📌 وفات "ابن جَزار" طبیب و حکیم شهیر مسلمان
🔹 ابوجعفر احمد بن ابراهیم جزار معروف به ابن جزار، پزشک و مورخ مشهور مغربی است. ابن جزار در شهر قیروان کشور تونس زاده شد. از تاریخ تولد او اطلاعی در دست نیست، اما احتمالا پیش از ۲۸۹ ق متولد شده باشد. پدر و عمویش طبیب بودند. ظاهرا او نیز پزشکی را از آنان و احتمالا نزد استادان دیگر آموخت.
🔻 ابن جزار پیرو یکی از مذاهب تسنن و به احتمال بسیار زیاد مالکی بود. در روزگار ابن جزار در آفریقا مذهب مالکی کاملا رایج بوده است.
🔸 ابن جزار از ویژگیهای رفتاری برجستهای برخوردار بود. هیچ گاه با بزرگان و وابستگان دولت انس نگرفت. چنان که از عنوان آثار ابن جزار و نقل قول نویسندگان و دانشمندان بعد از او از آن آثار برمی آید، ابن جزار گذشته از پزشکی که در آن مشهور بود، در تاریخ و نیز در مطالعات جغرافیایی و حکمت و فلسفه دستی داشت.
▫️ کثرت آثار او نشان دهنده آن است که وی زندگی عزلت جویانه و فراغتی را که در سایه ثروت خویش داشت، به خدمت علم و تحریر آثاری ارزشمند درآورده بود. او در ۴ جمادی الثانی سال ۳۹۵ قمری دار فانی را وداع گفت.
#تقویم_تاریخ
#جمادیالاول_۴
#ابن_جزار
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا امام رضا سلام:)
#بهترینبابایِبیپناهها
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
من همانم که به آغوش تو آورد پـــــناه
بغلم کن که کسی جز "تـــــــو" نفهمید مــــرا...❤️🩹
... بابا رضا...
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
من همانم که به آغوش تو آورد پـــــناه بغلم کن که کسی جز "تـــــــو" نفهمید مــــرا...❤️🩹 ... بابا
Amadam Ey Shah Panaham Bede.mp3
4.32M
•🖤🎧•
هر موقع کارد به استخوون رسید... امــــام رضـــا رو به "اشـــــک هایی" ک واسش ریختین قسم بدین💔
وصفی برای این صوت ندارم فقط میگم التـــــماس دعــــــا... ❤️🩹
‹ #نجوایِعشق ›
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
-
اصن یه ایرانِ و یه امام رضا'ع ..
#دلـبࢪخـراســٰانۍمــن
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
تـو در مَـن از مَـن فراوان تری....♡ •. 🌘
#عاشقانه_مذهبی
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
#پارت۹۷
#زهراےشهید🥀
اتاق عمل ، ظاهرا مورده خفت گیری قرار گرفتن به همسرشون اگر درست گفته باشم اقا رضا که در گوشیشون سیو
شده تماس گرفتیم پاسخ ندادن الان اگر میتونید خودتونو برسونید بیمارستان
هیچی نمیشنیدم تلفن از دستم افتاد
عباس:چیشده زینب؟!کی بود
نشستم و شروع کردم گریه کردن
عباس همش سوال میکرد گیه
شروع کردم جی زدن:مامااااان خدایاااااا ماماااان کجاییییییییییی مامان جونمممم ماماااان
به سر و صورتم میزدم
مامانم بیمارستانهههه حالش بدههههه خدااااایاااااااا ماماانننیییی نکنه دیگه نبینمت دیگه بهم نگی زینب جان-
خداااایااااا ماماااان
با اخرین قدرتم جیغ زدم
مـــــامانننننن
نشستم زمین
عباس دستشو رو سرش گرفتو عقب عقب رفت و خورد به دیوار به فاطمه که جلوی در اتاق وایساده بود و خیلی
ترسیده بود نگاه کردم
بلند شدم باید به بابا زنگ بزنم
شمارشو گرفتم بعد از چند بوق جواب داد
بابا:الو حاج خانم ، شرمنده فکر کنم زنگ زدید بهم جلسه داشتم
با بغض گفتم؛
بابا-
بابا:زینب جان تویی؟
بله بابا سلام-
بابا:سلام دخترم چیشده ناراحتی انگار گریه کردی؟مامان کجاست
بابا مامان...مامانم بیمارستانه-
بابا:چی گفتی
...بابا مامان بیمارستانه.....ما نمیتونیم بریم بهمون زنگ زدن بابا ترو خدا برو ببین مامان چیشده بیمارستان-
...بعدم شروع کردم گریه کردن ولی شنیدم که بابا گفت :یا صاحـب الزمــاݩ...باشه زینب بهت زنگ میزنم
.صدای بوق قطع شدن رو شنیدم
:محمـد
سریع خودمو رسوندم بیمارستان
وارد شدم و رفتم پذیرش
خانم ،خانم ببخشید-
پرستار:بفرمایید
#پارت۹۸
#زهراےشهید🥀
!سلام ببخشید، شما بیماری به اسم زهرا حیدری دارید؟-
پرستار:زهرا حیدری....بله چه نسبتی باهاشون دارید
همسرشم به ما خبر دادن اینجان-
.پرستار:بله الان اتاق عمل هستن منتظر باشید عملشون تموم شه
نزدیک پنج شش ساعت اونجا منتظر موندم
زنگ زدم به مادرم تا بره پیش بچه ها
مادرم کلید زاپاس خونه رو داره
پرستار:همراه بیمار خانم حیدری
بلند شدم و رفتم سمت اون خانم
منم-
پرستار:عملشون تموم شد
حالش..حالش چطوره-
پرستار :مطلع نیستم الان دکترشون میاد با خودشون صحبت کنید
با استرس دستی داخل موهام کشیدم تموم تنم میلرزید
پرستار رفت
یه پزشک از اتاق عمل امد بیرون رفتم سمتش
اقای دکتر همسرم حالش خوبه؟ -
دکتر:شما همسر خانم زهرا حیدری هستین؟
بله-
..دکتر:خب باید بهتون بگم حالشون خیلی خوب نیست درواقع....رفتن کما
صدای ضربان قلبمو شنیدم
به دیوار تکیه دادم ونشستم زمین
دکتر:حالتون خوب نیست؟
!بهم بگین چه اتفاقی ..براش افتاده؟-
دکتر:بیایید اتاق من باهم صحبت میکنیم
...زهرا-
دکتر:الان تو کما هستن نمیتونید ببینیدشون بیهوش هستن
بلند شدم و دنبال پزشک رفتم
. رسید به اتاقش گفت بشینم و منم نشستم
.دکتر:راستش اینکه زنده موندن یه معجزه ست ما هر کاری میتونستیم انجام دادیم ففط باید بگم براش دعا کنید
و اینکه ایشون از ناحیه سر بشدت اسیب دیدن
پهلو و بازوشون به طرز فجیهی شکسته
چند ضربه هم چاقو خوردن
بخاطر کتک های زیادی که خوردنسه تا از دندونهاشون هم شکست واقعا معذرت