eitaa logo
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
39 فایل
◝یا‌اللہ‌اعتمدنـٰا‌علیك‌ڪثیرا◟ خدایا ، ما رو تو خیلۍ حساب ڪردیما ◠◠ - اینجافقط‌یہ‌ڪانال‌نیسٺ🍯 - اینجاتا‌نزدیڪی‌عرشِ‌خداپرواٰز ‌مۍ ڪنیم🕊 - یہ‌فنجون‌پاڪۍ☕ مهمون‌ ابجۍ‌ساداٺۍ: > خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @dokhte_babareza0313 کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
{🧡🎃} • • ‌ ؟🤔 تو وقتی گناه خودت رو نتونی ترک کنی چطوری میخوای کار امــام زمــانی کنی ؟ هوم ؟ تــو دستــت با گناه کــثیف شده👋🏿 اول برو دستت تمیز کن بــعـد بیا برای امــام زمــان جان یــک کــار خــفــن بــکـن با دست کثــیــف نمیشه کار تمیز کــرد⛔️ وقتی دستت تمیز شد بعدش برو یک کــاری در عــمــل برای امــام زمـان بکــن😍 اصلا برو همه دنیا رو متحول کن، برو دوستت رو کمک کن بیاد سمت دین بــرو مــعــلــم بشو و تو مـدارس ســربــاز تربـیـت کن، چه میدونم، هر کاری کــه فکر میکنی مفیده انجام بده  ☺️👊🏻 امــا لــطــفــا از غــافــل نــشــو ایــنـجــوری هم کـارت بــا برکـت و امام زمــانی میشه و هم میتونی تو هــمیــن مسیری که هـسـتی کــلی ســرباز پــیــدا کنی واسه امام زمان😇✌️🏼 ولی حرفم یادت نره !👇 اولین چیزی که برای امام زمان مـهـمه هست باید تمیز بشی تمیز که بشی بعــدش کــارات نتــیجــه مــیـده وگرنه نمیتونی❌هر چقدرم زور بزنی نمیتونی و آب در هاون کوفتنه ❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
هدایت شده از عشق مذهبی
اینی که الآن هستی اونی بود که واقعا می‌‌خواستی باشی؟🖤🙂 با چیکار کردی🎈
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿ 💞 🕊 💞 قسمت صالح خسته بود و خوابش میومد. چشماش رو ماساژ می داد و سرش رو می خاروند. می دونستم چشمش خواب آلود شده. منم تا به حال خارج از شهر و بخصوص توی شب رانندگی نکرده بودم.😥 به شهر بعدی که رسیدیم نذاشتم ادامه بده. به هتل رفتیم و خوابیدیم. فردا سر حال به سفرمون ادامه دادیم. نزدیک غروب بود که وارد شهر مشهد😍🕌 شدیم. هوا تاریک روشن شده بود و گلدسته ها از دور معلوم بودن. بغض کردم و سلامی دادم. توی هتل که مستقر شدیم غسل زیارت گرفتیم و راهی حرم شدیم. خیلی بی تاب بودم. حس خوبی داشتم و دلم سبک بود. شونه به شونه ی صالح و دست در دست هم به باب الجواد رسیدیم. خم شدیم و دست به سینه سلام دادیم.✋ فضای حرم و حیاط های تو در تو همیشه منو سر ذوق می آورد. اذن دخول خوندیم😍😭 و از رواق امام رد شدیم. از هم جدا شدیم و به زیارت رفتیم. چشمم که به ضریح افتاد گفتم: ــ السلام علیک یا امام الرحمه😭✋ اشک از چشمم جاری شد و خودم رو به سیل زوار سپردم و صلوات فرستادم. دستم که ضریح رو لمس کرد خودم رو به بیرون کشیدم و روبه روی ضریح ایستادم. ــ یا امام رضا... الهی من به قربون این صفا و کرمت برم. آقا دخیل... زندگیمو با خودم آوردم و می خوام هستیمو گره بزنم به ضریحت. مواظب زندگیم باش. شوهرم... هم نفسم عمه ی ساداته...😭 خودت کن. اصلا پارتی بازی کن پیش خدا و سفارشی بگو شوهرمو از گزند حوادث سوریه و ماموریتاش حفظ کنه. تو را به زهرا قسم...😭🙏 بغضم فرو کش نمی کرد و مدام اشک می ریختم. بیرون رفتم و صالح رو دیدم. با هم به کناری رفتیم و کتاب زیارتنامه رو گرفتیم و باهم خوندیم. صدای صالح بر زمزمه ی من غلبه کرد و اشکم رو دراورد. اصلا تحمل دوری و تنهایی رو نداشتم. "خدایا خودت کمکم کن"😭 💔 ــ گریه نکن مهدیه جان... دلمو می لرزونی.😢 لبخندی زدم و اشکم رو پاک کردم. دستش رو گرفتم و به گنبد خیره شدم. بودم از داشتنش. ...😍🙏 ادامه دارد...