🔸️ نماز یکشنبه های ماه ذی القعده
#نماز
#اعمال
💠 @samtekhoda3
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
💯 ❌️ماجرای تغییر مکان نشست خبری !
🔻تیم ظریف عصبانی از عملکرد فوق العاده رئیسی !
✍️🏻مرامنامه اصلاحات؛ دیگی که واسه من نجوشه، سر 🐕 توش بجوشه
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
💯 ⭕️ ماجرای تغییر سالن نشست خبری وزیر خارجه عربستان
🔸همه چیز به صورت عادی پیش میفت و قرار بود نشست در سالن همیشگی و با تابلوی شهید سلیمانی برگزار شود.
🔸ناگهان یکی از خبرنگاران اصلاحطلب توئیتی را علیه عربستان و شبکه العربیه منتشر کرد و با رجزخوانی، طرف عربستانی را تحریک کرد.
🔸به گفته خبرنگاران حاضر در سالن، تیم العربیه، توئیت این خبرنگار را نشان مسئولان دادند و از رفتار خبرنگاران ایرانی در رجزخوانی گلایه کردند.
🔸این مساله باعث شد تا تیم تشریفات سعودی، ضمن تاکید بر لزوم حذف توئیت خبرنگار موردنظر، سالن جلسه را نیز تنها چند دقیقه قبل از برگزاری نشست خبری، تغییر دهد.
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
ذره بین🔍
ب نام او ک سرآغاز داستان های بلند است...📖 تصمیم گرفتیم با شروع بهار طبیعت و قرین شدنش با بهار معنوی
🍀🍀🍀💫#رویای_نیمه_شب
#قسمت_سیُ_سه
در جایی که عمق آب زیاد نبود، بچه ها مشغول آبتنی بودند. ابوراجح گفت:( در ضمن، پیامبر(ص) به ۱۲ جانشین خود که امامان ما هستند اشاره کردند، که اولین آنها علی(ص) و آخرین آنها، امام زمان است. به یاد داشته باش آنچه گفتم در معتبرترین کتابهای حدیث شما آمده. امیدوارم این مقدمهای باشد برای آنکه بیشتر به فکر مطالعه و تحقیق باشی.)
از قدم زدن و قایق سواری با ابو راجع به پدر ریحانه بود، لذت برده بودم، ولی حرف هایش که با اعتقاد و صمیمیت و بیان شده بود، بیش از قبل ویرانم کرده بود. قصه اسماعیل هرقلی و آنچه آن روز درباره توجه پیامبر(ص) به اهل بیتش و سفارش ایشان در مورد جانشینان خود شنیده بودم، با مذهب ما سازگاری نداشت. دلم می خواست بدانم واقعاً حق با کیست.
تا نزدیکی حمام، ابوراجح را همراهی کردم. موقع خداحافظی، دستم را فشرد و گفت:( نام صفوان و حماد را به خاطر بسپار. حماد، پسر صفوان، هم سن و سال توست. صفوان را به اتهام بدگویی از مرجان صغیر دستگیر کردهاند. وقتی حماد، چند روز بعد به دارالحکومه می رود تا از پدرش خبر بگیرد، او را هم روانه سیاهچال میکنند. فکر میکنم اگر هر یک از شیعیان به دارالحکومه برود و بیگناهی آنها را گوشزد کند، او را هم به سیاهچال بیندازند. برخورد وزیر با من را که یادت هست؟)
دستش هنوز در دستم بود. گفتم:( شما همیشه برای من و پدربزرگم، دوست و راهنمای خوبی بودهاید. حالا زمانی است که باید گوشه ای از محبت های شما را جبران کنم؛ البته اگر بتوانم.)
در آغوشم کشید و پیشانی ام را بوسید.
_بگذار به چیزی اعتراف کنم. تاسف میخورم که هرچند محبت فراوانی بین ماست، اختلاف در مذهب، میان ما دیواری کشیده. اگر این دیوار نبود، دوست داشتم ریحانه را به جوانی شایسته، مثل تو، شوهر بدهم.
