▪️🍃🌹🍃▪️
🔴برق قطع نشد، سیمان ارزان شد
🔻در فصل گرم پارسال و امسال نرخ سیمان با تامین برق ثابت ماند و حتی کاهش هم داشت. در سال ۱۴۰۰ بهدلیل قطعیهای مکرر برق، قیمت سیمان ۴۳۳ درصد افزایش پیدا کرده بود.
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
♨️صدور هشدار و فرمان #آمادهباش توسط سردار سلامی
🔥دشمن بدنبال فتنهانگیزی در سالگرد حوادث ۱۴۰۱ است
✍همانطور که قبلا پیشبینی کردیم، ظاهرا دشمن از مردهخواری #مهسا_کومله دستبردار نیست و رصد تحرکات رسانهای اخیر آنها نیز گویای همین مطلب است!
لذا در این فرصت باقیمانده لازم است تمام دلسوزان ایران و انقلاب، خود را مجهز به سلاح جهادتبیین کنند؛ تا با روشناییبخشی به شعاع پیرامونی خود، محدودیت دشمن در بهرهگیری از ظلمت جهل و تاریکی شبهات، رقم بخورد
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
💢سارا خادمالشريعه شطرنجباز که تو جمهوری اسلامی چندین مدال و عنوان بینالمللی بدست آورد ؛ بخاطر اینکه معتقد بود حجاب محدودیت میاره از ایران رفت، تابعیت اسپانیایی گرفت و تو دور اول مسابقاتش برای اسپانیا به حریف باحجاب اندونزیایی خورد و با یک باخت از مسابقات حذف شد 😂😂
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
ذره بین🔍
🍀🍀🍀💫#رویای_نیمه_شب
#قسمت_پنجاهُ_دوم
ریحانه به طرف در سرداب که زیر ایوان بود، رفت. چفت آن را و در کوچکش را باز کرد. مسرور را مجبور کردم برخیزد و به طرف سرداب برود. در همان حال، کلید حمام را از جیبش بیرون کشیدم. پس از در سرداب، پلههایی بود که به فضایی تاریک میرسید. مسرور مقاومت کرد و خودش را به دیواره چاه آب چسباند. ریحانه از میان توده هیزم گوشه حیاط، چوبی گرهدار و چماق مانند را بیرون کشید و خشمگین و غران به طرف مسرور خیز برداشت. مسرور از ترس دوید خمیده از پلهها پایین رفت. در سرداب را بستم و چفت آن را انداختم. ریحانه چوب را روی توده هیزم انداخت. باز اشک در چشمانش حلقه زده بود.
_ همهاش تقصیر پدربزرگم بود. او به این کارها مجبورم کرد. بعد هم وزیر گولم زد. باور کنید من ابوراجح را دوست دارم. مرا به دارالحکومه ببرید تا حقیقت را بگویم.
این صدای مسرور بود. چهرهاش را از پشت پنجره کوچک سرداب دیدیم. مادر ریحانه از من پرسید:( حالا باید چه کنیم؟)
_ باید به جای امنی بروید. حیف که خانه ما امن نیست، وگرنه شما را به آنجا میبردم.
یادم آمد که آنها ام حباب را دیدهاند. اگر به خانه ما میرفتند، با دیدن ام حباب، به راز من پی میبردند. ریحانه طوری که مسرور نشنود، گفت:( فعلاً چند روزی را به خانه صفوان میرویم.)
قلبم در هم فشرده شد. برایم معلوم شد که ریحانه به حماد فکر میکند و خانه آنها را ترجیح میدهد. ریحانه بلافاصله گفت:( با نبودن صفوان و پسرش، من و مادرم میتوانیم آنجا راحت باشیم.)
نفس راحتی کشیدم و به خودم نهیب زدم که زود قضاوت نکنم. مادر ریحانه از من پرسید:( شما چه میکنید؟ شما هم در خطر هستید.)
ریحانه همچنان آهسته گفت:( شما هم خوب است مدتی مخفی شوید. اگر جایی ندارید، همسر صفوان میتواند جایی را در همان خانه، برایتان در نظر بگیرد.)
نگاهمان به هم تلاقی کرد. ریحانه نگاهش را به طرف مادرش گرداند.
