❇️ اگر زائر حسین(ع) بداند چقدر باعث خوشحالی پیامبر(ص)، علی(ع) و فاطمه(س) میشود ...
✅ امام صادق(ع):
🔸 اگر زائر حسین (ع) بداند که با زیارتش چقدر دل رسول خدا (ص) و امیرالمؤمنین و حضرت زهرا(س) و ائمه(ع) و شهداء از ما اهلبیت را شاد کرده است، و اگر بداند به خاطر دعای ایشان چه چیزهایی شامل حالش شده، و چه ثوابهای دنیوى و اخروى گیرش آمده، و چه چیزهایی نزد خدا برایش ذخیره شده، هر آینه دوست مىداشت تا زنده است، منزلش نزد آن حضرت باشد. (و پیوسته زیارت آن حضرت را بکند)
📜 عن ابی عبد الله(ع): لوْ یَعْلَمُ زَائِرُ الْحُسَیْنِ ع مَا یَدْخُلُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ وَ مَا یَصِلُ إِلَیْهِ مِنَ الْفَرَحِ وَ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ إِلَى فَاطِمَةَ وَ الْأَئِمَّةِ وَ الشُّهَدَاءِ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ وَ مَا یَنْقَلِبُ بِهِ مِنْ دُعَائِهِمْ لَهُ وَ مَا لَهُ فِی ذَلِکَ مِنَ الثَّوَابِ فِی الْعَاجِلِ وَ الْآجِلِ وَ الْمَذْخُورِ لَهُ عِنْدَ اللَّهِ، لَأَحَبَّ أَنْ یَکُونَ مَا ثَمَّ دَارَهُ مَا بَقِیَ.
⬅️ کامل الزیارات، صفحهی ۲۷۹
🏷 #امام_حسین علیه السلام
#کربلا #اربعین
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi 🖤⃟🥀⌋•
صاحب زیارت اربعین.mp3
9.12M
🏴 صاحب ضیافت اربعین
🎤 سخنرانی و مداحی
🎧 مناسب گوش دادن در مسیر زیارت اربعین
🏷 #امام_حسین علیه السلام
#امام_زمان علیه السلام #اربعین
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi 🖤⃟🥀⌋•
⭕️ حماسه خونين پاوه (1358 ش)
🔹پس از آن که هزاران نفر از عناصر حزب بعث عراق و گروهک های ضدانقلاب، مانند: کومله، فداییان خلق و حزب دموکرات کردستان، در مرداد 1358ش به شهر پاوه در استان کرمانشاه هجوم آوردند، این شهر را تصرف کرده و دست به جنایت های شنیعی زدند.
🔸این فاجعه خونین با عکس العمل شدید امام خمینی(ره) مواجه شد و با فرمان ایشان در ۲۷ مرداد 1358ش، نیروهای سپاهی، ارتشی و بسیجی به فرماندهی شهید دکتر چمران به منطقه اعزام شدند پس از یک درگیری خونین، همه شهرها را آزاد کردند.
🔺شهید چمران در اینباره میگوید: «از 60 پاسدار، فقط 16 نفر باقی مانده بودند و آن هم 7 نفر مجروح و بقیه نیز خسته، کوفته، دل شکسته و گرسنه که به مدت یک هفته، تحت محاصره در سخت ترین شرایط بودند و اکثر دوستان خود را از دست داده بودند . آب بر آنها قطع شده بود؛ مهمات آنها به پایان رسیده بود؛ همه مرتفعات شهر به دست دشمن سقوط کرده بود.
🔻بیمارستان معروف پاوه، به دست آنها افتاده بود و همه 25 پاسدارش، به شهادت رسیده بودند. در مقابل آنها، نیرویی بین 2 تا 8 هزار نفر از همه گروههای چپی و راستی، با اسلحه سبک و سنگین، همه منطقه را زیر سیطره خود گرفته بودند. پاوه، اسمی لطیف است که در آن خشنترین قتل عامها صورت گرفته است. »
#تقویم_تاریخ
#27مرداد
#حماسه_خونین_پاوه
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi 🖤⃟🥀⌋•
مرا عهدیست با جانان...❣
اول هر صبح قرار دعای #عهد❤️
قرار عاشقی❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرا عهدیست با جانان...❣
اول هر صبح قرار دعای #عهد❤️
قرار عاشقی❣
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
#سلام_امام_زمانم❣
🌺 تقصیر ماست
غیبت طولانی شما
🌼 بغض گلو گرفته پنهانی شما
🌸 بر شوره زار معصیتم
گریه می کنم....
