eitaa logo
یارالی‌زهرا :)!
69 دنبال‌کننده
256 عکس
286 ویدیو
0 فایل
چنل نذرِ حضرتِ زهرایِ علیِ (: کُپی ؟ نعم . چنل اصلی : @HAMVATAN_MEDIA
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🖤 روزگار غریبی است دخترکم دنیا از آن غریب‌تر این چه دنیایی است که دختر رسول خدا را ، در خویش تاب نمی‌آورد ؟ این چه روزگاری است که (راز آفرینش زن) را در خود تحمل نمی‌کند ؟ این چه عالمی است که دردانه‌ی خدا را از خویش می‌راند ؟ روزگار غریبی است دخترم ؛ دنیا از آن غریب‌تر💔 آنجا جای تو نیست ؛ دنیا هرگز جای تو نبوده است ؛ بیا دخترم ، بیا ... تو از آغاز هم دنیایی نبودی تو از بهشت آمده بودی، تو از بهشت آمده بودی ... آن روز‌ها که مرا در حرا با خدا خلوتی دوست‌ داشتنی بود ، جبرئیل ، این قاصد میان عاشق و معشوق ، این رابط میان عابد و معبود، این مَلَک خوب و پاک و صمیمی ، این امین رازهای من و پیام‌ های خداوند ، پیام آورد که معبود ، چهل شبانه روز تو را می‌خواند ، یک خلوت مدام چهل روزه از تو می‌طلبد .. ادامه دارد ...
یارالی‌زهرا :)!
#کشتی_پهلو_گرفته🥀🖤 #پارت‌اول روزگار غریبی است دخترکم دنیا از آن غریب‌تر این چه دنیایی است که دختر
🥀🖤 و من که جان می‌سپردم به پیام‌ های الهی و آتشِ اشتیاقم زبانه می‌کشید با دَمِ خداوندی ، انگار خدا با همه‌ی بزرگی‌اش از آن من شده باشد . بال درآوردم و جانم را در التهاب آن پیام عاشقانه گداختم ❤️‍🩹 آری ، جز خدا و جبرئیل و شوی تو کسی چه می‌دانست حرا یعنی چه ؟ کسی چه می‌داند خلوت با خدا یعنی چه ؟ اما ... اما کسی بود در این دنیا که بسیار دوستش می‌داشتم _ خدا همیشه دوستش بدارد _ دل نازکش را نمی‌توانستم نگران و آزرده‌ی خویش ببینم :) همان وقت بی‌پناهی پناهم شد و در وقت تنگ‌ دستی ، گشایشم و در سرمای سوزنده‌ی تکذیب دشمنان ، تن‌پوش تصدیقم ؛ مادرت خدیجه ! خدا هم نمی‌خواست او را دل نگران و مشوش ببیند ؛ در آن پیام شیرین ، در آن دعوت زلال ، آمده بود که این چهل روز مفارقت از خدیجه را برایش پیغام کنم ... ادامه دارد ...
یارالی‌زهرا :)!
#کشتی_پهلو_گرفته🥀🖤 #پارت‌دوم و من که جان می‌سپردم به پیام‌ های الهی و آتشِ اشتیاقم زبانه می‌کشید ب
🥀🖤 و کردم ؛ عمار ، آن صحابی وفادار را گسیل کردم: (جان من ! خدیجه ! دوری‌ام از تو ، نه به واسطه‌ی کراهت و عداوت و اندوه است ، خدا تو را دوست دارد و من نیز ؛ خدا هر روز ، بارها و بارها و بارها ، تو را به رخ ملائکه‌ی خویش می کشد ، به تو مباهات می کند و من نیز✨ این دیدار چهل روزه‌ی من با آفریدگار و… ضمناً فراق تو ، هم فرمان اوست . این چهل شبانه‌ روز را تاب بیاور ، آرام و قرار داشته باش و در خانه را به روی هیچ‌ کس نگشای ؛ من چهل افطار در خانه‌ی فاطمه بنت اسد می‌گشایم تا وعده‌ی الهی سرآید و دیدار تازه گردد . پیام که به مادرت خدیجه رسید ، اشک در چشم‌ هایش حلقه زد و آن حلقه بر در چشم‌ها ماند تا من در شام چهلم ، حلقه از در برداشتم و وقتی صدای دلنشین خدیجه از پشت پنجره انتظار برآمد که: کیست کوبنده‌ی دری که جز محمد (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، شایسته کوفتن آن نیست ؟ ادامه دارد ...