چشمهایش از همیشه مهربان تر بود. با شنیدن این حرف، احساس کردم برافروخته شدهام. خواستم خودم را کنترل کنم، ولی دلیلی برای این کار ندیدم. با صدایی که از خوشحالی میلرزید گفتم:( من هم به خاطر دوستی مثل شما، خدا را شکر می کنم!)
کاش در همان لحظه از او جدا شده بودم! انگار فکری ناگهانی از ذهنش گذشته باشد، گفت:(حماد جوان خوبی است. در رنگرزیِ پدرش کار میکند. شاید ریحانه او را به خواب دیده.)
تمامی خوشحالیام از وجودم پر کشید و رفت.
_شاید در یکی از روزهایی که آنها میهمان ما بودهاند و یا ما به خانه آنها رفته بودیم، ریحانه، حماد را دیده و پسندیده باشد.
این بار سعی کردن صدایم نلرزد.
_میتوانید از ریحانه بپرسید.وشاید اینطور نباشد. ابوراحج سری به تاسف تکان داد و گفت:( این کار درستی نیست و ریحانه را ناراحت میکند که هر بار با یک حس تازه، به سراغش بروم و بپرسم آیا فلان جوان را به خواب دیده ای؟)
تازه یکی دوساعت بود که تا حدی خیالم از بابت مسرور راحت شده بود. قسمت این بود که نگرانی هایم با همان سرعت ک رفته بود، کلاغی بزرگ شود و دوباره به طرفم برگردد. حماد را هنوز ندیده بودم، ولی از همان لحظه، او را دشمن خودم احساس میکردم. هر کس که می توانست آن را از من بگیرد، جز دشمن چه نامی می توانست داشته باشد؟
صبحانه می خوردیم که پدربزرگ گفت:( نمی خواهی بروی نرو. حتی اگر پول آنچه را بردهاند ندهند، مهم نیست.)
ام حباب برایمان شیر ریخت. لب ها را به هم فشرده بود. توی فکر که بود، این کار را میکرد.
_ببین ابونعیم! ببین چطور با اشتها غذا میخورد! قنواء این بچه را سرگرم میکند. تو حاضر بودی چند بدهی تا گروهی دلقک و شعبده باز، این بچه را سرگرم کنند؟ دارالحکومه، مفت و مجانی نمایشی راه انداخته، برای برای گرم کردن سر شوریده این بچه. این کجایش بد است! بگذار برود تا بفهمد دنیا فقط مغازه و طلا و جواهر نیست.
پدر بزرگ چشم غرهای تحویلش داد.
_هاشم را با حرف هایت گمراه نکن! ما که نمی دانیم آن ها چه نقشهای دارند.
ام حباب خم به ابرو نیاورد.
_چه نقشهای آقا! یک دختر بچه از خود راضی می خواهد به پدرش یا به یکی دیگر نشان دهد که چه جوان زیبایی را به تور زده. همین! تمام این نمایش برای همین است و بس. ببینید من کی گفتم!
پدربزرگ لقمهای را ک گرفته بود، توی سفره انداخت.
_پناه بر خدا! ما داریم کجا میرویم؟ دنیا برعکس شده. اول یک دختر بچه زیبا و فتنه انگیز، سرزده به مغازه می آید و زندگی و آسایش ما را به هم میریزد. بعد یک دختر بچه بازیگوش و آب زیرکاه، پای ما را به دارالحکومه باز میکند و خط و نشان می کشد. حالا هم یک پیرزن پرحرف، برایمان صغرا و کبرا میچیند. خدایا خودت به دادمان برس! کار دنیا افتاده دست یک مشت دختر بچه و پیرزن!
ادامه دارد.....