❤️ جانم فدای دیده بارانی شما
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi 🖤⃟🥀⌋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا تربت امام حسین علیه السلام برای برخی اثر ندارد ؟
🎤حجه الاسلام #بندانی_نیشابوری
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi 🖤⃟🥀⌋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توصیه استاد فاطمی نیا برای جاماندگان #اربعین ...
استاد#فاطمی_نیا
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi 🖤⃟🥀⌋•
⭕️ فاجعه آتش سوزی سینمارکس آبادان، ۲۸ مرداد ۱۳۵۷
🔹 در فاجعه آتش سوزی عمدی سینما رکس آبادان که از سوی ساواک و عوامل رژیم سفّاک پهلوی جهت بدنام کردن انقلاب اسلامی مردم ایران به وقوع پیوست، 377 نفر به طرزی فجیع کشته شدند.
♦️بدون تردید یکی از اهداف اصلی آتش زدن سینما رکس، انحراف اذهان عمومی و تخریب جریان مذهبی بود که بعضا در آن مقطع تاریخی مخالف فساد در سینما بود.
⭕️ حجتالاسلام محمدجواد کشمیری، از مبارزین انقلابی: « این سینما، سینمای بدنامی بود و عمدتا خارجیهای شاغل در شرکت نفت آبادان و افراد لاابالی و زنهای بیحجاب با پوششهای بد و زننده به آنجا میرفتند و این خود زمینه مناسبی بود تا رژیم با ارتکاب این جنایت فجیع آن را به گردن انقلابیون بیندازد و پشتوانه و حمایت مردمی را از انقلاب و رهبرانش بگیرد.»
🔹متهم ردیف اول این آتشسوزی فردی است به نام «حسین تکبعلیزاده» که پس از پیروزی انقلاب اسلامی دستگیر شد و در دادگاه به آتش زدن سینما اعتراف کرد. طبق اسناد موجود، 3 همدست او که در این حادثه کشته شده بودند، نیز همانند او جوانانی فاقد شغل و از اقشار فرودست جامعه و البته فاقد پیشینه فعالیت مذهبی و مبارزاتی هستند.
#تقویم_تاریخ
#28مرداد
#آتش_سوزی
#سینما_رکس_آبادان
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi 🖤⃟🥀⌋•
✅ خواص عاشورایی:
عبدالله بن عُمَیر کلبی و همسرش
🔹 عبدالله بن عُمَیر، دومین شهید کربلا روز عاشورا و همسرش اموهب نیز نخستین زنی بود که در واقعه کربلا به شهادت رسید. عبدالله مردی شریف و شجاع و خوش قامت بود که در کوفه زندگی می کرد.
🔸 ابن عمیر خارج از کوفه بود که شنید مردم برای جنگ با امام حسین ع آماده می شوند. لذا برای یاری امام، خود را به کوفه رساند. او این تصمیم را با همسرش در میان گذاشت، همسرش از او خواست که با هم راهی کربلا شوند.
🔻 عبدالله، رزمنده ای دلیر و شجاع بود که صبح عاشورا با اذن امام به میدان رفت و شجاعانه جنگید. ولی در هجوم گروهیِ دشمن پس از کشتن دو تن از آنان به جمع شهدا پیوست.
♦️پس از شهادت عبدالله، همسرش ام وهب خود را به بالین او رساند و در حالیکه سر و صورت عبدالله را پاک میکرد، به دستور شمر و توسط غلام او با گُرز به شهادت رسید.
