eitaa logo
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
2.9هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
3.7هزار ویدیو
39 فایل
بسـم‌الله . شرو؏مـون‌از ‌1401.8.19(: حوالۍِ‌ساعت‌12.30🫀 ‌ ‹تحت‌لوای ِآقای313› -مـحـلی‌بـرای‌تسـکـین‌قـلب‌وروح‌انســان‌✨ | خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @dore_najaff110 کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
کـربلا‌رفتـن‌خود‌را‌به‌رخ‌ما‌نکشیـد ‌ما‌،درسـت‌است‌نرفتـیم،ولی‌دل‌داریـم . . .((((: 『#جَوانانِـ_مَـ
آقـٰا؎ابـٰاعبدالله آقـٰاجـٰان! زبـٰان‌حـٰال‌خۅدم‌رامیگۅییم... قَسم‌بہ‌آن‌شبےڪه‌دَرحَرمت‌مھمـٰان‌ بۅدم‌ۅشُدم‌نمڪ‌گیرشمـٰا... ڪار؎ڪن‌یہ‌بـٰاردیگہ‌ببینَم‌ضریح‌ شیش‌گۅشہ‌شمـٰا...💔' 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
عشق‌ِخالص🖤 امام‌حسین‌ِهمه... 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
تشنه‌ِچایِ‌عراقم‌ای‌اجل‌مهلت‌بده . . تابیایم‌اربعین‌موکب‌به‌موکب‌کربلا(:" 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
به‌قولِ‌آقایِ‌هلالی : +هیچکس‌نمیتونه‌توروبه‌اندازه‌اون کسی‌که‌براش‌گریه‌کردی؛ دوسِت‌داشته‌باشه . . ! 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
به‌قولِ‌آقایِ‌هلالی : +هیچکس‌نمیتونه‌توروبه‌اندازه‌اون کسی‌که‌براش‌گریه‌کردی؛ دوسِت‌داشته‌باشه . . !
میگفت‌که‌مباداچشم‌هایی‌که بااشک‌برای‌امام‌حسین"علیه‌السلام" شسته‌شده،بانگاه‌به‌نامحرم گردوغباربگیره . .. 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
«قیامت بی حسین غوغا ندارد، شفاعت بی حسین معنا ندارد، حسینی باش که در محشر نگویند چرا پرونده ات امضاء ندارد» 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
رمــــان "آنلاین در پناه زهرا💕" ‌ #قسمت‌سی‌ونهم ‌ مهدیه: --چرا حلقه نشونت دستت نیست دختر..
‌ رمــــان "آنلاین در پناه زهرا💕" ‌ ‌ "از زبان مهدیار" ‌ کلید رو انداختم و رفتم داخل خونه آخرای شب بود و به خاطر شیفتم توی بیمارستان دیر اومده بودم.. برق‌ها خاموش بود،لابد خواب بودن همه؛ آروم آروم قدم برداشتم سمت اتاقم... که یهوووو یکی پرید جلوم .. مهدیه: -وااااای داداش یه خبر خیلی‌ خیلی خوووووب! -اگر بگم ذوق‌ مرگ میشی.. _دختره‌ی بی‌عقل علیک سلام -خب سلام، -وای داداش نمی‌دونی چی شده که... _فعلا خستم بزار برای فردا.. -درباره‌ی هدیه است،باشه هرجور راحتی رفت سمت اتاقش، وقتی گفت یهو خشک شدم.. برگشتم و دویدم سمتش و گرفتمش _از هدیه چه خبری داری..؟! مهدیه زد زیر خنده؛ -چیشد..!تو که خسته بودی..! _بگو دیگه..! -اول مژدگونی..! _فردا بستنی مهمون من -خب هدیه نامزدیش بهم خورده ناخودآگاه نیشم باز شد بدون هیچ حرفی رفتم سمت اتاقم... مهدیه داشت یه حرف‌هایی میزد ولی نمی‌شنیدم و رفتم داخل اتاقم... همون جوری نشستم، "اصلا باورم نمیشد! اینجوری من می‌تونستم پا پیش بزارم" رفتم وضو بگیرم تا نماز شُکر به جا بیارم.. ‌
از فرداشب تا شنبه شب رمان نداریم