یارالی‌زهرا :)!
#کشتی_پهلو_گرفته🥀🖤 #پارت‌سوم و کردم ؛ عمار ، آن صحابی وفادار را گسیل کردم: (جان من ! خدیجه ! دوری‌
🥀🖤 گفتم: محمدم ... دخترم! شادی و شعفی که از این دیدار در دل مادرت پدید آمد، در چشم‌ هایش درخششی آشکار می‌گرفت . افطار آن شب از بهشت برایم به ارمغان آمده بود . طرف‌ های غروب جبرئیل ، آن ملک نازنین خداوند، با طبقی در دست ، آمد و کنارم نشست . سلام حیات آفرین خدا را به من رساند و گفت که افطار این آخرین روز دیدار را ، محبوب _جَلَّ وَ عَلا_ از بهشت برایت هدیه کرده است✨ در پی او میکائیل و اسرافی هم آمدند ؛ _خدا ارج و قربشان را افزون کند_ جبرئیل با ظرفی که از بهشت آورده بود ، آب بر دست‌ هایم می‌ریخت ، میکائیل شستشویشان می‌داد و اسرافیل با حوله‌ی لطیفی که از بهشت همراهش کرده بودند ، آب از دست‌هایم می‌سترد . ببین دخترم! _ جان پدرت به فدایت _ که همه‌ی مقدمات ولادت تو قدم به قدم از بهشت تکوین می‌یافت ؛ این را هم باز بگویم که تو اولین کسی هستی که به بهشت وارد می‌شوی و بهشت را برای بهشتیان افتتاح می‌کنی❤️‍🩹 این را اکنون که تو اسماء را صدا می‌کنی که بیاید و رخت‌ های مرگ را برایت مهیا کند نمی‌گویم 💔 ادامه دارد ...
یارالی‌زهرا :)!
#کشتی_پهلو_گرفته🥀🖤 #پارت‌چهارم گفتم: محمدم ... دخترم! شادی و شعفی که از این دیدار در دل مادرت پدید
🥀🖤 این را اکنون که تو وضوی وفات می‌گیری نمی‌گویم ؛ همیشه گفته‌ام ، در همه‌جا گفته‌ام که من از فاطمه بوی بهشت را می‌شنوم ؛ یک بار عایشه گفت: چرا این‌قد فاطمه را می‌بویی ؟ چرا این‌قدر فاطمه را می‌بوسی ؟ چرا به هر دیدار فاطمه ، تو جان دوباره می‌گیری ؟ گفتم: خموش عایشه ! فاطمه بهشت من است . فاطمه کوثر من است ؛ من از فاطمه بوی بهشت می‌شنوم ، فاطمه عین بهشت است ؛ فاطمه جواز بهشت است ؛ رضای من در گرو رضای فاطمه است ؛ خشم فاطمه جهنم خداست ؛ و رضای فاطمه بهشت خدا :) فاطمه جان‌ ! خاطر تو را نه فقط بدین خاطر می‌خواهم که تو دختر منی ، تو سیّده‌ی زنان عالمینی ، تو برترین زن عالمی ، خدا تو را چنین برگزیده است و خدا به تو چنین عشق می‌ورزد ؛ این را من از خودم نمی‌گویم ؛ کدام حرف را من از جانب خودم گفته‌ام ؟ آن شب به معراج رفته بودم دیدم که بر در بهشت به زیباترین خط نوشته است: خدایی جز خدای بی‌همتا نیست ، محمد (ص) پیامبر خداست ؛ علی معشوق خداست ♥️؛ فاطمه ، حسن ، حسین برگزیدگان خدا هستند و لعنت خدا بر آنان که کینه‌ورز این عزیزانِ خدا باشند ... این را اکنون که تو غسل رحلت می‌کنی نمی‌گویم 💔 ادامه دارد ...
یارالی‌زهرا :)!