#امام_حسین_علیه_السلام
#خواص_عاشورایی
#عبدالله_بن_عُمَیر_کلبی
#بصیرت
📚 الارشاد، ج۲، ص۱۰۱ _ بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۲
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi 🖤⃟🥀⌋•
کیگفتهعشقواسهآدمبزرگهاست؟
منخودمتاقبلدبستانمعاشقتبودم 🫀✨
#بابارِضا
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi 🖤⃟🥀⌋•
+مرزدلتنگی؟
-لمسنکردندوجفتپایِمنرویخاكکرببلا💔
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi 🖤⃟🥀⌋•
#تݪنگࢪانہ !"🌿
کساییکهمیجنگن،زخمیهممیشن..
دیروزباگلوله،امروزباحرف..💔!'
شهداوقتیتیرمیخوردن
میگفتنفداسرمهدیفاطمه:)
توییکهداریبرایامامزمانتکارمیکنی
شبروز...!'
وقتیمردمباحرفاشونبهتزخمزدن،
تودلتباخودتبگو:
'فداسرمهدیفاطمه..'
آقاخودشبلدهزخمتودرمانکنه..!'
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi 🖤⃟🥀⌋•
دلتنگ حرمتم...
به کی بگم!؟
دردامو به تو نگم!
به کی بگم؟
خسته از همه دوباره اومدم!!!
چی میشه به ما نگاه کنی یکم. . . 😭💔
#دلتنگحرم
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi 🖤⃟🥀⌋•
باهمبریمکربلا:)🙂💔
بیابیخیالجاماندگیهایمان !
بیخیالبیلیاقتیمان ...
چشمهایمانراببندیم💔
باهمهمسفربشویم ...
همسفرڪربُبلا (:🙂
تصورکن...💔
چندساعتیزیرآفتابداغراهرفتی...
پاهاتتاولزده
لنگمیزنۍ!
هۍازخستگۍمیخورۍزمین
وتواننداریبلندشی (:💔
یکیومیبینۍپشتڪولہاشزده
مندڪترمڪمکۍبوددرخدمتم !✋🏻
یہعراقۍمیبینۍ
ازلباساشمعلومہفقیرهها...
ولۍباگریہدعوتتمیڪنہبرۍخونش(:"💔
آخچهحالوهوایی:)!"🙂💔
کولہبہدوشت
هنذفرۍتوگوشت💔
ازایننونلوزۍهاۍعراقۍتویہدستت
توشسہتافلافلگذاشتن!
شروعمیڪنیباعشقخوردن🥹💔"
یہبچہسہچہارسالہتوگرماۍسوزان!
یہسینۍپرازخوراکےدستشہ
دارهپذیراییمیکنه(:"🌱
دارهاززائراپذیراییمیڪنه...🙂
خودمونیمهاا🙂
خوشبهحالاونبچه :)💔
میدونۍرفیق...
وسواستوراهاربعینجایۍندارهبرات !💔😌
ازیہجایۍبہبعد ...
دیگہواقعاڪششندارۍراهبرۍ💔
ازیہجایۍبہبعد🌱
دیگہخودتراهنمیرۍ(:
انگاریڪۍدستتوگرفتہ
دارهڪمڪتمیکنہ💔
اونیکےاربآبهها:)...!😭
رایحہیخاڪڪربلابعدِبارون ...
دوداسفندوآتیش ...
بخارچاۍعراقۍهاتوهوا☕️💔
مسیرۍڪہخیسازآببارونه
ولباساتوڪثیفمیڪنہ !
صداۍهلابیڪمیازوارالحسین
علیہسلامتوگوشت💔
صداۍمداحۍعربۍبازۍمیڪنہبادلت💔
ایناهمہیعنے↓
ستونهاۍمختلف ؛
آدماۍمختلف ؛
ڪرامتاۍمختلف !
ازچیہڪربلابراتبگمرفیق؟!
اینطورجاها
آدمبایدهۍنفسعمیقبڪشه ...
هینفسعمیقبڪشہ(:🖤
هرچۍبہڪربلانزدیڪترمیشی ...
موججمعیتبیشترمیشہ !
فهمیدینکجاسدیگهنه؟!😭💔
یہومیپیچۍتویہڪوچہو
نگاهاول💔
توییویہعمردلتنگی💔
یہعمرخاطرهوگریه(:💔
عموداۍاخر
عمودهزار ...
یڪۍیڪۍعمودارومیشمارۍ
تاتمومبشہ ...
