🌖
نحوه خوندن #نمازشب😍
🌿[نماز شب یازده ركعت می باشد]
🌿_چهار دو ركعت مانند نماز صبح.
🌿_دو ركعت نماز شفع كه در ركعت اول بعد از حمد (قل اعوذ برب الناس) و در ركعت دوم (قل اعوذو برب الفلق) و یا هر سوره ای كه بخواند.
🌿_و اما نماز وتر كه یك ركعت است بعد از حمد سه مرتبه سوره توحید، یک مرتبه فلق و ناس.
🌿_بعد دعای قنوت كه در آن چهل مؤمن را دعا نموده هركس كه می خواهد. پدر باشد یا مادر؛ دوست باشد یا برادر؛ زنده باشد یا مرده به این نحو (اللهم اغفر لِـ ... فلانی) و به جای فلانی نام مؤمن یا مؤمنه ای برده شود و اگر چهل مؤمن در نظر نیست بطور جمع دعا كند و چهل مرتبه بگوید: (اللهم اغفر للمؤمنین و المومنات) كه می توان با انگشتان خود بشمارد یا دست چپ را به صورت قنوت نگهدارد و با دست راست با تسبیح بشمارد و بعد از آن همان طور كه ایستاده هفتاد مرتبه بگوید: (استغفر الله ربی و اتوب الیه) و بعد هفت مرتبه بگوید: (هذا مقام العائذ بك من النار) این مقام پناه بردن به تو از آتش و معنی این دعا است. بعد سیصد مرتبه بگوید (العفو العفو) كه سه دور تسبیح می شود و گناهانش را به خاطر بیاورد و بعد اگر خواهد دعای دیگری در قنوت بخواند و گرنه به ركوع و بعد دو سجده را انجام دهد و سلام گوید.
باماباش:)
اینم آموزش خوندن نماز شب.☺️
هرچی به اذان صبح نزدیکتر بشه ثوابش بیشتره...
ولی اگر میدونید که بیدار نمیشید، قبل خواب بخونید.🌷
دنیامیخواینمازشب،آخرتمیخواینمازشب!
خاطراتی از شهید حججی😍💖
🌹#حجت_خدا🌹
#قسمت_هفتم
خانه اش #طبقه ی_چهارم بود توی یک مجتمع مسکونی. آسانسور هم نداشت. باید چهل پنجاه تا پله را بالا میرفتی.😖
یک بار که رفتم ببینمش، دیدم همه پله ها را از اول تا آخر رنگ کرده.خیلی هم قشنگ و تمیز.
گفتم: "ای والله آقا #محسن. عجب کار توپی کرده ای."😜
لبخندی زد و گفت: "پله های اینجا خیلی زیاده.این ها رو رنگ کردم که وقتی خانمم میخواد بره بالا، کمتر خسته بشه. کمتر اذیت بشه."😍😇👌🏻
☜✧✧✧✧✧✧
خیلی زهرایم را #دوست ❤️ داشت. همیشه زهرا جان و خانمم صدایش میکرد.😌
اگر هم احیانا باهم بگو مگویی میکردند، زود #کوتاه_می_آمد.😇
بعضی موقع ها که خانه مان بودند، میدیدم سرد و سور و بیحال است. می فهمیدم با زهرا حرفش شده. 😞
از خانه که بیرون میرفت زهرا موبایلش را می گرفت توی دستش و با خنده 😃 بهم میگفت: "مامان نیگا کن.الانه که محسن منت کشی کنه و بهم پیامک بده."😍
هنوز نیم ساعت نگذشته بود که پیام میداد به زهرا: "بیام ببرمت بیرون؟"😇
دلش کوچک بود. اندازه یک گنجشک. طاقت دوری و ناراحتی زهرا را نداشت.😔👌🏻
~~~~~
حساس بود روی #نماز صبح هایش.