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
💚یا_جواد_الائمہ_ع💔
🕯اسمـے گرهگشا ٺر از اسم #جـواد نیسٺ
💚پایان هرچہ خواسٺم از او نـداد نیسٺ
🕯بیـن ٺمام صحـن و سراها طلوع صبح
💚جایے بہ باصفائے 🖤بابالمـراد نیسٺ
💚شهادت_امام_جواد علیه السّلام 🥀
💚تسلیت_باد.🏴
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📢 ویژه
🔍 #خط_دیدار | بسته تصویری مرور بیانات رهبر انقلاب در دیدار رئیس جمهور ازبکستان. ۱۴۰۲/۳/۲۸
💻 Farsi.Khamenei.ir
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
🔻علی کریمی از خواهرش کلاهبرداری کرد!
🔹خواهر علی کریمی که دو فرزند ۵ و ۱۵ ساله دارد با درخواست برادرش به او ۵۰ چک سفید امضا داده و پس از مدتی متوجهشده که چکهای او در معاملات سنگینی مثل خرید باشگاه فوتبال سپیدرود و خرید زمین و ملکهای میلیاردی استفادهشده، دیگر به برادرش چک نداده و همین باعث اختلاف آنها شده.
🔹علی کریمی پس از اختلاف با خواهرش او را تهدید به برگشتزدن چکهای سفید امضای قبلی کرده. لیلا کریمی با تصور اینکه چکهای سفید امضای قبلی استفاده شدهاند، احتمال عملیشدن تهدید برادرش را در حد صفر میدانسته اما در کمال ناباوری الان با یک بدهی ۷۷۰ میلیارد تومانی در زندان است.
🔹در بررسیها مشخصشده با هدایت و طراحی علی کریمی یک چک لیلا کریمی به مبلغ ۷۰۰ میلیارد تومان و یک چک دیگر به مبلغ ۷۰ میلیارد تومان توسط یکی از بستگان آنها به شرخر داده شده و آن فرد هم چکها را به اجرا گذاشته و خواهر علی کریمی را راهی زندان کرده است.
⭕اون روزهای اغتشاشات، وقتی علی کریمی داشت از خواهرش، خواهرم، خواهرامون میگفت، همزمان داشت سر خواهرش کلاه میگذاشت میفرستادش زندان🤦♂
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
💌 #نماز | نماز دهه اول ماه ذی الحجه
🔺️ از اعمالی که بزرگان در ده شب اول این ماه، توجه زیادی به آن داشته اند.
#اعمال
.: ایتا | سروش | روبیکا :.
🌐 SamteKhoda3.ir
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
#پیوند_آسمانی_دو_نور
وصال حیدر و یارش مبارک
وصال یاس و دلدارش مبارک
زالطاف و عنایات الهی
رسیده حق به حقدارش مبارک
پروانه غریبی
#سالروز_ازدواج_امام_علی_ع
#و_حضرت_زهرا_س_مبارک_باد
══💝══════ ✾ ✾ ✾
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
😎#تابستان_باطعم_مهارت😎
🌸پایگاه بسیج خواهران المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف،برای بهره مندی از #مهارت های مختلف،در فرصت تابستان🌞
🤓 آموزش کلاس های مختلف قرآنی 📖 مهارتی 🪡 هنری 🎨 علمی 📚 ورزشی 👟 سرگرمی 🪀 و... را به صورت #رایگان یا با قیمت های خیلی مناسب 🤗 برگزار می کند.
🤩 از ویژگی های این طرح تابستانه،برگزاری برنامه های فرهنگی متنوع😊 و اردوهای تفریحی 🚃 مخصوص متربیان،در طی دوره می باشد.
✅علاقمندان جهت ثبت نام
به صورت حضوری،روزهای زوج
قبل از نماز مغرب و عشا به محل پایگاه بسیج خواهران المهدی(عج)
واقع در مسجدالمهدی(عج)خیابان فردوسی
و یا در فضای مجازی و تماس با شماره ۰۹۳۵۶۰۹۰۷۳۳ اقدام نمایند.
🌳این#تابستان را متفاوت بگذرانیم.
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
May 11
رئیس پلیس پاریس با ارسال نامهای تجمع سالیانه منافقین که از سال ۲۰۰۸ برگزار میشد را ممنوع کرد.😂
میخواستن ایران رو منزوی کنن خودشون روز به روز به زباله دان تاریخ نزدیک تر میشن 🤣
حاجی یه کم یواش تر یه تنه داری تمام دستاوردها رو جارو میکنی 😀
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
🎉 اطلاعنگاشت | مروری بر توصیههای رهبرانقلاب درباره ازدواج آسان
💌 رسانه «ریحانه» به مناسبت خجسته سالروز پیوند آسمانی حضرت علی علیهالسلام و حضرت زهرا سلاماللهعلیها، اطلاعنگاشت «ازدواج موفق، ازدواج آسان» را منتشر میکند.
#روز_ازدواج
#ازدواج_آسان
🌱 @Khamenei_Reyhaneh
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
🍃🌹🍃
مغز؛ ۲.۵ میلیون گیگ حافظه
چشم؛ ۳۲۴ میلیون پیکسل کیفیت
قلب؛ ۳۸ میلیون تپش در سال
اسکلت؛ ۲۱۳ عدد استخوان
کلیه؛ ۱.۲ میلیون واحد تصفیه
رگها؛ ۴۰ هزار کیلومتر رشته عصبی در بدن
فکر کنم خودتم تعجب کردی که این قدر پیشرفته و پیچیدهای
و هیچی ازش نمیدونستی!
و این جز عظمت خداوند نیست...
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
ذره بین🔍
ب نام او ک سرآغاز داستان های بلند است...📖 تصمیم گرفتیم با شروع بهار طبیعت و قرین شدنش با بهار معنوی
🍀🍀🍀💫#رویای_نیمه_شب
#قسمت_سیُ_چهار
ام حباب دیگر حرفی نزد و سفره را جمع کرد. پدربزرگ پیش از رفتن، دست روی شانه ام گذاشت و گفت:( خودت تصمیم بگیر. اگر به دارالحکومه رفتی، سعی کن بیش از همیشه هوشیار باشی! من تو را به خدا میسپارم!)
من فقط به حماد فکر میکردم. برای همین میخواستم به دارالحکومه برگردم.
مقابل سندی که ایستادم، دیگر از اضطراب و کنجکاوی روز قبل، در من اثری نبود. سندی برخاست و با تکان دادن سر و نشان دادن دندان های پوسیده اش به من خوش آمد گفت. در همان حال، سه ضربه به در زد.
بدون توجه به اطراف، به آبنما نزدیک شدم. حس میکردم از پنجرههای دارالحکومه به من نگاه می کنند. مگس های سمج مخصوص آن باغ، باز به سراغم آمدند. کسانی که روی پله ها انتظار می کشیدند، بی اختیار به احترام من برخاستند. فکر کردند از صاحب منصب های دارالحکومهام که چنان آزاد و بی پروا به طرف ایوان ورودی میروم.
تنها امینه در اتاق بود. داشت آیینه را گردگیری میکرد. صندوقی چوبی و منبت کاری شده، گوشهای گذاشته شده بود. اتاق تفاوت دیگری با روز قبل نداشت.
_برای کار من، جای دیگری در نظر گرفته شده؟
امینه به صندوق اشاره کرد.
بنا به دستور بانویم قنواء، در همین اتاق مشغولبه کار خواهید شد. آنچه از وسایل و ابزار احتیاج دارید، در این صندوق است.
به صندوق نزدیک شدم تا بازش کنم. قفل بود.
_کلیدش کجاست؟
امینه پیش امد و قفل را امتحان کرد.
_نمیدانم. چیزی به من نگفتهاند. دو خدمتکار، آن را آوردند و بدون هر توضیحی رفتند. شاید فراموش کردهاند قفل را باز کنند.
لبه سکو نشستم و انبه رسیده ای را گاز زدم.
_ بگویید بیایند قفل را باز کنند. هرچه زودتر کارم را شروع کنم، زودتر هم تمام میشود.
تعظیم کرد و به شمعدان نقره ایِ روی طاقچه چند شمع کافوری روی شاخههای ان بود، دستمال کشید.