_من کسی نیستم که در این شرایط، ابوراجح را رها کنم و مخفی شوم. شما را به خانه صفوان میرسانم. وقتی از طرف شما خیالم راحت شد، به سراغ او میروم.
ریحانه گفت:( پس مواظب خودتان باشید.)
گفتم:( با این همه توطئه های شیطانی، دیگر امیدی به زندگی ندارم و از هیچ پیشامدی نمیترسم.)
ریحانه اشکش را پاک کرد و گفت:( از شما انتظار شنیدن اینطور حرفها را ندارم. بهتر است به خدا توکل کنیم و به او امیدوار باشیم!)
ریحانه و مادرش را به خانه صفوان رساندم. در راه با کمی فاصله حرکت میکردم تا اگر با ماموران روبرو شدم، خطری متوجه آنها نشود.
همسر صفوان از دیدنشان خوشحال شد. وقتی با معرفی ریحانه، مرا شناخت و فهمید این من بودهام که شوهر و پسرش را از سیاهچال نجات دادهام، به گرمی تشکر کرد. از شنیدن ماجرای دستگیری ابوراجح و خطری که ما را تهدید میکرد، متاثر شد. با کمال میل، یکی از دو اتاق خانه کوچکش را در اختیار ریحانه و مادرش گذاشت. دل بریدن از ریحانه برایم سخت بود. نماز ظهر را آنجا خواندم. موقع خداحافظی به ریحانه گفتم:(قوها را از حمام برمیدارم و به دیدن حاکم میروم. خدا کند بتوانم او را ببینم! شاید به کمک قنواء بشود توطئه وزیر را خنثی کرد.)
ریحانه گفت:( من برای پدرم و شما دعا میکنم. شما در کودکی هم فداکار بودید.)
شادمان از حرف ریحانه گفتم:( برای من خوشبختی شما مهم است. امیدوارم حماد و پدرش به زودی آزاد شوند! هرچه پیش آمد، شما و مادرتان خانه بیرون نروید.)
_مسرور چه میشود؟
_نگران او نباشید. آن زیرزمین، بدتر از سیاهچال نیست. او دلش میخواست هم صاحب حمام شود و هم با شما ازدواج کند. خوشحالم ک دیگر امیدی ب ازدواج با شما ندارد. ماجرای خیانتش را ب پدربزرگم گفتهام. تا فردا همه بازار از آن باخبر میشوند. در هر صورت، چاره ای ندارد جز اینکه حله را بگذارد و برود.
دلم میخواست در آخرین لحظه از ریحانه بپرسم چه کسی را در خواب دیده است. قبل از آنکه حرفی بزنم، گفت:( پدرم لاغر و نحیف است. اگر بخواهند شکنجهاش کنند، زود از پا درمیآید.)
با این حرف و دیدن دوباره اشک هایش، از سوالم صرف نظر کردم. پس از خداحافظی، از خانه بیرون آمدم. ریحانه در آستانه در گفت:( خدا کند تا ساعتی دیگر شما و پدرم برگردید و همه این ناراحتی ها تمام شود!)
گفتم:( احساس میکنم اگر شما دعا کنید، نجات پیدا میکنیم.)
این پا و آن پا میکردم. دل کندن از او کار دشواری بود؛ ب ویژه ک مطمئن نبودم باز بتوانم ببینمش.
_این احتمال هست دیگر هم را نبینیم. خواهش میکنم اشک هایتان را پاک کنید. دوست ندارم شما را غمگین ب یاد بیاورم.
انگار از حرف من خندهاش گرفته باشد، لبخند زد و حتی اندکی خندید و اشک هایش را پاک کرد. چند قدم عقب عقب رفتم. توی کوچه کسی نبود. با گام هایی تند و استوار از خانه صفوان و از ریحانه فاصله گرفتم.
ادامه دارد....
