eitaa logo
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
39 فایل
◝یا‌اللہ‌اعتمدنـٰا‌علیك‌ڪثیرا◟ خدایا ، ما رو تو خیلۍ حساب ڪردیما ◠◠ - اینجافقط‌یہ‌ڪانال‌نیسٺ🍯 - اینجاتا‌نزدیڪی‌عرشِ‌خداپرواٰز ‌مۍ ڪنیم🕊 - یہ‌فنجون‌پاڪۍ☕ مهمون‌ ابجۍ‌ساداٺۍ: > خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @dokhte_babareza0313 کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
_
جان‌به‌شوقِ‌دیدن‌روی‌توآسان‌میدهم بعدِمردن‌بازهم‌بادیدنَت‌جان‌میدهم..(:
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
_
‏"يا فاطِرُ بِحَقِّ فَاطِمَةَ عَجِّل لِوَليْك الفَرجْ"
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
_
بنده‌ای‌،بی‌سَروسآمان‌وتو‌آقایی‌وبَس من‌کویرم‌ودِلم‌تِشنه‌ی‌دَریاست‌بیا...(:
عشق‌آن‌دارم‌ڪه‌تا‌آید‌نفـس از‌جماݪ‌دلبـرم‌گویم‌فقط حـق‌پرستم،مقتدایم‌مهـدۍ‌است تا‌ابد‌ازسرورم‌گویم‌فقــط‌...♥️(:
مواظب‌با‌ش‌اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج‌گفتنات‌، نشه‌نامه‌های‌‌افراد‌کوفی‌برای‌امام‌ِزمانشون. . !(:
یه‌روزمیای سامون میدی این دنیارو.. یه‌روزمیای کاش ببینم اون روزارو.. یه روز میای..(:
یکی‌ازراه‌های‌نجات‌انســان‌ازگناه، پناه‌بردن‌به‌امام‌زمان‹عج›است. ایشان‌به‌انتظارنشـــسته‌اندتاکسی‌ دستش‌رابه‌سمـتشان‌درازکندو ایشـان‌اوراهدایت‌کند(: _آیت‌الله‌جاودان
دعا میکنم، ان‌شاءالله‌جوری‌زندگۍ‌‌کنیم‌کہ وقتی‌امام‌زمانمون‌ظهور‌کـــــرد بتونیم‌تو‌چشاش‌نگاه‌کنیـــــم ‌!
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
_
السلام علیک یا حجت الله فی ارضه🌱!
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
_
جانا ز فراق تو این محنت جان تا کے؟ دل در غم عشق تو رسوای جھان تا کے؟
میگفت: ڪاش خودمونم به اندازھ‌ ۍ پروفایل و بیو هاۍ مجازۍ قشنگ بودیم خیلۍ بیشتر از ³¹³ تاییم ولۍ . . . بیوها دروغہ یا . . . . ؟!
هـَروَقت‌یکۍگُـفت‌یِہ‌دَه‌دقیقِہ دَرمـورِدامـٰام‌زَمان‌‌عَج‌حـَرف‌بزن، بِہ‌تتہ‌پتہ‌نَیفتـٰادۍ‌وَراحَت‌دَرمورد امـٰام‌زمان‌‌عَج‌گـُفتۍ‌! هَمون‌موقِع‌اسـم‌ِخودتـو‌بزارمـُنتَظِـر(:
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
هـَروَقت‌یکۍگُـفت‌یِہ‌دَه‌دقیقِہ دَرمـورِدامـٰام‌زَمان‌‌عَج‌حـَرف‌بزن، بِہ‌تتہ‌پتہ‌نَیفتـٰادۍ‌وَراحَ
آخر هفته اس.. بیاین به لحظه ای فکر کنیم که پرونده اعمالمون هر آخر هفته به دست امامِمون می‌رسه و قلبشون از دست ما...💔
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
آخر هفته اس.. بیاین به لحظه ای فکر کنیم که پرونده اعمالمون هر آخر هفته به دست امامِمون می‌رسه و قلبش
بیاین قول بدیم از همین امروز اشتباهاتمونو کنار بزاریم... و بشیم یه سرباز واقعی!(: _یادمون باشه خیلی زود دیر میشه تا دیر نشده دست به کارشیم!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت از آموزش و پرورش برای ایوب نامه آمده بود که باید برگردی سر شغلت، یا بابت اینکه این مدت نیامده ای، پنجاه هزار تومان خسارت بدهی. پنجاه هزار تومان برای ما خیلی زیاد بود. گفتم: + بالاخره چه کار میکنی؟ _ برمیگردم سر همان معلمی، اما نه توی شهر، می رویم اسباب و اثاثیه مان را جمع کردیم رفتیم ، روستایی که با یک ساعت و نیم فاصله داشت. ایوب یا بود یا یا می فرستاد یا هر روز صحبت می کردیم. چند روزی بود از او خبری نداشتیم. تنهایی و بی هم زبانی دلتنگیم را بیشتر می کرد. هدی را باردار بودم از صدای مارشی، که تلویزیون پخش می کرد معلوم بود شده. شب خواب دیدم ایوب می گوید "دارم می روم " شَستم خبر دار شد دوباره شده. صبح محمد حسین را بردم توی حیاط و سرش را با دوچرخه اش گرم کردم. خودم هم روی پله ها نشستم و دستم را گذاشتم زیر چانه ام. نمیدانم چه مدت گذشت که با صدای _"عیال، عیاااااال" گفتن ایوب به خودم آمدم. تمام بدنش باندپیچی بود. حتی روی چشم هایش گاز استریل گذاشته بودند. + چی شده ایوب؟ کجایت زخمی شده؟ _ میدانستم هول می کنی، داشتند مرا می بردند بیمارستان مشهد. گفتم خبرش به تو برسد نگران می شوی، از برادرها خواستم من را بیاورند شهر خودم، پیش تو.. شیمیایی شده بود با مدتی طول کشید تا برگشت. توی بیمارستان آمپول بهش تزریق کرده بودند و شده بود. پوستش داشت و نفس می کشید. گاهی فکر می کردم ریه ی ایوب اندازه یک هم قدرت ندارد و هر لحظه ممکن است نفسش بند بیاید. برای ایوب فرقی نمی کرد. او رفته بود همه را یک جا بدهد و خدا از او می گرفت. . نفس های ثانیه ای ایوب از زندگیمان شده بود. تا آن وقت از شیمیایی شدن فقط این را می دانستم که روی پوست های ریز و درشت می زند. دکتر برای تاول های صورتش دارو تجویز کرده بود. با اینکه دارو ها را می خورد ولی تاول ها بیشتر شده بود. صورتش می شد و از زخم ها می آمد. را با زد تا زخم ها نکند. وقتی از سلمانی به خانه برگشته بود خیلی گرفته بود. گفت: _"مردم چه شده اند، می گویند تو که خودت جانبازی، تو دیگر چرا؟؟" ادامـہ‌دارد . . . بہ‌روایــت✍🏻⁩«همسرشہــــــیدبلنـدۍشهلاقیـاثوند🌿»