eitaa logo
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
2.7هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
39 فایل
◝یا‌اللہ‌اعتمدنـٰا‌علیك‌ڪثیرا◟ خدایا ، ما رو تو خیلۍ حساب ڪردیما ◠◠ - اینجافقط‌یہ‌ڪانال‌نیسٺ🍯 - اینجاتا‌نزدیڪی‌عرشِ‌خداپرواٰز ‌مۍ ڪنیم🕊 - یہ‌فنجون‌پاڪۍ☕ مهمون‌ ابجۍ‌ساداٺۍ: > خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @dokhte_babareza0313 کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
ثلث‌‌ سادات‌ میان‌ در و‌ دیوار‌ افتاد ، نسل‌ سادات‌ به‌ یک‌ ضربه‌ی‌ پا‌ ریخت‌ بهم.. !
[🌨🖤] و... علۍزهرایش‌را این‌گونـھ‌‌‌خطاب‌مـےڪرد... آرامِ‌دلِ‌علۍ...(:💔 ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
⋞💚🔗⋟ زِ پشت‌‌ در‌ بشنو‌ ناله‌های‌ فاطمه‌ را به‌ سوزِ سینۀ‌ آن‌ مادرِ‌ شهیده‌ بیا.. - صاحبنا 🖤 • . السلام‌علیڪ‌یاخلیفة‌الله‌فےارضھ..✋🏻- 🥀⃟🖇¦↫؟ ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
مـٰادر؛ جـٰان‌حَسن،جـٰان‌حسین نوڪَر‌سینہ‌زنتـو‌دریـٰاب💔✋🏻!
مـٰآدرم‌خورد‌زمیـن‌جگرم‌تیـر‌کشید💔!
[-دُرود‌بَرپِدَرَم‌ڪزهَمآن‌طُفولیَتَم بَرایِ‌روضہ‌اَت‌اَزمَن‌هَمیشہ‌ڪارڪشید! +بَرایِ‌آنڪه‌مَنَم‌عآقِبَت‌بِخِیرشَوَم مَرابہ‌دَستِ‌تو‌دادوخودَش‌ڪِنآرڪشید...] ‌ ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
چےشداون‌خنده‌هات💔:)))! ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
‹ 💔🕊⸾⸾ •• ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
_داخل کوچه درب سوخته💔:) ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
همزمان‌با‌ایام‌فاطمیه‌؛ جدید‌ترین‌نماهنگ‌آقای‌پویانفر‌هم‌منتشر‌شد💔🕊 ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
9293193988.mp3
11.19M
محمد حسین پویانفر ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان آنلاین سفر عشق❤️ لبخندی زدم گفتم: اوف! این پیازه خیلی تنده، خوب مادر شوهر بازی در آوردی و دادی سمانه ی بیچاره خوردش کنه ها! - این رو به کسی بگو که تو رو نشناسه! - منظورتون چیه؟! - فکر کردی مادرا همیشه وقتی پیاز خورد می کنن به خاطر پیاز اونجوری اشک می ریزن؟! پیاز بهونه ای برای آروم شدنه! - یعنی شما وقتی پیاز خرد می کنی و اشک می ریزی دلت گرفته و گریه می کنی؟! با لبخند گفت: بهونه ی خوبیه برای اینکه گریه کنی و کسی نفهمه! این حرف مامان بغض رو مهمون گلوم کرد. مامان رو بهم با زیرکی پرسید: خب! نمی خوای بگی چته؟! - چیز خاصی نیست! یه کم دلم گرفته! جوری که معلوم بود باور نکرده نگام کرد و من هم برای اینکه خودم رو لو ندم از جام برخاستم و از آشپزخونه بیرون زدم. حالم بد بود و کسی نمی دونست چمه! کسی نمی دونست این دختر چند ساله داره با رویاهاش زندگی می کنه و حالا تمام رویاهاش بر باد رفته! کسی نمی دونست دارم از درد عشق می میرم، ولی نمی تونم دم بزنم و از دردم بگم. متاسفانه این خبر کاملا راست بود و حالا من بودم که داشتم ذره ذره آب می شدم. چند روزی گذشته بود و حرف مرضیه و حیدرنقل محافل بود و همه در مورد اونا و خانمی مرضیه حرف می زدن و بدون اینکه بدونن توی دل من چه خبره و چه زجری می کشم، جلوم ازشون می گفتن و من رو بیشتر نابود می کردن. روزای سختی رو می گذروندم و همراه با قرآن خوندن از خدا می خواستم یه راهی جلوی پام بزاره. می خواستم یا کاری کنه که حیدر رو یادم بره، یا کاری کنه که حیدر مال من بشه. کارم شده بود اشک ریختن و آه کشیدن! سعیده هم با حرفاش بیشتر عذابم می داد و می گفت تقصیر خودم بوده که نتونستم دلش رو به دست بیارم و بهش نگفتم چه احساسی بهش دارم.
