🌷🍃سلام به خدای یکتا
🌷🍃سلام به تیر ماه
🌷🍃سلام به شروع تابستان
🌷🍃سلام به گرمای عشق
🌷🍃سلام به امید و زندگی
🌷🍃سلام به مهر و مهربانی
🌷🍃سلام به دوستان خوبم
🌷🍃اولین روز تابستان و
🌷🍃اولین روز تیرماه مبارک
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
📣 پاسخ رهبر انقلاب به نامه تولیدکنندگان نوشتافزار ایرانی
🌷 این راه مبارک را با قوت ادامه دهید
🔹 حضرت آیتالله خامنهای در پاسخ به نامه تولیدکنندگان نوشتافزار ایرانی، تلاش و همت آنان را مبارک دانسته و خواستار ادامه این مسیر شدند. جمعی از تولیدکنندگان نوشتافزار ایرانی در نامه خود، گزارشی از دستاوردهای جدید و موفقیتهای کسب شده سال گذشته در این عرصه را به رهبر انقلاب ارائه کرده بودند.
📝 متن پاسخ رهبر انقلاب که صبح امروز (پنجشنبه) اول تیرماه ۱۴۰۲ همزمان با نخستین گردهمایی فعالان صنعت نوشتافزار ایران (همنوشت) در محل برگزاری این همایش منتشر شد، به شرح زیر است:
✏️ بسمه تعالی
ـ با سلام رهآورد تلاش و همت شما در تهیهی نوشت افزار ایرانی، بار دیگر موجب خرسندی و سپاس از دستاندرکاران شد. راه مبارکی است، با قوت ادامه دهید، با توفیق الهی
سیّدعلی خامنهای
۴۰۱/۸/۱۲
🔹 حضرت آیتالله خامنهای پیش از این هم در ۸ بهمن ۱۴۰۰ در پیام دیگری به آیین پاسداشت نوشتافزار ایرانی، تولید با کیفیت نوشتافزار را برای هر کشوری مایه افتخار توصیف کرده بودند.
💻 Farsi.Khamenei.ir
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
😎#تابستان_باطعم_مهارت😎
🌸پایگاه بسیج خواهران المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف،برای بهره مندی از #مهارت های مختلف،در فرصت تابستان🌞
🤓 آموزش کلاس های مختلف قرآنی 📖 مهارتی 🪡 هنری 🎨 علمی 📚 ورزشی 👟 سرگرمی 🪀 و... را به صورت #رایگان یا با قیمت های خیلی مناسب 🤗 برگزار می کند.
🤩 از ویژگی های این طرح تابستانه،برگزاری برنامه های فرهنگی متنوع😊 و اردوهای تفریحی 🚃 مخصوص متربیان،در طی دوره می باشد.
✅علاقمندان جهت ثبت نام
به صورت حضوری،روزهای زوج
قبل از نماز مغرب و عشا به محل پایگاه بسیج خواهران المهدی(عج)
واقع در مسجدالمهدی(عج)خیابان فردوسی
و یا در فضای مجازی و تماس با شماره ۰۹۳۵۶۰۹۰۷۳۳ اقدام نمایند.
🌳این#تابستان را متفاوت بگذرانیم.
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
یادتون نره، اینکه ایران رئیس شورای حقوق بشر شد و با کشورهای همسایه وارد تعامل شد و بعد از سالها بلژیک اسدی رو آزاد کرد و فرانسه علیه منافقین بیانیه داد و آلبانی به مقر منافقین حمله کرد و... نشان از ضعف و شکست دولت رئیسی در روابط بین الملله و فقط اصلاحطلبا زبان دنیا بلدن و بس😐😝
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 وقتی ازم میپرسن نظرت در مورد پلیس آلبانی چیه
🤣🤣
#حسین_دارابی
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
🔻دیپلماسی به وقت خرداد
لینک تصویر
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹🍃
🎬 #کلیپ/خودسازی
✖️ با اینکه خیلی بهش مدیونم، اما فلان رفتارش دیوانهام کرده !
✖️ با اینکه خیلی نسبت به من مهربونه، اما بعضی حرفاش همش رو اعصابمه!
✖️خیـــلی خوبیها داره، اما من نمیتونم فلان کارش رو بپذیرم و تحملش کنم!
اینجور وقتها باید چکار کرد؟
چجوری به قضیه نگاه کرد؟
چجوری انتقاد کرد؟
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
اینفلوانسر معروف بوسنیایی و مجری تلویزیونی: فقط میگم، ما هیچ خبری از ایران نداریم. وقتی برگردم بوسنی با صدای بلند از این کشور و مردمش دفاع خواهم کرد در مقابل پروپاگاندا و دروغ های دشمنان شان. این شانسی نبوده، تو ۴ شهر بودم و به همان یک نتیجه رسیدم. در ایران مردمان خوشحالی زندگی میکنند، از ما بیشتر، از ماهایی که ادعای اروپایی بودن و حقوق بشری را به سر میزنیم
🔗 Кенан Чорбо 🕋
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
ذره بین🔍
ب نام او ک سرآغاز داستان های بلند است...📖 تصمیم گرفتیم با شروع بهار طبیعت و قرین شدنش با بهار معنوی
🍀🍀🍀💫#رویای_نیمه_شب
#قسمت_سیُ_پنجم
_برای من مهم نیست که ریحانه گلیم می بافد و پدرش ثروتمند نیست.اگر پسر وزیر، مانند قنواء، بازیگر خوبی باشد، آن دو به درد هم میخورند. تو هم بهتر است به فکر خودت باشی، وگرنه چطور میتوانی تحمل کنی که بانویت قنواء، مرد مورد علاقه ات را از چنگت درآورده؟_امینه کنترل خود را از دست داد. با یک جهش، شمشیری را از دیوار جدا کرد. آن را از غلاف بیرون کشید. سعی کردم وحشتزده نشوم.
