوغا ندارد، شفاعت بی حسین معنا ندارد، حسینی باش که در محشر نگویند چرا پرونده ات امضاء ندارد»
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
رمــــان "آنلاین در پناه زهرا💕" #قسمتسیونهم مهدیه: --چرا حلقه نشونت دستت نیست دختر..
رمــــان
"آنلاین در پناه زهرا💕"
#قسمتچهلم
"از زبان مهدیار"
کلید رو انداختم و رفتم داخل خونه
آخرای شب بود و به خاطر شیفتم توی بیمارستان دیر اومده بودم..
برقها خاموش بود،لابد خواب بودن همه؛
آروم آروم قدم برداشتم سمت اتاقم...
که یهوووو یکی پرید جلوم ..
مهدیه:
-وااااای داداش یه خبر خیلی خیلی خوووووب!
-اگر بگم ذوق مرگ میشی..
_دخترهی بیعقل علیک سلام
-خب سلام،
-وای داداش نمیدونی چی شده که...
_فعلا خستم بزار برای فردا..
-دربارهی هدیه است،باشه هرجور راحتی
رفت سمت اتاقش،
وقتی گفت یهو خشک شدم..
برگشتم و دویدم سمتش و گرفتمش
_از هدیه چه خبری داری..؟!
مهدیه زد زیر خنده؛
-چیشد..!تو که خسته بودی..!
_بگو دیگه..!
-اول مژدگونی..!
_فردا بستنی مهمون من
-خب هدیه نامزدیش بهم خورده
ناخودآگاه نیشم باز شد
بدون هیچ حرفی رفتم سمت اتاقم...
مهدیه داشت یه حرفهایی میزد ولی نمیشنیدم و رفتم داخل اتاقم...
همون جوری نشستم،
"اصلا باورم نمیشد!
اینجوری من میتونستم پا پیش بزارم"
رفتم وضو بگیرم تا نماز شُکر به جا بیارم..
#روزانهدوپارت_هرشبساعت۲۱