حاجیماهرچیمیخواهیم
خودمانرابهآنراهبزنیمنمیشود!
داریمآتشمیگیریم..راهنداردبرگردی؟
فدایچشماتچیکارکردیبادلما . .🖤🌿!'
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
#کار_خوب یه راننده تاکسی🚗
سرویس این خودرو برای افراد کم بضاعت کاملا رایگان!!
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
میگه که:
در دنیا آدم هایی هستند که
به ظاهر زندهاند،
نفس میکشند،
زندگی میکنند اما ..
در حقیقت اسیر دنیا،
بردهی زندگی و ذلیل حوادث هستند ..
-مصطفیچمران-
#شهیدانه👀🚶🏻"
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
حق دارن وقتی پرچم مشکی اباعبدالله
رو میبینن بسوزن..
بلاخره این ما بودیم که با ذکر یاحسین
با جفتپا رفتیم تو انقلابِ نابهسرانجامشون((:
#حقاگهمتنبود|🕶🌱.
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
جوری گریه کن که اشکات ارزش پیدا
کنه..
اشک برا ائمه آخرش ته دلتو شاد میکنه
ولی اشک برا آدما چیزی جز غم نداره.
یه غمِ موندگارِ و فراموش نشدنی!
#بدونِشرح🌱👀`
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
به قول یه بزرگی؛
کاش دونفر بودم که وقتی گناه میکردم
اونیکی جلوم وایمیساد و تا جون
داشتم منُ بخاطر گناهی که کردم کتک
میزد..
#تلنگرطلب🌱🚶🏻-
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
-آیتاللهمجتهدی:
چیزهایی که به درد شما نمی خورد
را نگوئید. خیلی حرفها هست که ما
میزنیم و به خاطرش نامه عمل مان
را سنگین میکنیم. حرفهای بیهوده
را ترک کنید.
#تلنگرطلب'🌿👀`
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
رمــــان " آنلاین در پناه زهرا 💕" #قسمتهشتادویکم مامان: -دستتدردنکنه لیلاجان،غذا خیل
رمــــان
"آنلاین در پناه زهرا 💕"
#قسمتهشتادودوم
رفتیم بنگاه،رفیقش بود
اولین آدرس رو گرفتیم و حرکت کردیم..
رسیدیم به محلهای که خونهای نبود؛
ولی مهدیار دور زد
برگشتم سمتش:
_چرا دور زدی؟!
_آدرس همینجاست که..!
-جَوِ محله خوب نبود؛
بعضی اوقات که شیفتم باید امنیت داشته باشی..
دوباره رفتیم بنگاه و آدرس دوم و کلید رو گرفتیم
"یه محله کوچک بود،
پیچید تو یک کوچه خاکی"
ماشین رو پارک کرد،
پیاده شدم و رفتم سمتم درب خونه
"یه در بزرگ سفیدرنگ"
وارد خونه شدم؛
"یه حیاط کوچیک که یک حوض وسطش بود و دورش درخت زیاد داشت"
"درب پذیرایی رو باز کردم و رفتم داخل"
"یه سالن پذیرایی کوچیک که با اُپن به آشپزخونهی کوچکی وصل بود"
"داخل آشپزخونه کابینت بود خداروشکر"
"بعد از پذیرایی یه راهرو بود که داخلش دوتا اتاق و یه دستشویی و یه حمام بود"
"خونه نقلی و کوچیک"
"خونه سفید بود؛
قبلا زندگی میکردن ولی خیلی نو بود"
جهیزیهاَم برای اینجا خیلی زیاد بود
ولی مهم نیست..
مهدیار:
-خب بدو بریم بقیه خونهها رو هم نگاه کنیم..
_نه دیگه نمیام..
-چـــــــرا نمیای؟!
_من همین رو میخوام..
-یعنی دوست داری اینجا رو..؟!
_آره وااااقعااا عالیه؛
توروخدا همینجا رو اجاره کن..
-فکر نمیکردم اونقدر زودپسند باشی دختر!
-حالا بریم بقیه رو هم ببینیم..!
_نمـــــــــیخواااام مگه تو بَدِت میاد از اینجا؟!
-نه،اتفاقا جای قشنگیه و مناسب هست..
_پس حرفی نمیمونه!
_من رو برسون خونه تا وسایل ضروری رو از جهازم جدا کنم تا انشاءلله بیایم خالی کنیم اینجا
-فکر نمیکردم اینقدر راحتپسند باشی..!
_ما اینیم دیگه..
_انشاءالله وسایل رو آوردیم اینجا میریم مشهد..
-چــــشـــــم
_الان هم بریم بستنی من رو بدی ببینم..
_والا فکر کرده یادم میره
-بازم چـــشـــم
#روزانهدوپارت_هرشبساعت۲۱
رمــــان
"آنلاین در پناه زهرا 💕"
#قسمتهشتادوسوم
سوار ماشین شدیم و رفتیم جلو بستنیفروشی؛
مهدیار رفت دوتا بستنی گرفت و اومد داخل ماشین
دوتا بستنی رو از دستش گرفتم و گفتم:
_وای دستت طلا..
-یکی از بستنیها مال منههااااا..
_عــــمـــــراََ
-جدی میخوای دوتاش رو بخوری؟!
_بــــلــــه،
حالام برو برا خودت یکی دیگه بخر..
مهدیار همونجور که پیاده میشد گفت:
-خدا عاقبتمون رو به خیر کنه
"چقدر دوست دارم اذیتش کنم"
خلاصه بستنیها رو خوردیم و من رو رسوند خونه
مهدیار:
-خونه زیاد کثیف نبود..!
-همه سرشون شلوغه بنابراین یک کارگر میگیرم
خونه رو تمیز کنه و تو هم جهاز رو آماده کن تا ببریم انشاءالله..
_نمیخواد،خودم تمیز میکنم
-دوست ندارم اذیت بشی؛کارگر میگیریم..
_مهدیار خب خونه خودم هست؛
ذوقش رو دارم و میخوام خودم تمیز کنم..
-پس اگه اینجوری هست خودمم میام کمکت
با خوشحالی تمام و خندهکنان رو به سمتش گفتم:
_ممنون،خداحافظ
-خداحافظ
از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت درب خونه
#روزانهدوپارت_هرشبساعت۲۱