چشمانتظاریت !(:💔
عمودهزارچہارصدووپنج ...
عمودهزاروچہارصدوشش ...
قلبتمیریزه💔
میرۍسجده😭✋🏻
اشڪمیریزۍ
ضجہمیزنی
رسیدمڪربلاتآقا
اقآبالاخرهرسیدم💔
بهارزومرسیدمارباب(:"💔
میدونیرفیق ...
اینجاهاریختوقیافتیہڪمداغونہ !
شایداربابمیخوادمثلڪارواناُسَرا
باهمینحالوروزبریپیشش💔
میرۍتوبینالحرمین
وسطجمعیت
جمعیتبہهرسمتڪہمیخوانمیبرنت💔
هرڪۍیہچیزۍمیگہ !
بہزبونایرانی ...
عربی ...
انگلیسی ...
بعضیاولۍ ...
فقطاشڪمیریزننگاهشونبہگنبده💔
رفقا دلم شکسته بود گفتم باهم یه سر بریم کربلا((((:
طرف رسما گفته برنامه ندارد، تخصص ندارد، روخوانی فارسی و حرف زدن هم بلد نیست، اما فاضلابهای رسانه ای از وی قهرمان میسازند❕
این لسان قوم نیست، فریب قوم است
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi 🖤⃟🥀⌋•
هدایت شده از اینفوتبادلرایحه
سلام و نور ✨🌱
قراره تبادلاتو حذف کنم و جدید بزنم 🥲🌸
اما با روش و نامی متفاوت
اگه میخواین شرکت کنین و آمارتون بالای ۶۰۰ هست پیام بدین به این آیدی تا توضیحات رو بهتون بدم
@miss_fatemeh44
زهرای شهید قصه همهی زهراهاست...
زهراهایی که از جنس نام مقدس مادراند..!
افسوس که سرشت هر یک به شکل زهراےشهید این قصه نیست...!
اما همچنان لطف و لطافت الهی باقیایست...•°
#زهراےشهیداثرخانمزهراپاکیروایتگرزندگی
#دختریمذهبیکهازجنسزمیننیست.
خوندنش هم خالی از لطف نیست...🥺🫀
#پارتیک
#زهراےشهید🥀
سلام
من یه دختر ۱۵ساله بودم
اسمم زهرا بود از این بابت خیلی خوشحال بودم .
توے یڪ خانواده متوسط بدنیا امـدم
اسمم رو مادربزرگم انتخاب کرد یک خواهر کوچیک تر و یک برادر بزرگتر دارم
قصه از جایی شروع میشه که من
یه دختر محجبه بودم ولی هیچ کدوم از واجباتمو انجام نمیدادم
ولی به این معتقد بودم که دختر خوبی هستم
در حالی که اصلا اینطوری نبود اون زمان ۱۳سالم بود که تفکراتم کامل تغیر کرد
با یه خـواب
به خواب که در اون منجی دو عالم از من دلخور بود خیلی دلخور...
از اون زمان شروع کردم به تغیر دادن خودم
اول از همه پدر و مادرم خیلی بهشون بدی کرده بودم هرچی میگفتن گوش میکردم.
بعدش! نمازم شروع کردم به خوندن نماز هام
ولی نمازکامل نمیخوندم گاهی میخوندم گاهی نه ...۰
همینطور ادامه داشت تا ۱۴سالم شـد. اون سال پدرم خونه پدریشو فروخت و تونستیم با پولش یه ماشین بخریم یه خونه رهن کنیم .
تابستون بود ماه محرم برادرم یه بیلیط قطار گرفت و رفتیم مشهد.
(یه بلیط رفت و برگشت )
البته اینم بگم وقتی ۱۳سالم بود خواهرم بدنیا امد
و اسمشو من انتخاب کردم .
تو سفر مشهد دلم میخواست همه وقتو توی حرم باشم.
اخه ابهتی داشت حرم که دل میبرد...
رفتیم توی مسافر خونه بعد چند ساعت با مادر و برادرم رفتیم حرم بیشتر از چند دقیقه تو حرم نموندیم، چون مامانم میگفت زیارت کردیم دیگه برگردیم مسافر خونه. منم بر خلاف میلم قبول کردم یه چادر نماز بلنـد داشتم.
