eitaa logo
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
2.8هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
3.9هزار ویدیو
39 فایل
بسـم‌الله . شرو؏مـون‌از ‌1401.8.19(: حوالۍِ‌ساعت‌12.30🫀 ‌ ‹تحت‌لوای ِآقای313› -مـحـلی‌بـرای‌تسـکـین‌قـلب‌وروح‌انســان‌✨ | خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @okhte_dash_ebram کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
با جذبه ی حیدرانه ی چشمانت مُلک و ملکوت می‌شود تسخیرت... ❤️‍🩹
روزت مبارک داداش محمد👀❤️‍🩹:]
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
پسرِ ارباب ؛ لطفی.. کََرمی..
میگفت؛ وقتی خیلی گرفتار بودی... حالت خراب بود... امام حسین رو به جوونی علی اکبرش قسم بده💔:(
ان شاءالله جوونیمون در رکاب مهدیِ فاطمه((:! _داریم از این قشنگ تر؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨ نرگس:یعنی‌چی‌آقا؟بفرماییدبیرون‌تازنگ‌نزدم‌به‌آگاهی _نرگس،نویده! نرگس:میخوادهرکی‌که‌باشه‌باشه!اینجابچه‌هاباصدای‌بلندحساسن،جناب‌ باشمام‌میرین‌یازنگ‌بزنم‌پلیس‌بیاد نوید:رهابیابریم،خودت‌میدونی‌که‌قاطی‌ کنم‌چی‌میشه،پس‌بازبون‌خوش‌بیابریم نرگس:رهاباشماهیچ‌جانمیاد -باشه‌میام نرگس:رهااا؟ _تونمیشناسیش،ازدستش‌هرکاری‌برمیاد، نگرانم‌نباش،فقط‌اینسویچ‌ماشین‌مامانمه، بیزحمت‌ببرماشینوتحویل بده،بگوبانویدم،خدا‌حافظ ازکانون‌داشتیم‌بیرون‌میرفتیم‌که‌آقارضا بااقامرتضی‌اومدن‌سمت‌کانون بدون‌هیچ‌سلامی‌ازکنارشون‌ردشدیم، اشک‌ازچشمام‌سرازیرشده‌بود نوید:سوارشو سوارماشین‌شدیموحرکت‌کردیم باتمام‌سرعت‌حرکت‌کرد،کناردستش‌هم‌ چندتاشیشه‌مشروب‌بود،شروع‌کرده‌ بودبه‌خوردن کم‌کم‌تعادلشوازدست‌داده‌بود ترس‌تمام‌وجودموگرفته‌بود ازشهرخارج‌شدیم -کجاداریم‌میریم؟ (بادستش‌محکم‌زددهنم،دهنم‌پرخون‌شد) نوید:خفه‌شوتو،کدوم‌گوری‌بودی‌تاحالا، نگفتم‌که‌گیرت‌میارم،نگفتم‌چالت‌میکنم (گریه‌ام‌گرفته‌بود،فقط‌ازخداوشهدا خواستم‌کمکم‌کنن ،خدایاهمین‌الان‌جونمو بگیر،تابه‌دست‌این‌کثافت‌بی آبرونشدم ) نزدیکای‌‌غروب‌بودکه‌رسیدیم‌همون‌باغی‌ بودکه‌اون‌شب‌اومده‌بودیم،ازماشین‌ پیاده‌شد،دروازه‌روبازکرد،ماشینو بردداخل،بعدرفت‌دروازه‌روبست
رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨ اومدسمت‌من‌به‌زورمنوازماشین‌پایین‌برد دروبازکرد، اینقدرخورده‌بود،تعادل‌راه‌رفتن‌هم‌نداشت چادرموازسرم‌کشیدانداخت‌داخل‌استخر دستمومیکشیدوباخودش‌داخل‌ویلابرد من‌هی‌دادمیزدموکمک‌میخواستم‌ولی‌ دریغ‌ازیه‌نفر خدایاصدامونمیشنوی‌چرا! خدایاتوراجان‌آبروی‌زینبت،درکربلاآبروموحفظ‌کن بلندشدم‌ازجام‌نفس‌نفس‌میزدم نویدمیاومدجلوومن‌میرفتم‌عقب‌تر نوید:نگفتم‌صداتویه‌جوری‌میبرم‌تاآخرعمرحرفی‌نزنی،البته‌دیگه‌امشب‌آخرعمرته، همین‌جاداخل‌همین‌باغ‌چالت میکنم _توروخدابزاربرم،منکه‌گفتم‌به‌دردتو نمیخورم نوید:چقدرم‌باحجاب.