#کشتی_پهلو_گرفته🥀🖤 #پارت‌پنجم این را اکنون که تو وضوی وفات می‌گیری نمی‌گویم ؛ همیشه گفته‌ام ، در ه
🥀🖤 آن روز که من در خیمه‌ای نشسته بودم و بر کمانی عربی تکیه کرده بودم یادت هست ؟ تو و شوی گرامی‌ ات علی و دو نور چشمم حسن و حسین نشسته بودید و من برای چندمین بار اعلام کردم که: ای مسلمانان بدانید ؛ هر کسی که با اینان _یعنی با شما_ در صلح و صفا باشد من با او در صلح و صفایم و هر کس با اینان _یعنی با شما_ به جنگ برخیزد ، من با او در ستیزم ؛ من کسی را دوست دارم که این عزیزان را دوست بدارد و دوست نمی‌دارند این عزیزان را مگر پاک طینتان و دشمن نمی‌دارند این عزیزان را مگر آلودگان و تَر دامنان ! فاطمه جان بیا ! بیا که سخت در اشتیاق دیدار تو می‌سوزم ؛ بیا ، بیا که دنیا جای تو نیست و بهشت بی‌تو بهشت نیست ؛ راستی ! به اسماء بگو: آن کافور که از بهشت برایم آمده بود و ثلث آن را خود به هنگام وفات خویش به کار گرفتم و دو ثلث دیگر آن را برای تو و علی گذاشتم بیاورد ... به آن کافور بهشتی حنوط کن دخترم که ولادت تو بهشتی است و وفات تو نیز بهشتی است :) سلام بر تو آن روز که زاده شدی ، سلام بر تو آن روز که زیستی ، سلام بر تو اکنون که می‌آیی و سلام بر تو آن روز که برانگیخته می‌شوی ❤️‍🩹 ادامه دارد ...
یارالی‌زهرا :)!
#کشتی_پهلو_گرفته🥀🖤 #پارت‌ششم آن روز که من در خیمه‌ای نشسته بودم و بر کمانی عربی تکیه کرده بودم یاد
🥀🖤 وقتی رسول محبوب من به خانه درآمد ، انگار خورشید پس از چهل شام تیره ، چهل شام بی‌روزن ، چهل شام بی‌صبح ، از بام خانه طلوع کرده باشد ؛ دلم روشنی گرفت و من روشنی را زمانی با تمام وجود ، با تک‌تک رگ‌ها و شریان‌هایم احساس کردم که نور حضور تو را در درون خویش یافتم :)♥️ آن حالات ، حالاتی نبود که حتی تصور و خیالش هم از کنار ذهن و دل من عبور کرده باشد ؛ کودکی در رحم مادر خویش با او سخن بگوید ؟ کودکی در رحم مادر خویش خداوند را تسبیح و تقدیس کند ؟ من شنیده بودم که عیسی _بر شوی من و او درود_ در گهواره سخن گفته بود و وحدانیت خدا و نبوت خویش را از مأذنه‌ی گهواره فریاد کرده بود ... و این همیشه برترین معجزه در اندیشه‌ی من بود ، اما من چگونه می‌توانستم باور کنم که کودکی در رحم مادر خویش با او به گفت‌و‌گو بنشیند ، او را دلداری دهد و پیامبری پدرش را شاهد و گواه باشد ؟(: و من چگونه می‌توانستم تاب بیاورم که آن کودک ، کودک من باشد و آن مخاطب ، من باشم ؟ چگونه می‌توانستم این شادی را در پوست تن خویش بگنجانم ؟:) چگونه می‌توانستم این شعف را در درون دل خویش پنهان کنم ؟ چگونه می‌توانستم این عظمت را در خود حمل کنم ؟:) شاید آن چند ماه حضور تو در وجود من ، شیرین‌ترین لحظات زندگی‌ام بود ؛ شب و روز گوش دلم در کمین بود که کی آوای روح‌بخش تو در سرسرای وجودم بپیچد و کی کلام زلال تو بر دل عطشناک من جاری شود ‌♥️! ادامه دارد ...
یارالی‌زهرا :)!