که تو حرم سرم بود و بیرون از حرم چادر مشکیمو سرم کردم.
و اون چادرو دادم دست مامانم تو راه بودیم مامانم گفت یکم بشینیم
بعد از چند دقیقه پاشدیم بریم وقتی رسیدیم مسافر خونه
*ادامه دارد...
#پارتدو
#زهراےشهید🥀
پدرم هنوز خواب بود همین که رسیدیم خسته افتادم رو تخت
اما وقتی متوجه شدمچادرم نیست از مامانم سوال ڪردم.
گفت که انگار جاش گذاشته خیلی گریه کردم
و درواقع یعنی خودمو به در و دیوار میزدم!
متوجه شدمکهمامانم از قصد اونو جا گذاشته چون ازش خوشش نمیومد ولی کنار امدم.
خیلی ناراحت بودم که زیاد تو حرم نبودیم
فردای اون روز با برادرم رفتیم حرم ساعتای ده شب بود رسیدیم حرم.
به داداشم گفتم من میرم بخش خواهران
بعد میام باهم بریم گوهر شاد
اخه خیلی دلم میخواست بریم گوهر شاد چون یه نوحه بود که میگفت (خیال کن نشستی کنج گوهر شاد نگات به گنبدش افتاد چه حس شیرینی)
میخواستم این حس شیرینو تجربه کنم.
من شب و روز با این نوحه گریه کردم تا طلبیده شدم.
بعد از زیارت مرقد اقا که واقعا حالمو خوب میکرد. اون بویی که ادم احساس میکرد تو بهشته دیونم میکرد رفتیم تو صحن های حرم گشتیم و گشتیم دیگه داشتم هلاک میشدم. نمیدونم تو کدوم صحن بود رفتیم نشستیم
شروع کردم با اقا درد ودل کردن از اول زندگیم
برای اقا گفتم دو حاجت از اقا خواستم یکیش این بود که دختر خوبی بشم ادم مومن و مذهبی بشم . بشم عزیز خدا
وحاجت دیگم این بود که یه نفر ازم خواستگاری کنه منم رد کنم اخه از این که دوستام خواستگار داشتن و من نداشتم حرص میخوردم اینم یه خصلت بدم بود.😄
اون شب اخرین شبی بود که امدیم حرم
حسابی با اقا حرف زدم و خالی شدم که داداشم گفت پاشو بریم دیگه
دلم نمیخواست برم اما مجبور بودم...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فردای اون روز باید برمیگشتیم تهران،
اول رفتیم عکاسی یه عکس گرفتیم یک ساعت طول کشید تا عکس درست شد .
دلم میخواست برم حرم ودا کنم اما بهم اجازه ندادن
*ادامه دارد...
#پارت۳
#زهراےشهید🥀
حالم خوب نبود تو اون دوروز اصلا گریه نکردم
ولی وقتی داشتیم میرفتیم راه اهن همش اشک میریختم
به گنبد نگاه میکردم خدایا یعنی بازم میتونم ببینم اربابو ...😭
تو دلم ݝوغا بپا شده بود انگار داشتن عزیز ترین کسمو ازم جدا میکردن
عین دیونه ها پامو میکوبیدم زمین همون بار اول اقا کار خودشو کرده بود
مهرش بد افتاد به دلم
دلم نمیخواست از امام رضام دور باشم
خدا یعنی بازم اون گنبد طلارو میبینم...
تو فکر خودم بودم که نفهمیدم کی رسیدیم به راه اهن
هوا سنگین بود برام دلم داشت میترکید دیگه گنبد پیدا نبود ــ
این یعنی خیلی دور شدم ازش عکسی که ـگرفته بودیم تو دستم بود
چادرمو محکم گرفتم دیگه موقع رفتن بود
وارد راه اهن شدیم حالم قابل وصف نبود نمیدونستم چیکار کنم گیج بودم
از پله ها بالا رفتم رکن ما کدوم بود؟نمیدونستم
برادرم برامون پیداش کرد به نوبت رفتیم نشستیم
چشممو دوختم به پنجره
میخواستم یبار دیگه گند طلا رو ببینم قطار راه افتاد رفت و رفت و رفت ـاما من دیگه گنبدو ندیدم...🥀
کمرم درد میکرد میدونستم چمه بازم دوران ماهانه...