_تا دقیقه ای دیگر می روم.
کنار پنجره رفتم. به رودخانه و پل نگاه کردم. چشم انداز بی نظیری بود.
دوست داشتم اتاقم چنین چشماندازی داشته باشد.
_ امروز با بانویت قنواء چه نمایشی ترتیب داده اید؟
_ایشان دیگر حال و حوصله نمایش ندارند.
_ حق دارند. کار سختی است که هربار بخواهد، خود را سیاه کند.
امینه با خشمی ناگهانی به طرفم آمد و گفت:( لطفاً مودب باشید آقا! این شمایید که دوستش ندارید و میخواهید او را به بازی بگیرید، اما من نمی گذارم.)
سفارشهای ابوراجح و پدربزرگ به یادم آمد. باید خونسردیام را حفظ میکردم.
_بازی تازهای در کار است؟ مگر قرار است من دوستش داشته باشم؟
_خیلی دلتان بخواهد! علاقه بانویم به شما دوامی نخواهد داشت. به زودی از اینجا رانده خواهید شد.
_عجب! پس قنواء به من علاقه دارد و تو که یک خدمتکاری، به من حسادت میکنی. نمیتوانی قبول کنی که قنواء روزی ازدواج میکند و میرود دنبال زندگیاش. او خواستگاران زیادی دارد و دیر یا زود با یکی از آنها ازدواج میکند.
_گیرم که بانویم ازدواج کنند، من همیشه در خدمتشان خواهم بود.
_لابد آن وقت به شوهرش حسادت میکنی و قنواء مجبور میشود عذرت را بخواهد.
_او هرگز چنین نمیکند!
_خودت که عروسی کردی، دیگر رغبتی به فرمان بردن از یک دختر بازیگوش نخواهی داشت.
_بیچاره بانویم قنواء ک خیال میکند شما میتوانید شوهر خوبی برایش باشید.
_دیروز که تو را کنار پله ها دیدم، به نظرم رسید دختر باهوش و تربیت شدهای باشی. زهی خیال باطل! بهتر است به کارت برسی و با من حرف نزنی. فراموش نکن که من و تو برای کار اینجاییم. من یکی اگر ب اختیار خودم بود، پایم را دیگر اینجا نمیگذاشتم. پدربزرگم اصرار کرد و من آمدم. حالا که آمدهام بگذار فقط به کارم فکر کنم.
امینه روی صندوق نشست. با پشت دست، اشکش را پاک کرد.
_داستان عجیبی است! ریحانه به دیگری علاقه دارد، شما به او، قنواء به شما، پسر وزیر به او، من به پسر وزیر، و این رشته سر دراز دارد.
_نمیخواهم نام ریحانه اینجا سرزبان ها بیفتد.
بلند خندید.
_ریحانه! دختر فقیری که گلیم میبافد و نوه ابونعیم زرگر، صاحب چند مغازه و نخلستان، به او دلباخته. خیلی خندهدار است.
حدس زدم میخواهد به هربهانهای که شده، عصبانی ام کند. پوزخندی زدم تا نشان دهم تیرش به سنگ خورده است.
ادامه دارد.....
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
🌸گل هرجا که باشد
🌸هیچ کسی را از
🌸بوی خوشش ...
🌸بی نصیب نمی کند..
🌸عطر مهربانیهایتان جاودان
🌸لحظه هاتون چون گل زیبا
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
⭕️⛔️⭕️
📵اینترنشنالهای داخلی📡
📸 تصاویری که سایت اصلاحطلب انتخاب برای پوشش صحبتهای آیتالله صدیقی، علمالهدی و کوشکی میزنه رو مقایسه کنید با تصاویری که برای روحانی و ظریف و عراقچی میزنه!❌
🔸 تکنیک انتخاب بدترین عکس،
🔹تکنیک جمله بندی و تقطیع مغرضانه،
🔸تکنیک مدیریت افکار عمومی و تخریب....
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