#کشتی_پهلو_گرفته🥀🖤 #پارت‌هفتم وقتی رسول محبوب من به خانه درآمد ، انگار خورشید پس از چهل شام تیره ،
🥀🖤 نفهمیدم آن چند ماه شیرین چگونه گذشت و درد زادن کی به سراغم آمد ، اما همان هراس که از درد زادن بر دل مادران چنگ می‌اندازد ، دست استمداد مرا به سوی زنان مکه دراز کرد ؛ زنان قریش و بنی‌هاشم همه روی برگرداندند و دست امید مرا در خلأ یأس واگذاشتند ... [ مگر نگفتیم با یتیم ابوطالب ازدواج نکن ؟ مگر نگفتیم تو را خواستگاران ثروتمند بسیارند ؟ مگر نگفتیم حرمت اشرافیت را مشکن ، ابهت قریش را خدشه‌دار مکن ؟ مگر نگفتیم ثروت چشمگیرت را با فقز محمد صلی‌ الله‌ علیه‌ و آله در نیامیز ؟ کردی ؟ حالا برو و پاداش آن سرپیچی‌ات را بگیر ؛ برو و کودکت را به دست قابله‌ی انزوا بسپار ...]💔 غمگین شدم ، اما به آنها چه می‌توانستم بگویم ؟ آن زنان ظلمانی چه می‌دانستند نور نبوی چیست ؟ چه می‌فهمیدند ازدواج احمدی چگونه است ؟ چگونه می‌توانستند بدانند خلق محمدی چه می‌کند ؟ از کجا می‌توانستند دریابند که خوی مهدوی چه عظمتی است ؟ آن زنان زمینی ، شوی آسمانی چه می‌فهمیدند چیست ؟(: به خانه بازگشتم ، با درد زایمان و تنهایی بازگشتم ؛ آب در دل پیامبر تکان نمی‌خورد که او دو دست در آسمان داشت و دو پای در زمین ؛ هرچه من بی‌قرار بودم ، او قرار و آرامش داشت ؛ هر چه من بی‌تاب می‌نمودم ، او به من سکینه‌ی بیشتری می‌بخشید♥️! ادامه دارد ...
یارالی‌زهرا :)!
#کشتی_پهلو_گرفته🥀🖤 #پارت‌هشتم نفهمیدم آن چند ماه شیرین چگونه گذشت و درد زادن کی به سراغم آمد ، اما
🥀🖤 ناگهان دیدم که در باز شد و چهار زن بلند بالا و گندمگون که روحانیتشان بر زیباییشان می‌افزود داخل شدند ؛ که بودند اینان خدایا ؟! یکی‌شان به سخن درآمد که: نترس خدیجه ! ما رسولان پروردگار توایم و خواهران تو ؛ آنگاه که من قدری قرار و آرام گرفتم گفت: من ساره‌ام همسر ابراهیم ، پیامبر و خلیل خدا .. آن دیگری که دلنشین سخن می‌گفت و تبسمی شیرین بر لب داشت گفت: من مریم دختر عمرانم ، مادر عیسی پیامبر و روح خدا .. آن سومی که نگاهی مهربان و محجوب داشت ، به سخن درآمد که: من آسیه‌ام ، دختر مُزاحِم ؛ همسر فرعون که به موسی مؤمن شدم .. و دریافتم که چهارمین زن که صلابتی کم‌نظیر داشت ، ام‌کلثوم خواهر موسی است ، پیامبر و کلیم خدا ❤️ گفتند: خداوند ما را فرستاده تا یاریت کنیم در این حال که هر زنی به زنان دیگر محتاج است ؛ سپس ساره در سمت راستم نشست ، مریم در طرف چپم ، آسیه در پیش رویم و کلثوم پشت سرم . من آنجا _نه خودم_ که مقام و قرب تو را در نزد خداوند بیش از پیش دریافتم و با خودم گفتم: ببین خدا چقدر این فرزند را دوست می‌دارد که قابله‌هایش را گل‌ های سرسبد عالم زنان انتخاب کرده است ؛ تو را نه بدانسان که مادران ، حمل خویش می‌گذارند بلکه بدان فراغت که مادری کودکش را از آغوش خود به آغوش مادری دیگر می‌سپارد ، به دست آن چهار عزیز سپردم🤍! ادامه دارد ...