تودلبروترشده‌بودی ناگهان‌هولش‌دادم،صدایی‌زمین‌خوردن‌ شنیدم،چشماموبازکردم،دیدم‌سره‌نویدبه‌ میزی‌خورده‌وازحال‌رفته‌بود،از سرش‌خون‌میاومد گریه‌ام‌شدت‌گرفت‌ باسرعت‌ازخونه‌زدم‌بیرون‌ورفتم‌سمت‌ ماشین ازداخل‌کیفم‌موبایلموبرداشتم‌شماره‌ نرگسوگرفتم نرگس:الورها،الووو، صدای‌گریه‌ام‌بلندترشده‌بود،اصلا نمیتونستم‌حرف‌بزنم
رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨ نرگس:رهاتوروخدایه‌چیزی‌بگو،خوبی؟ -نرگس،فک‌کنم‌مرد نرگس:کی‌مرد،چه‌اتفاقی‌افتاده؟ _تروخدابیااینجانرگس نرگس:آدرسوبفرست‌بیایم آدرسوواسه‌نرگس‌فرستادموخودم‌داخل‌ خونه‌نرفتم،بیرون‌نشسته‌بودموگریه‌ میکردم دوساعتی‌گذشت رفتم‌سمت‌جاده منتظرشدم‌که‌یه‌ماشین‌دیدم،کنارم‌ایستاد، نرگسوآقارضاپیاده‌شدن نرگسوبغل‌کردموگریه‌میکردم نرگس:آرومباش‌عزیزم،چیشده _نمیدونم،فک‌کنم‌مرده همه‌رفتیم‌داخل‌ساختمون آقارضا:نبضش‌کندمیزنه،بایدببریمش‌ بیمارستان آقارضا،نویدوکشان‌کشان‌تادم‌ماشین‌برد آقارضا:نرگس،تورانندگی‌کن،رهاخانم‌ شماهم‌جلوبشینین آقارضاونویدعقب‌ماشین‌نشستن تابرسیم‌بیمارستان‌صدبارمردموزنده‌شدم واردبیمارستان‌شدیم نویدوبردن‌اتاق‌عمل بعدچندساعت دکتراگفتن‌به‌خاطرنوشیدن‌زیادمشروب، وضربه‌ای‌که‌بهکمغزش‌خورده،نویدرفته‌ توکما،معلوم‌نیست‌کی‌به‌هوش بیاد نمیدونستم‌باشنیدن‌این‌حرف‌شادباشم‌ یاناراحت نرگس‌اومدسمتم:رهاجان،خداروشکرکه‌ واسه‌تواتفاقی‌نیافتاده،اون‌پسره‌هم‌حقش‌ این‌بود،میمردنه‌اینکه‌الان‌تو کماباشه
رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨ نای‌حرف‌زدن‌نداشتم شماره‌خونه‌نویدایناروبه‌پرستارا‌ دادموبه‌همراه‌نرگس‌وآقارضارفتیم‌سمت‌ خونه جونه‌پیاده‌شدن‌ونداشتم،پاهام‌سست شده‌بود باکمک‌نرگس‌ازماشین‌پیاده‌شدم نرگس‌زنگ‌دروزد دربازشد مامانوبابااومدن‌بیرون بادیدنم‌مامان‌دویدسمتم رفتم‌توبغلشوگریه‌میکردم، اینقدرحالم‌بدبودازنرگس‌وآقارضااصل اتشکروخداحافظی‌نکردم آقارضاونرگس‌هم‌همه‌ماجرارو‌واسه‌باباو مامان‌تعریف‌کردن رفتم‌توی‌اتاقمومامان‌یه‌مسکن‌خواب‌آور دادوخوابیدم چشمام‌وبه‌زوربازکردم نگاهی‌به‌ساعت‌روی‌میزم‌کردم نزدیکای‌ظهربود صدای‌دراتاق‌اومد دربازشد،نرگس‌بود نرگس:سلاااام‌برخانم‌تنبل _سلام نرگس:همین‌الان‌بگم‌بهت،من‌کارمندیه‌ خط‌درمیون‌نمیخوامااا رهاجان‌اومدم‌امروزبهت‌بگم،بچه‌هادلشون‌ برات‌خیلی‌تنگ‌شده،میگن‌کی‌میری‌براشون‌پیانوبزنی (اشک‌ازچشمام‌جاری‌شد) نرگس:قربون‌اون‌چشمای‌عسلی‌خوشگلت‌ برم،خداروشکرکن واینقدرغصه‌نخور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا