eitaa logo
دخــتــࢪان ســـ💚ـــیــدعـلے
180 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
418 فایل
بـسـم رب شــهیـده💔 دخـترانی از تـبـار زهـراس🧕🏻 وسـربازان جنگ نرم ✌️ مادختران ‌نیز پای کار حسین میمانیم💚 رهبرم‌فرمان‌دهد‌جان‌رانثارش میکنم✌️ کپی؟: حلال به‌شرط‌یک‌صلوات‌برای‌ظهور‌آقا💚 @Zhdjdvzk آیدی مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطراتی‌ از شهید حججی😍💖 🌹🌹 خانه اش ی_چهارم بود توی یک مجتمع مسکونی. آسانسور هم نداشت. باید چهل پنجاه تا پله را بالا میرفتی.😖 یک بار که رفتم ببینمش، دیدم همه پله ها را از اول تا آخر رنگ کرده.خیلی هم قشنگ و تمیز. گفتم: "ای والله آقا . عجب کار توپی کرده ای."😜 لبخندی زد و گفت: "پله های اینجا خیلی زیاده.این ها رو رنگ کردم که وقتی خانمم میخواد بره بالا، کمتر خسته بشه. کمتر اذیت بشه."😍😇👌🏻 ☜✧✧✧✧✧✧ خیلی زهرایم را ❤️ داشت. همیشه زهرا جان و خانمم صدایش میکرد.😌 اگر هم احیانا باهم بگو مگویی میکردند، زود .😇 بعضی موقع ها که خانه مان بودند، میدیدم سرد و سور و بیحال است. می فهمیدم با زهرا حرفش شده. 😞 از خانه که بیرون میرفت زهرا موبایلش را می گرفت توی دستش و با خنده 😃 بهم میگفت: "مامان نیگا کن.الانه که محسن منت کشی کنه و بهم پیامک بده."😍 هنوز نیم ساعت نگذشته بود که پیام میداد به زهرا: "بیام ببرمت بیرون؟"😇 دلش کوچک بود. اندازه یک گنجشک. طاقت دوری و ناراحتی زهرا را نداشت.😔👌🏻 ~~~~~ حساس بود روی صبح هایش. اگر احیانا قضا میشد یا میرفت برای آخر وقت، تمام آن روز و پکر بود.😞 بعد از نماز صبح هایش هم هر روز، و و میخواند.😔 هر سه اش را. برای دعا هم میرفت می نشست جایی که سرد باشد. میخواست چشمانش نشود و خوابش نبرد. میخواست بتواند دعاهایش را و با بخواند..😌👌🏻 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 دولتی و رسمی را دوست نداشت. خوشش نمی آمد. بهم میگفت: "زهرا، اونجور حس میکنم برا کارهای ، دست و بالم بسته میشه. "😉 با این وجود، یکبار پیشنهاد رو بهش دادم. گفتم: "محسن من دلم نمیخواد برا یه لحظه هم ازم دور باشی. اما اگه به دنبال میگردی، من مطمئنم شهادت تو توی سپاه رقم میخوره."😌 این را که شنید خیلی رفت توی فکر. قبول کرد. افتاد دنبال کارهای پذیرش سپاه. 😍 در به در دنبال بود.😇💚 . °°°°°°°°° سپاه قبولش نمی کرد.😢 بهانه می آورد که: "رشته ات برق است و به کار ما نمی آید و برو به سلامت."😐 برای حل این مساله خیلی دوندگی کرد.😮 خیلی این طرف و آن طرف رفت. آخرش هر جور بود درستش کرد.😍💪🏻 این بار آمدند و گفتند: "دندون هات هم مشکل دارن. باید عصب کشی بشن"😩 آهی در بساط نداشت. رفت و با بدبختی پولی را قرض کرد و دندان هایش را درست کرد.🤗 آخر سر قبولش کردند.😇🤗 خودش میگفت :"اگه قبولم کردن، اگه من رو پذیرفتن،دلیل داشت.😇 رفته بودم سر قبر حاج احمد. رو انداخته بودم به حاجی."😍😎 . :::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::: برای گذراندن دوره ای از طرف سپاه رفته بودیم . تا دم ظهر کلاس بودیم. بعد از ظهر که میشد، دیگر محسن رو نمی دیدم. بر میداشت و میرفت حرم تا فرداش.😳😮 یکبار بهش گفتم: "محسن. اینهمه ساعت توی حرم چیکار میکنی؟ شامت چی؟ استراحتت چی؟"🤨 راه گلویش را گرفت. گفت: "وقتی برگشتیم حسرت این روزها رو میخوریم. روزهایی که پیش علی بن موسی الرضا علیه السلام بودیم و خوب نکردیم. "😢 فرداش قبل نماز صبح رفتم حرم. توی یکی از رواق ها یکدفعه چشمم بهش افتاد.