_لابد باز نمایشی در کار است و قنواء از روزنهای سرگرم تماشای ماست.
از ظرف میوه، سیبی برداشتم و به طرفش انداختم. خواست آن را با ضربه شمشیر، دونیم کند، نتوانست. شمشیر از کنار سیب گذشت. به پیشانیاش خورد. ناگهان صدای خنده ای بلند شد. صدا از صندوق بود. امینه شمشیر را پایین آورد و به خنده افتاد. نالیدم:( اه، باز هم نمایش!)
امینه کلیدی از جیبش بیرون آورد و قفل صندوق را باز کرد. با باز شدن صندوق، قنواء مثل مجسمه میان آن ایستاد. با کمک امینه بیرون آمد و همچنان که میخندید، شمشیر را از او گرفت. صندوق خالی بود. بدون آنکه به قنواء نگاه کنم، کنار پنجره رفتم و به بیرون چشم دوختم. قنواء به من گفت:( حالا تو باید بروی توی صندوق. تو را با کمک خدمتکارها پیش پدرم می بریم و می گوییم که یوزپلنگ دیگری برایتان هدیه آورده اند.)
بدون آن که برگردم گفتم:( امینه یا پسر وزیر برای این نقش مناسبترند.)
_بهتر است گوش کنی، وگرنه راهی سیاه چال میشوی. امروز به اندازه کافی حرفهای زیادی زدهای! فراموش نکن کجایی و من کی هستم.
فکری کردم و گفتم:( اتفاقاً موافقم.)
_موافق رفتن توی صندوق؟
_نه، اتفاقاً خیلی دوست دارم سیاه چال را ببینم. اگر قرار است کاری نکنم و فقط باعث تفریح و سرگرمی شما باشم، بهتر است خودم هم کمی تفریح کنم.
امینه دوباره تبدیل شده بود به یک خدمتکار مخصوص و تربیت شده، گفت:( چرا سیاهچال؟ دارالحکومه جاهای دیدنی زیادی دارد. سیاهچال جای وحشتناکی است. پشیمان می شوید.)
قنواءگفت:( پدرم یک یوزپلنگ و چند باز شکاری و اسبی زیبا دارد. مادرم چند گربه پشمالو و یک طاووس دارد. من هم دوتا میمون و چند طوطی سخنگو دارم. میخوای آنها را ببینی؟)
به طرفشان چرخیدم.
_ به شرط آنکه نمایش را تعطیل کنید و من از فردا کارم را شروع کنم.
قنواء شانه بالا انداخت.
پس از دیدن حیوانات دست آموز که درون قفس های کوچک و بزرگی نگهداری می شدند، به اصطبل رفتیم و اسب حاکم و قنواء و اسب های دیگر را دیدیم. قنواء یال بلند اسب ابلق خود را نوازش کرد و گفت:( فردا بعد از آن که چند ساعتی کار کردی، به اسب سواری می رویم. چطور است؟)
نمیتوانستم قبول کنم. اگر چنین اتفاقی می افتاد، همه مردم حلّه خبردار می شدند. بدتر از همه به گوش ریحانه هم میرسید.
_ قرار بود دیگر نمایشی در کار نباشد.
قنواء آهسته گفت:( از قضا نمایشی در کار است. من خودم را به شکل پسری جوان در می آورم. با آن قیافه، حتی تو هم مرا نخواهی شناخت. بارها این کار را کردهام. )
_مردم بالاخره میفهمند. همانطور که فهمیده اند به شکل پسری فقیر در آمدهای و در بازار، دست فروشی و گدایی کردهای.
با قیافهای غمگین گفت:( اگر این کارها را نکنم، از زندگی یکنواختی که دارم، دیوانه میشوم!)
آنقدر خوب نقش بازی می کرد که نتوانستم بفهمم جدی می گوید یا شوخی میکند.
به جاهای مختلف دارالحکومه سر زدیم و آنچه را نادیدنی بود، دیدیم. قنواء همچنان اصرار داشت که روز بعد، در ساحل رودخانه، اسب سواری کنیم.
_ یکی دو روز است برای آن نقشه کشیدهام.
_ پس تو و امینه، خودتان را به شکل پسرها در آورید و با هم به سواری بروید.
_نقشهام را خراب نکن. ما تا کنار رودخانه می رویم، از پل عبور میکنیم، چهارنعل تا نخلستانهای بیرون شهر می تازیم و برمی گردیم.
_ آخرش نفهمیدم این کارها چه ربطی به صیقل دادن جواهرات دارد؟
_داری حوصله ام را سر می بری! اطاعت کن و مزدت را بگیر!
_ بوی دردسر به دماغم می خورد. حس می کنم قربانی یک بازی خطرناک شده ام. شاید کارم به سیاهچال بکشد. پس بهتر است قبل از آنجا را ببینم. امروز سیاهچال را میبینیم و بعد درباره سوارکاری فردا، حرف میزنیم.
کوتاه آمد و گفت:( پدرم به کارهای عجیب و غریب من عادت دارد، ولی مطمئنم اگر بشنود باتو ب سیاهچال رفتهام تعجب میکند. بهتر است صرف نظر کنی!)
_ تو میتوانی بیرون بمانی. من نگاهی می اندازم و برمیگردم. از سیاهچال که نمی ترسی؟
ادامه دارد....
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