eitaa logo
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
2.8هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
3.7هزار ویدیو
39 فایل
◝یا‌اللہ‌اعتمدنـٰا‌علیك‌ڪثیرا◟ خدایا ، ما رو تو خیلۍ حساب ڪردیما ◠◠ - اینجافقط‌یہ‌ڪانال‌نیسٺ🍯 - اینجاتا‌نزدیڪی‌عرشِ‌خداپرواٰز ‌مۍ ڪنیم🕊 - یہ‌فنجون‌پاڪۍ☕ مهمون‌ ابجۍ‌ساداٺۍ: > خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @dokhte_babareza0313 کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
حاجی‌ماهرچی‌میخواهیم خودمان‌رابه‌آن‌راه‌بزنیم‌نمیشود! داریم‌آتش‌میگیریم..راه‌نداردبرگردی؟ فدای‌چشمات‌چیکارکردی‌بادل‌ما . .🖤🌿!' 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
یه راننده تاکسی🚗 سرویس این خودرو برای افراد کم بضاعت کاملا رایگان!! 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
میگه که: در دنیا آدم هایی هستند که به ظاهر زنده‌اند، نفس میکشند، زندگی می‌کنند اما .. در حقیقت اسیر دنیا، برده‌ی زندگی و ذلیل حوادث هستند .. -مصطفی‌چمران- 👀🚶🏻" 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
حق دارن وقتی پرچم مشکی اباعبدالله رو میبینن بسوزن.. بلاخره این ما بودیم که با ذکر یاحسین با جفت‌پا رفتیم تو انقلابِ نابه‌سرانجامشون((: |🕶🌱. 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
جوری گریه کن که اشکات ارزش پیدا کنه.. اشک برا ائمه آخرش ته دلتو شاد می‌کنه ولی اشک برا آدما چیزی جز غم نداره. یه غمِ موندگارِ و فراموش نشدنی! 🌱👀` 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
به قول یه بزرگی؛ کاش دونفر بودم که وقتی گناه میکردم اون‌یکی جلوم وایمیساد و تا جون داشتم منُ بخاطر گناهی که کردم کتک میزد.. 🌱🚶🏻- 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
-آیت‌الله‌مجتهدی: چیزهایی که به درد شما نمی خورد را نگوئید. خیلی حرفها هست که ما میزنیم و به خاطرش نامه عمل مان را سنگین می‌کنیم. حرفهای بیهوده را ترک کنید. '🌿👀` 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
رمــــان " آنلاین در پناه زهرا 💕" ‌ #قسمت‌هشتادویکم ‌ مامان: -دستت‌دردنکنه لیلاجان،غذا خیل
رمــــان "آنلاین در پناه زهرا 💕" ‌ ‌ رفتیم بنگاه،رفیقش بود اولین آدرس رو گرفتیم و حرکت کردیم.. رسیدیم به محله‌ای که خونه‌ای‌ نبود؛ ولی مهدیار دور زد برگشتم‌ سمتش: _چرا دور زدی؟! _آدرس همینجاست که..! -جَوِ محله خوب نبود؛ بعضی اوقات که شیفتم باید امنیت داشته باشی.. دوباره رفتیم بنگاه و آدرس دوم و کلید رو گرفتیم "یه محله کوچک‌ بود، پیچید تو یک کوچه خاکی" ماشین رو پارک کرد، پیاده شدم و رفتم سمتم درب خونه "یه در بزرگ سفیدرنگ" وارد خونه شدم؛ "یه حیاط کوچیک که یک حوض وسطش بود و دورش درخت زیاد داشت" "درب پذیرایی رو باز کردم و رفتم داخل" "یه سالن پذیرایی کوچیک که با اُپن به آشپزخونه‌ی کوچکی وصل بود" "داخل آشپزخونه کابینت بود خداروشکر" "بعد از پذیرایی یه راهرو بود که داخلش دوتا اتاق و یه دستشویی و یه حمام بود" "خونه نقلی و کوچیک" "خونه سفید بود؛ قبلا زندگی می‌کردن ولی خیلی نو بود" جهیزیه‌اَم برای اینجا خیلی زیاد بود ولی مهم نیست.. مهدیار: -خب بدو بریم بقیه خونه‌ها رو هم نگاه کنیم.. _نه دیگه نمیام.. -چـــــــرا نمیای؟! _من همین رو می‌خوام.. -یعنی دوست داری اینجا رو..؟! _آره وااااقعااا عالیه؛ توروخدا همین‌جا رو اجاره کن.. -فکر نمی‌کردم اونقدر زودپسند باشی دختر! -حالا بریم بقیه‌ رو هم ببینیم..! _نمـــــــــیخواااام مگه تو بَدِت میاد از اینجا؟! -نه،اتفاقا جای قشنگیه و مناسب هست.. _پس حرفی نمی‌مونه! _من رو برسون خونه تا وسایل ضروری رو از جهازم جدا کنم تا ان‌شاءلله بیایم خالی کنیم اینجا -فکر نمی‌کردم اینقدر راحت‌پسند باشی..! _ما اینیم دیگه.. _ان‌شاءالله وسایل رو آوردیم اینجا میریم مشهد.. -چــــشـــــم _الان هم بریم بستنی من رو بدی ببینم.. _والا فکر کرده یادم میره -بازم چـــشـــم ‌
‌ رمــــان "آنلاین در پناه زهرا 💕" ‌ ‌ سوار ماشین شدیم و رفتیم جلو بستنی‌فروشی؛ مهدیار رفت دوتا بستنی گرفت و اومد داخل ماشین دوتا بستنی رو از دستش گرفتم و گفتم: _وای دستت طلا.. -یکی از بستنی‌ها مال منه‌هااااا.. _عــــمـــــراََ -جدی می‌خوای دوتاش رو بخوری؟! _بــــلــــه، حالام برو برا خودت یکی دیگه بخر.. مهدیار همونجور که پیاده میشد گفت: -خدا عاقبتمون رو به خیر کنه "چقدر دوست دارم اذیتش کنم" خلاصه بستنی‌ها رو خوردیم و من رو رسوند خونه مهدیار: -خونه زیاد کثیف نبود..! -همه سرشون شلوغه بنابراین یک کارگر می‌گیرم خونه رو تمیز کنه و تو هم جهاز رو آماده کن تا ببریم ان‌شاءالله.. _نمیخواد،خودم تمیز می‌کنم -دوست ندارم اذیت بشی؛کارگر می‌گیریم.. _مهدیار خب خونه خودم هست؛ ذوقش رو دارم و می‌خوام خودم تمیز کنم.. -پس اگه اینجوری هست خودمم میام کمکت با خوشحالی تمام و خنده‌کنان رو به سمتش گفتم: _ممنون،خداحافظ -خداحافظ از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت درب خونه ‌