دیگه از اون حال و هوا در امدم
سوحان خریده بود بابام یکم خوردم
تقریبا تا وقتی برسیم من داشتم میخوردم و با تبلتم رمان میخوندم
بعد از چند ساعت
رسیدیم تو کل راه انگار تو جهنم بودم
تا وقتی رسیدیم خونه هم همینطور تو این جهنم بودم گرمم بود
رسیدیم خونه انگار همه چیز عوض شده بود
نمیدونم ولی این من بودم که فرق کرده بودم
چند روزی گذشت شاید یک ماه کمو بیش اخلاقای بدمو ترک کرده بودم با خودم عهد بستم دیگه هیچوقت دوروغ نگم
یه فکری به سرم زد
*ادامه دارد...
#پارت۴
#زهراےشهید🥀
با خودم گفتم چرا نمازمو کامل نخونم کاری نداره میرم گوگل سرچ میکنم نمازو یاد میگیرم
رفتم تو گول چند بار خوندم فکر کردم یاد گرفتم به مادرم گیر دادم برم امام زاده نماز جماعت بخونم میگفتن نه خیلی گریه کردم جلو در وایساده بودم که برم
انقدر وایسادم،اخر هیچکدومشون نبردنم منم جایی رو بلد نبودم که برم و از همه مهم تر مامانم نمیزاشت تنها جایی برم
دیگه اذانو گفتن یه چیزی تو وجودم بود که نباید نمازم قضا بشه یا حتی یک دقیقه دیر بشه
فورا رفتم نمازمو بخونم نصفشو خوندم بقیش یادم رفت وااای اعصابم بهم ریخت مجبور شدم نمازو باطل کنم
گوشیو روشن کردم گذاشتم جلو از روی گوشی نمازو خوندم
خیلی خوشحال بودم بعد از چند روز دیگه نیازی به گوشی نداشتم نمازو یاد گرفته بودم
اذان که میگفت خودم نو و تر تازه میکردم و با چادر نماز ابیم نمازمو میخوندم و بعد از نماز کلی دعا میکردم بعدش تسبیحات حضرت زهرا میخوندم و بعدشم ایته الکرسی
نمازام یک ساعت طول میکشید مامانم خیلی عصبی میشد و میگفت ادم انقدر نماز نمیخونه نه به اون موقع که یک دقیقه نمیشد نمازت تموم میشد نه به الان
منم فقط میگفتم اخه الان کامل میخونم ولی مامانم قانع نمیشدو کلا پدر مادرم معتقد بودن فقط پنج دقیقه وقت میخواد نماز خوندن
و معمولا همش اذیتم میکردن
داداشم باهام بد شده بود انگار من یه دشمن خونی بودم براش از همه طرف اذیت میشدم خون دل میخوردم
اما مجبور بودم تحمل کنم خلاصه خیلی خودمو ساختم از صفر شروع کردم ـدیگه یه دختر چادر پوش نبودم
یه دختر مذهبی و محجبه بودم
تو مشهد که بود یه کتاب تو مسافر خونه بود که اوقات فراقت میخوندمش اون کتاب خیلی بهم کمک کرد خیلی چیزارو نمیدونستم و با خوندن اون کتاب واقعا تغییر کردم
اسم کتاب حجاب عزت است یا اسارت بود
هیچوقت اون کتابو فراموش نمیکنم
دیگه به همه احترام میزاشتم امام رضا حاجتمو داده بود
تو همون مدت ...
*ادامه دارد....
#پارت۵
#زهراےشهید🥀
رفتم برای کلاس هفتم ثبت نام کردم
دیر بود اما ثبت نام شدم
اول مهر ماه رفتم مدرسه اولین سالی بود که تو مدرسه چادر سرم بود
این خیلی خوشحال کننده بود راستی من یه رفیق داشتم که اسمش هستی بود
اون برام مثل یه خواهر بود که حاضر بودم جونمو براش بدم .