🤔 گوشه ای برای خودش نشسته بود و با گردنی کج داشت زیارت میخواند. 😇 ایستادم و نگاهش کردم. چند دقیقه بعد بلند شد و مشغول شد به . مثل باران توی قنوت نماز شبش می ریخت.😭😢 آنروز وقتی برگشتم محل اسکان، رفتم پیشش نشستم. سر صحبت زیارت و امام رضا علیه السلام را باهاش باز کردم.🙄 عجیبی داشت. بهم گفت: "از امام رضا فقط یه چیزی رو خواستم. اونهم اینکه تو راه امام حسین علیه السلام و مثل امام حسین علیه السلام شهید بشم."😌 بهش گفتم: "محسن خیلی سخته آدم مثل امام حسین علیه السلام شهید بشه. خیلی زجر آوره!" گفت: " به خود امام رضا علیه السلام قسم که من حاضرم. خیلی لذت آوره!"😍👌🏻🤗 … 😉
بهش گفتم (عج) رو دوست داری؟🤔 گفت: آره ! خیلی دوسش❤️ دارم😊 گفتم: امام زمان رو دوست داره یا نه؟ گفت: آره!🤭 گفتم : پس چرا کاری که آقا دوست داره انجام نمیدی؟😏 گفت: خب چیزه!…. ولی دوست داشتن امام زمان عج به نیست😐 ، به 🙄 گفتم: از این حرف که میگن به ظاهر نیست ، به دله بدم میاد😒 گفت: چرا؟😕 براش یه مثال زدم: گفتم: فرض کن یه نفر بهت خبر بده که شوهرت با یه دختر خانوم دوست شده و الان توی یه رستوران داره باهاش شام می خوره.👫 تو هم سراسیمه میری و می بینی بله!!!! آقا نشسته و داره به دختره دل میده و قلوه می گیره.💑 عصبانی میشی و بهش میگی: ای نامرد! بهم کردی؟😠 بعد شوهرت بلند میشه و بهت میگه : عزیزم! من فقط تو رو دارم.🙁 بعد تو بهش میگی: اگه منو دوست داری این دختره کیه؟ چرا باهاش دوست شدی؟ چرا آوردیش رستوران؟ اونم بر می گرده میگه: عزیزم رو نبین! مهم ! دوست داشتن به دله… دیدم حالتش عوض شده😔 بهش گفتم: تو این لحظه به شوهرت نمیگی: مرده شور دلت رو ببرن؟😖 تو نشستی با یه دختره عشقبازی می کنی بعد میگی من تو دلم تو رو دوست دارم؟ حرف شوهرت رو باور می کنی؟ گفت: معلومه که نه! دارم می بینم که می کنه ، چطور باور کنم؟😔 معلومه که دروغ میگه گفتم: پس حجابت…. اشک تو چشاش جمع شده بود😢 روسری اش رو کشید جلو با صدای لرزونش گفت: من جونم رو می کنم ، حجاب که قابلش رو نداره😔💛 از فردا دیدم با اومده😕 گفتم: با یه مانتو مناسب هم میشد رو رعایت کرد!🤗 خندید و گفت: می دونم ! ولی امام زمانم چادر رو بیشتر دوست داره🤗😊 می گفت: احساس می کنم آقا داره بهم لبخند می زنه.☺️
✅ای جوان اگه توبه ڪردی خجالت نڪش🙈از اینڪه مسخرت ڪنن🙃 بگن تا چند هفته پیش فلان ڪارو میڪردی😯فلان گناهو میڪردی🤭حالا اومدی از خدا حرف میزنی😇 ✅ای جوان افتخار ڪن👑 ڪه در اوج جوانی با اینڪه این همه زمینه ی گناه داشتی اما توبه ڪردی🌸👏. افتخار😌👑 ڪن. چرا سرتو پایین گرفتی؟ سرتو بالا بگیر👑 با خودت بگو تو اوج جوانی با اینڪه مشروب در دسترسم بود توبه ڪردم😌👏 بگو با اینڪه میتونستم با چند تا دختر دوست شم اما اومدم با خدا شدم💞 🌤بگو تا دیروز با نامحرم دوست بودم⛔️ اما بخاطر خدا دست از این گناه کاری ها برداشتم اومدم با خدا دوست شدم😍❣ 🙂خواهرم خجالت نڪش از اینڪه دیروز بی حجاب💄👠👚👗 بودی اما امروز توبه ڪرده ای و با حجاب شده ای👏.افتخار ڪن به این خوش شانسی ات از توبه ڪردن خجالت نڪش‼️ ای مسلمان توبه ڪردن افتخار است.😍 ❌وای به حال آن ڪس که توبه نمیکند❌😰 «لَا تَقْنَطـوا مِن رَّحْمَةِ الــلَّـه» از رحــمــت الـلّـه نـاامید مباش (زمر/53)🌹 «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ» 🔹الــلّـــه توبه کنندگان را دوست دارد😊❣ 💚 😍📿 💛