اگر احیانا قضا میشد یا میرفت برای آخر وقت، تمام آن روز #ناراحت و پکر بود.😞
بعد از نماز صبح هایش هم هر روز، #حدیث_کسا و #دعای_عهد و #زیارت_عاشورا میخواند.😔
هر سه اش را.
برای دعا هم میرفت می نشست جایی که سرد باشد.
میخواست چشمانش #گرم نشود و خوابش نبرد.
میخواست بتواند دعاهایش را #باحال و با #توجه بخواند..😌👌🏻
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
#شغل دولتی و رسمی را دوست نداشت. خوشش نمی آمد.
بهم میگفت: "زهرا، اونجور حس میکنم برا کارهای #فرهنگی، دست و بالم بسته میشه. "😉
با این وجود، یکبار پیشنهاد #سپاه رو بهش دادم. گفتم: "محسن من دلم نمیخواد برا یه لحظه هم ازم دور باشی. اما اگه به دنبال #شهادت میگردی، من مطمئنم شهادت تو توی سپاه رقم میخوره."😌
این را که شنید خیلی رفت توی فکر. قبول کرد.
افتاد دنبال کارهای پذیرش سپاه. 😍
در به در دنبال #شهادت بود.😇💚
.
°°°°°°°°°
سپاه قبولش نمی کرد.😢
بهانه می آورد که: "رشته ات برق است و به کار ما نمی آید و برو به سلامت."😐
برای حل این مساله خیلی دوندگی کرد.😮
خیلی این طرف و آن طرف رفت.
آخرش هر جور بود درستش کرد.😍💪🏻
این بار آمدند و گفتند: "دندون هات هم مشکل دارن. باید عصب کشی بشن"😩
آهی در بساط نداشت. رفت و با بدبختی پولی را قرض کرد و دندان هایش را درست کرد.🤗
آخر سر قبولش کردند.😇🤗
خودش میگفت :"اگه قبولم کردن، اگه من رو پذیرفتن،دلیل داشت.😇 رفته بودم #گلزارشهدا سر قبر حاج احمد. رو انداخته بودم به حاجی."😍😎
.
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
برای گذراندن دوره ای از طرف سپاه رفته بودیم #مشهد. تا دم ظهر کلاس بودیم.
بعد از ظهر که میشد، دیگر محسن رو نمی دیدم. بر میداشت و میرفت حرم تا فرداش.😳😮
یکبار بهش گفتم: "محسن. اینهمه ساعت توی حرم چیکار میکنی؟ شامت چی؟ استراحتت چی؟"🤨
#بغض راه گلویش را گرفت. گفت: "وقتی برگشتیم حسرت این روزها رو میخوریم. روزهایی که پیش علی بن موسی الرضا علیه السلام بودیم و خوب #گدایی نکردیم. "😢
فرداش قبل نماز صبح رفتم حرم. توی یکی از رواق ها یکدفعه چشمم بهش افتاد.🤔
گوشه ای برای خودش نشسته بود و با گردنی کج داشت زیارت میخواند. 😇
ایستادم و نگاهش کردم. چند دقیقه بعد بلند شد و مشغول شد به #نمازشب. مثل باران توی قنوت نماز شبش #اشک می ریخت.😭😢
آنروز وقتی برگشتم محل اسکان، رفتم پیشش نشستم. سر صحبت زیارت و امام رضا علیه السلام را باهاش باز کردم.🙄
#حال_معنوی عجیبی داشت. بهم گفت: "از امام رضا فقط یه چیزی رو خواستم. اونهم اینکه تو راه امام حسین علیه السلام و مثل امام حسین علیه السلام شهید بشم."😌
بهش گفتم: "محسن خیلی سخته آدم مثل امام حسین علیه السلام شهید بشه. خیلی زجر آوره!"
گفت: " به خود امام رضا علیه السلام قسم که من حاضرم. خیلی لذت آوره!"😍👌🏻🤗
#ادامه_دارد… 😉