eitaa logo
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
39 فایل
◝یا‌اللہ‌اعتمدنـٰا‌علیك‌ڪثیرا◟ خدایا ، ما رو تو خیلۍ حساب ڪردیما ◠◠ - اینجافقط‌یہ‌ڪانال‌نیسٺ🍯 - اینجاتا‌نزدیڪی‌عرشِ‌خداپرواٰز ‌مۍ ڪنیم🕊 - یہ‌فنجون‌پاڪۍ☕ مهمون‌ ابجۍ‌ساداٺۍ: > خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @dokhte_babareza0313 کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان آنلاین سفر عشق ❤️ با شنیدن این حرف، سعیده رو که یه ریز حرف می زد، مجبور کردم ساکت بشه و پشت دیوار کنار در اتاق گوش وایستادم و به حرفای مامان سعیده گوش دادم که می گفت: مثل اینکه دیشب رفتن خواستگاری، ولی هنوز دختره جواب نداده... - ....... - آره بابا! مرضیه می خواد ناز کنه، والا از خداشون هم هست اگه نبود که انقدر زود همه جا پخش نمی کردن! - ....... - مرضیه و حیدر از همون اول مال هم بودن، خدیجه و خواهرش از بچگی اینا رو برای هم می خواستن! دیگه نمی شنیدم چی می گه! مات و مبهوت به سعیده نگاه می کردم که نگاهش بهم خیره بود و دهنش باز مونده بود! حالم به قدری بود که سعیده به سمتم اومد و اومد گفت: خوبی؟! چرا انتظار داشت خوب باشم؟! چند سال عاشق پسری بودم و تمام دنیام و آرزوهای دخترونه ام در کنار اون رقم می خورد، ولی حالا می شنیدم که قراره دنیاش با یکی دیگه یکی بشه و این برای قلب عاشقم مساوی با مرگ بود! الکی که نبود! چند سال همه ی دنیام شده بود! شده بود تمام رویاهای دخترانه ام! این خبر ‌شوک بدی برای قلب بی قرارم بود! به سختی نفس می کشیدم و بی اراده لب زدم: مرضیه تحصیل کرده است! داره پزشکی می خونه! خوش برخورده... باباش دکتره!.....دختر خاله اش هم هست... اون بیشتر بهش میاد... حیدر هم تحصیل کرده است! سرگرده و باباش قاضی پایه یکه! وضع دوتاشون توپه! ولی من چی؟! چندسال باید بخونم تا مثل مرضیه خانم دکتر بشم؟! بابام راننده بود و حالا هم که یه دختر یتیمم! سعیده که فهمیده بود حرفایی که می زنم دست خودم نیست و ناشی از حال بدمه، به سمتم اومد و گفت: تو از مرضیه خیلی قشنگ تری! نگاهم رو به چشمای نگران سعیده دوختم و گفتم: چرا فکر می کردم ممکنه عاشقم بشه؟! از اولش هم معلوم بود دست روی بهترینا می زاره! - هنوز که چیزی معلوم نیست! شاید این شایعه باشه!