رمان آنلاین سفر عشق ❤️
#پارت_سیام
نفسم رو بیرون دادم و گفتم: هیچ وقت به حرکات و رفتارش دقت کردی؟! هیچ فهمیدی رفتارش نسبت به تو با بقیه فرق داره؟! خجالت توی صداش رو درک کردی؟!
- می خوای بگی سعیده به من.....
به سمتش چرخیدم و گفتم: عاشق تویه! برای رفتن تو اینجوری اشک می ریخت! وقتی نیستی بیشتر از هر کسی، حتی مامان دلش برات تنگ می شه و بی قراره تا برگردی.
حسین با بهت به سعیده نگاه کرد و گفت: ولی من فکر می کردم چشم دیدنم رو نداره.
- چرا؟!
- چون همیشه ازم فرار می کنه! مثل همین الان.
ناخودآگاه ذهنم پی حیدر کشیده شد!
منم از حیدر فرار می کردم! یعنی ممکن بود اون هم فکر کرده باشه ازش بدم میاد؟!
بغضم رو قورت دادم و گفتم: فرار می کنه، چون با حیاست! چون خجالت می کشه!
حسین در سکوت به سعیده چشم دوخت و من ادامه دادم: تو چی؟! تا حالا بهش فکر کردی؟!
- راستش نه! انقدر همیشه بهم نزدیک بوده که اصلا نفهمیدم کی بزرگ شده! هنوزم فکر می کنم همون دختر بچه ی شلخته است.... الان تازه می فهمم چقدر خانوم شده!
مکث کرد و سپس نفسش رو بیرون داد و گفت: تو چی؟! تو چرا اشک می ریزی و این مدت همش توی خودتی؟!
جوابی نداشتم که بدم و ساکت موندم که ادامه داد: فکر نکن نفهمیدم یه چیزیت هست!
با بغض لب زدم: چیز خاصی نیست! فقط هوای اوایل پاییز دلگیره!
- چیزی هست که من بتونم حلش کنم؟!
- گفتم که! فقط این روزا یه کم دلم گرفته.
بهم خیره شد و گفت: هنوز هم وقتی دروغ می گی چشمات برق می زنه! باشه... نگو... ولی اگه حس کردی می تونم کمکت کنم بهم بگو چته!
لبخند بی جونی زدم و گفتم: چشم.
حسین دیگه چیزی نگفت و از پشت پنجره به سعیده نگاه کرد که از در حیاط خارج شد.
#روزانهدوپارت_هرشبساعت۲۱
رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨
#پارت_سیام
نرگس:خوبهحالا،دمرفتناینقدرهندی
بازیدرنیارین
عزیزجونیهقرآنگرفتدستش
آقارضاونرگساززیرشردشدن
عزیزجونمیهنگاهیبهمنانداخت
عزیزجون:چراوایستادیدخترم،بیا
منمرفتمسمتش،قرآنوبوسیدمواززیرش
ردشدم
حالخوبیداشتم
علتشونمیدونستم
سوارماشینشدیموحرکتکردیم
وسطایراهآقارضاایستاد
آقارضا:نرگسجانبروعقببشین،مرتضی
همهمراهمونمیاد
نرگس:باشهچشم
نرگساومدکنارمننشست،چنددقیقهای
منتظرشدیمکهآقامرتضیهمسوارشد
آقامرتضی:سلام
آقارضا:سلامداداشکجاییتو؟
نرگس:سلام
آقامرتضی:شرمندهداداش،یهکمازکارام
موندهبود،تاتماشکنمتحویلسهیلبدم
طولکشید
آقارضا:حالاپولبنزینیکهسوختوازت
گرفتم،اونموقعمیفهمیکهزودتربیای
آقامرتضی:باشهبابا،خسیس
نزدیکایظهربودکهآقارضایهجاکهرستوران
داشتایستاد
#روزانهدوپارت_هرشبساعت۲۱