رمان آنلاین سفر عشق❤️ ولی من دیگه امیدی نداشتم و باید به این شرایط عادت می کردم و به هر سختی ای که بود حیدر رو از یاد می بردم. نزدیک غروب بود و من و سعیده توی اتاق من مثل ابر بهار اشک می ریختم. من برای عشق از دست رفته ام و اون برای داداش حسین که می خواست فردا بره و سعیده بی قرار بود. دماغم رو بالا کشیدم و رو به سعیده گفتم: پس چرا خودت به حسین نمی گی دوستش داری؟! اون هم دماغش رو بالا کشید و جواب داد: به تو گفتم دیگه! - من چه ربطی به اون دارم؟! - تو بهش می گی! آهانی گفتم که در همین لحظه ‌در اتاق زده شد و وقتی گفتم بفرما تو! حسین وارد اتاق شد. با ورود حسین، سعیده خیلی زود خودش رو جمع و جور کرد و با دستپاچگی اشکش رو پاک کرد. حسین با تعجب نگامون کرد و گفت: چیزی شده؟! سریع جواب دادم: نه! چه چیزی؟! حسین خواست چیزی بگه که سعیده خیلی زود رو به من گفت: فاطمه‌زهرا! من باید برم، بعدا وقت کردی یه سر بهم بزن، فعلا خداحافظ! قبل اینکه فرصت حرف زدن داشته باشم، سعیده از کنار حسین گذشت و از اتاق بیرون زد. نفسم رو کلافه بیرون دادم که حسین در اتاق رو بست و گفت: شما دوتا حالتون خوبه؟! پشت پنجره وایستادم و با نگاه کردن به سعیده که توی حیاط با مامان حرف می زد، گفتم: می دونی چرا گریه می کرد؟! به سمتم اومد و گفت: کی؟! با سر به سعیده اشاره کردم و حسین هم بهش خیره شد. لبخند غمگینی زدم و گفتم: برای اینکه تو می خوای برگردی! با تعجب نگام کرد و گفت: برای من؟!
رمان آنلاین سفر عشق ❤️ نفسم رو بیرون دادم و گفتم: هیچ وقت به حرکات و رفتارش دقت کردی؟! هیچ فهمیدی رفتارش نسبت به تو با بقیه فرق داره؟! خجالت توی صداش رو درک کردی؟! - می خوای بگی سعیده به من..... به سمتش چرخیدم و گفتم: عاشق تویه! برای رفتن تو اینجوری اشک می ریخت! وقتی نیستی بیشتر از هر کسی، حتی مامان دلش برات تنگ می شه و بی قراره تا برگردی. حسین با بهت به سعیده نگاه کرد و گفت: ولی من فکر می کردم چشم دیدنم رو نداره. - چرا؟! - چون همیشه ازم فرار می کنه! مثل همین الان. ناخودآگاه ذهنم پی حیدر کشیده شد! منم از حیدر فرار می کردم! یعنی ممکن بود اون هم فکر کرده باشه ازش بدم میاد؟! بغضم رو قورت دادم و گفتم: فرار می کنه، چون با حیاست! چون خجالت می کشه! حسین در سکوت به سعیده چشم دوخت و من ادامه دادم: تو چی؟! تا حالا بهش فکر کردی؟! - راستش نه! انقدر همیشه بهم نزدیک بوده که اصلا نفهمیدم کی بزرگ شده! هنوزم فکر می کنم همون دختر بچه ی شلخته است.... الان تازه می فهمم چقدر خانوم شده! مکث کرد و سپس نفسش رو بیرون داد و گفت: تو چی؟! تو چرا اشک می ریزی و این مدت همش توی خودتی؟! جوابی نداشتم که بدم و ساکت موندم که ادامه داد: فکر نکن نفهمیدم یه چیزیت هست! با بغض لب زدم: چیز خاصی نیست! فقط هوای اوایل پاییز دلگیره! - چیزی هست که من بتونم حلش کنم؟! - گفتم که! فقط این روزا یه کم دلم گرفته. بهم خیره شد و گفت: هنوز هم وقتی دروغ می گی چشمات برق می زنه! باشه... نگو... ولی اگه حس کردی می تونم کمکت کنم بهم بگو چته! لبخند بی جونی زدم و گفتم: چشم. حسین دیگه چیزی نگفت و از پشت پنجره به سعیده نگاه کرد که از در حیاط خارج شد.
نظراتتون رو بگید ساعت ۲۱:۴۵دقیقه جواب میدم جانانه‌به‌گوشیم(:😉😊 https://harfeto.timefriend.net/16672338632371
یه کدومشونم😁
آقا شما هم در عوضش برام یه عضو بیارید تا بزارم☺️
🌹🌹🌹🌹❤️😘😘
اگه یه عضو بهمون اضافه کنید بشیم ۴۷۰تا یه پارت میدم
یه عضو دیگه برام بیارید تا بشیم ۴۷۰تا بزارم😁
اگه بگم دیگه کیف نمیده😔😢💔
جای اون هی منم پارت گذاشتم😁😁😁
یا حسین 😢😢😅
بعد تبادلات
بعد تبادلااااااات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این سبک عکسا دوس داری؟♥️👆🏻 دوست‌داری‌همیشه‌پروفایل‌واستوری‌بروز‌داشته‌باشی؟😁 پس بیا تو کانال و کلی استوری بروز و پروف جذاب بردار ☺️ 🌸⃟@Beit_alhoseyn313 اینجا خونهِ بچه های امام حسینه😍 🌸⃟@Beit_alhoseyn313 • آدرسِ زیر برای دانلود گزینه‌هاي بیشتر👇🏻♥️🌚 💚⃟@Beit_alhoseyn313 •• هم‌خطِ هیئت‌آماج 🙀😻 • داراي تنوع و کیفیت بالا •
کلیك کن مشتریِ پروفآش شوو😻🌚💙👇🏻 🌸⃟🕊 @Beit_alhoseyn313 استوري قرانی .👇🏻🦋 🌸⃟🕊 @Beit_alhoseyn313 پروفف مذهبی .👇🏻🦋 ˖⋆🤍࿐໋₊🌸⃟🕊 @Beit_alhoseyn313 استوری‌بازاا ، پروفف‌بازااا 😌🚷 جووین. •