May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 میگن آقا عاشورا رو دیگه سیاسی نکنید!
یک امام حسین رو برای ما بذارین میخوایم باهاش حال کنیم!
🗣️ #رحیم_پور_ازغندی
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
معنی همراهی خانواده با امام3.mp3
1.19M
🥀🥀🥀🥀🥀
🎧 منبر
3️⃣ معنی همراهی خانواده با امام (ع)
🎙امام خامنه ای مد ظله العالی
#محرم
#امام_حسین
#هیئت_مجازی
══•ஜ۩🥀۩ஜ•══
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
20.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 همایش عظیم شیرخوارگان حسینی
“مجمع جهانی حضرت علی اصغر(ع)”
▪️همزمان در بیش از ۸۰۰۰ نقطه در ۴۵ کشور جهان
▪️جمعه ۳۰ تیر ۱۴۰۲
مصادف با سوم محرم الحرام ساعت ۸ صبح
▪️در مصلای نماز جمعه شاهین شهر
◾️پخش زنده مراسم از طریق شبکه اصفهان
✍🏻 روابطعمومیدفترامامجمعه شاهینشهر
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
ذره بین🔍
🍀🍀🍀💫#رویای_نیمه_شب
#قسمت_چهلُ_هفتم
حاکم هم به خاطر کشف این توطئه و نجات جانش، پدرم را بیش از پیش به خودش نزدیک میکند و قنواء را که شریک جرم است و ندانسته در این توطئه شرکت کرده، ب ازدواج با من مجبور خواهد کرد.)
دیگر توان ایستادن نداشتم. این بار من روی دیواره حوض نشستم. وزیر، شیطانی واقعی بود. با آلت دست قرار دادن مسرور، کاری کرده بود که همه چیز به نفع خودش تمام شود. شک نداشتم که چنین آدم دسیسهگری به فکر آن بود که عاقبت حاکم را هم از میان بردارد و خودش به جای او بنشیند. رشید قبل از رفتن، خطاب به من گفت:( توصیه میکنم قبل از آنکه دستور دستگیریات صادر شود، از این شهر بروی و جایی پنهان شوی.)
پرسیدم:( پدرت درباره ابوراجح چه تصمیمی گرفته؟)
چند قدم دور شد و گفت:( متاسفم! کارش تمام است. مطمئنم با داستانی که پدرم ساخته، حاکم بلافاصله دستور قتلش را خواهد داد.)
رشید رفت. دنیا جلوی چشمم تیره و تار شد بود. با توطئهای وحشت انگیز و جنایتکارانه، من، ابوراجح، ریحانه و مادرش در آستانه نابودی قرار گرفته بودیم. میدانستم ک با مرگ من، پدربزرگم و ام حباب هم دق مرگ خواهند شد. همه این جنایتها باید انجام میشد تا مسرور و پدربزرگش به حمام مورد علاقهشان برسند و وزیر بتواند ب هدفهای اهریمنیاش نزدیکتر شود.
قنواء کنارم نشست و گفت:( میخواهم چیزی را به تو بگویم.)
به او نگاه کردم. رنگش پریده بود. گفت:( از اینکه توانستی مرا به سیاهچال بکشانی ناراحت نیستم. خوشحالم که باعث شدی حماد و صفوان را از آنجا نجات دهم.)
_ چه فایده؟ وزیر دوباره به سیاهچال میاندازدشان و بیشتر از قبل بر آنها سخت میگیرد.
ایستادم و گفتم:( بهتر است بروم و ابوراجح را از خطری ک تهدیدش میکند، با خبر کنم. اگر فرصت پیدا کنیم، باید همگی پنهان شویم.)
_ من هنوز از خبرهایی که از رشید شنیدم، گیج هستم. هنوز باورم نمیشود در چنبره چنین توطئهای گرفتار شدهایم. کاش هرگز باعث نمیشدم به دارالحکومه بیایی، ولی بدان هرچه پیش آید، من از تو حمایت میکنم.
_ممنونم؛ گرچه با این اوضاع، خودت هم به یک حامی بزرگ احتیاج داری.
چشمان امینه پر از اشک بود. نمیشد فهمید از چه ناراحت است. از اینکه احتمال داشت قنواء مجبور به ازدواج با رشید شود یا از دامی که من و قنواء در آن افتاده بودیم.
موقع بیرون رفتن از دارالحکومه، کسی جلویم را نگرفت. هنوز برای دست گیریام دستور صادر نشده بود. با آن ک خودم در خطر بودم، میخواستم جان ابوراجح را نجات دهم.
برای آنکه زودتر ب حمام برسم، راه میان بری را ک از میان نخلستانی کوچک میگذشت در پیش گرفتم، ناچار شدم از دیوار کوتاه نخلستان بگذرم. لباسم خاک آلود و دست هایم خراشیده شد.
دلم میخواست وارد حمام ک شدم، یقه مسرور را بگیرم و مقابل چشمان متعجب ابوراجح، وادارش کنم ب خیانتش اعتراف کند. از خشم، دندان بر هم می ساییدم و میدویدم. کمترین مجازاتش رسوایی بود. آن وقت آرزو میکرد زمین دهان باز کند و او را ببلعد. بعید نبود ابوراجح ب خاطر نمک نشناسی مسرور، کنترل خود را از دست بدهد و او را زير مشت و لگد بگیرد.
ب حمام ک رسیدم، یکه خوردم. در بسته بود.چند مشتری، جلوی درِ حمام ایستاده بودند و انتظار میکشیدند. حلقه در را ب صدا درآوردم. یکی از مشتری ها گفت:( فایده ای ندارد. هرچه در زدیم، کسی جواب نداد.)
از پیرمردی ک دکانش کنار حمام بود و زغال میفروخت، پرسیدم ابوراجح کجاست. دست های سیاهش را ب هم زد و گفت:( نمیدانم چ خبر شده. اول ابوراجح با دونفر رفت. بعد مسرور درِ حمام را بست و رفت تا ب خانه ابوراجح سری بزند. مشتری هایی ک مجبور شده بودند از حمام بیرون بیایند، ناراحت بودند و غرولند میکردند. مسرور با خنده ب آنها گفت ن تنها این دفعه از شما پول نگرفتهام، دفعه بعد هم ک ب حمام بیایید، میهمان من هستید و با شربت و میوه از شما پذیرایی میکنم. آن وقت ب من سکه ای داد و گفت ب هرکس آمد بگویم حمام امروز تعطیل است.)
پیرمرد ب طرف مشتری ها رفت و چند جمله ای با آنها صحبت کرد. آنها رفتند. پیرمرد برگشت و گفت:( این بارِ سوم است که مشتری ها را میفرستم دنبال کارشان. میپرسند چرا حمام تعطیل است. من چ بگویم؟ ابوراجح که چیزی ب من نگفت. مسرور هم فقط گفت:( حمام تا فردا تعطیل است. شاید هم تا پس فردا. شاید هم تا یک هفته دیگر.)
ادامه دارد.....
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا رقیه خاتون سلام الله علیها....🕊
اَلسَّلام اِی دست گیر عالمِین
ای به اربابِ دو عالم نور عین
روز محشر
چشم ما بر دست توست
اِشفَعی لی فاطِمَه بِنتِ الحُسین...
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
✏️ رهبر انقلاب: هیئت حسینی به معنای یاد و تبیین است. یعنی باید این جور باشد: هم یاد را زنده کند، هم پایگاه و مرکز تبیین باشد. ۱۴۰۱/۰۶/۲۶
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