همه چیز برام مهم شده بود
درسم
حجابم
دینم امامام
عاشق خدا شده بودم از ته قلبم راضی به حرف خدا بود با خدا میگفتم میخندیدم گاهی خودمو واسه خدای خودم لوس میکردم و قیافه میگرفتم و بعدش کلی قربون صدقه خدا میرفتم این کلی لذت داشت
شاید فکر کنید دیونه بودم
اره من دیونه خدا بود
دیونه کسی بودم که تا دوماه قبل شاید بزور اسمشو به زبون میاوروم
عاشقش شده بودم عاشق خدا عاشق حضرت زهرا عاشق همه معصومین عاشق کسایی شده بودم که حتی اکثرا اسمشونم نمیدونستم
کلاس هفتم خیلی برام جالب بود اینکه دیگه یه دختر بچه ابتدایی نبودم
احساس میکردم وظیفه مه بزرگ بشم
چون دیگه کوچیک نبودم تو مدرسه دخترا دوستم داشتن مدیر معاون همه به من احترام میزاشتن قصه اون شعری بود
که میگفت با خدا باش پادشاهی کن
منم خیلی دوسشون داشتم
بچه ها باهام خیلی راحت بودن یه لقب هم برام انتخاب کردن "حاج خانم" این لقبو دوست داشتم
چون منی که کربلا نرفتم با این لقب مثل کربلا رفته ها بودم.
هر روز خوب بود.
البته درسا سخت بودن ولی اکثرا برام جالب بودن هرروز تصمیمای جدیدی به ذهنم میرسید
میخواستم ۱۷سالم شد برم حوزه علمیه یه طلبه بشم
میخواستم برم بسیجو کلی فعالیت کنم
میخواستم برم مسجد نماز جماعت بخونم و کلی فکرای دیگه
اون سال تو شورای مدرسه انتخاب شدم
همه پاک بودنمو قبول داشتن اما همیشه پیش خدا شرمنده بودم که چقدر گناه کردم و چقدر به خودم ظلم کردم ـتو فضای مجازی چندین نفر ازم خواستگاری کردن و رد کردم سه تا از فامیلامون ازم خواستگاری کردن و رد کردم ـ
و من چقدر عاشق بودم امام رضامو که حاجت هامو داده بود
از یه دختر پرتوقع به یه دختر ساده رسیدم که اصلا مادیات برام ارزش نداشت دلم میخواست
*ادامه دارد...
#پارتشش
#زهراےشهید🥀
دلم میخواست به همه کمک کنم هرکسی هرچیزی ازم میخواد بهش بدم دلم میخواست مردمو راهنمایی کنم دلم میخواست همه عاشق خدا بشن
از دوستم شروع کردم و براش از دین و خدا و حجاب و نماز گفتم.
به همکلاسیام از حجاب گفتم از خدا گفتم
تو فضای مجازی گفتم.
خلاصه هرجا تونستم از دینم گفتم خیلی جاها اذیت شدم تحقیر شدم اما ارزش داشت
خانوادم خیلی اذیتم میکردن برادرم با همه ی وجود ازارم میداد طعنه تهمت کنایه ناسزا سر هر چیزی الکی باهام دعوا میکردو از هرفرصتی برای ازار دادم استفاده میکرد.
انقدر گریه میکردم و حرص میخوردم که قلبم درد میگرفت اما شکیبایی میکردم ـبخاطر خدا
نمیتونستم هیچکاری بکنم تا دلم خالی شه نه توهین نه بی احترامی نه ناسزایی نه حتی نفرینی اخه از همش توبه کرده بودم
حتی نباید حرص میخوردمو این خیلی بد بود
ولی یاد گرفتم همه چیزو بسپارم دست خدا من مادری داشتم که برام خیلی مهم بود خواهری داشتم که همه زندگیم بود اما همه شونو فدای قائم (عج)میکنم
ارزوم بود حضرت قائمو ببینم و باهاش حرف بزنم اما دریقا که نمیشد...
سال هفتم هم تموم شد
دیگه ۱۵سالم شده بود
از مادرم میخواستم برم هیئت چون ماه محرم خیلی نزدیک بود
با هزار تا بد بختی راضی شدن برم هیئت نزدیک خونمون
تا اینکه
*ادامه دارد...