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺بر چهره ی
💫همچو ماه مهدی صلوات
🌺بر رحمت یک نگاه مهدی صلوات
💫تا ماه رخش
🌺شود هویدا بفرست
💫بر شان ومقام و جاه مهدی صلوات
🌺اللّهُمَّصَلِّعَلي
🌺مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد
🌺 وَعَجِّلفَرَجَهُــم
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸بزرگترین آزمون ایمان زمانیست
که آنچه که میخواهید را
بدست نمی آورید
با این حال قادرید بگویید:
خدایا شکرت
امیدوارم اگر چیزی که تو زندگیتون
میخواستید و نشد
به دستش بیارید ،به زودی
بهترش رو خدا نصیبت کنه💖
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
واشنگتن پست: قطعی برق به دلیل گرمای بی سابقه در آمریکا، هزاران آمریکایی را در معرض خطر مرگ قرار داده است!
پ.ن: قابل توجه غربگرایانی که بابت تعطیلی دو روزه، انواع و اقسام افتراها را به دولت بستند.
به اخباری که از قبله آمالتان مخابره میشود هم سر بزنید، شاید کمی شرافت نصیبتان شد!
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
⁉️سلیمان بن صرد کیست؟
🔹از اصحاب و کارگزاران امیرالمومنین (علیه السلام) و امام حسن (علیه السلام)
👈 از جمله افرادی که امیرالمومنین علیه السلام را در جنگ جمل یاری نکرد
🔹از مجاهدان و فرماندهان سپاه امیرالمومنین (علیهالسلام)
👈از منتقدان و متعرضین به امام حسن (علیه السلام) در ماجرای صلح با معاویه
🔹از اولین نویسندگان نامه به امام حسین (علیه السلام) برای دعوت ایشان به کوفه
👈 بیعت کردن با مسلم بن عقیل در کوفه و یاری نکردن مسلم و امام حسین (علیه السلام) در حادثه کربلا
🔹رهبری قیام توابین به خونخواهی امام حسین (علیه السلام)
✅در تاریخ عده توابین چند برابر عده شهدای کربلاست، اما اثری که توابین در تاریخ گذاشتند؛ یک هزارم اثری که شهدای کربلا گذاشتند نیست.
#خواص_بی_خواص
#عوام_خواص
#محرم
#در_زیر_خیمه_اش_همه_یک_خانواده_ایم
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
🔴 آزمون مجلس در تصویب #فوریت لایحه حجاب و عفاف
ظاهراً قراره روز یکشنبه در مجلس، #فوریت بررسی لایحه عفاف و حجاب به رأی گذاشته بشه.
خب همینطور که این چند روز مشخص شده لایحه نسبت به لایحه قبلی بسیار پیشرفت داشته و بازدارندگی بسیار بیشتری در مورد سلبریتیها، کسب و کارهای متخلف، شبکههای اجتماعی داره و نکات خوبی در اون دیده شده اما کماکان یک سری ابهامات رو نتونسته برطرف کنه و بعضاً ممکنه ایراداتی هم داشته باشه اما اینجا باید به یک نکته دیگه توجه کرد.
🔻اگر فوریت لایحه رأی نیاره که با توجه به عملکرد چند ماه گذشته مجلس احتمالش کم نیست! عملاً بحث پوشش و حجاب برای چند ماه دیگه بدون صاحب میمونه و احتمالاً بررسی و تصویبش به این مجلس نرسه! که اینجوری مشخصه وضعیت از اینی که الآن باهاش مواجهیم بدتر میشه ...
🔻عملاً کشور ماههاست معطل این لایحه مونده و از همین لایحه فعلی نباید به سادگی رد شد. قطعاً ایراداتی داره که در روند بررسی و بعد از اون میتونه برطرف بشه ولی به عنوان کسی که فضاهای مختلف رسانهای رو رصد میکنه میگم، ضد انقلاب داخلی و خارجی خیلی دوست داره این لایحه از روند بررسی کلاً خارج بشه! الآنم قرار نیست لایحه بررسی بشه، قراره فقط فوریت بررسی لایحه به رأی گذاشته بشه، پس لازمه این مطالبه رو تو کانالهای انقلابی از مجلس داشته باشیم که به سادگی از کنار این موضوع رد نشن. واقعاً فرسایشی شده و نباید بدون نتیجه رها بشه
✍ حسین دارابی
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
🔷حسن روحانی گفته بود ما بدهی دولت قبل را دادیم این دولت هم باید بدهی ما را بدهد!
حجم بدهی هارو که نگاه میکنی یاد میدون مین می افتی
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼مراقب ریشههایت باش
اصیل که باشی،
از هر مانعی قویتری،
جوانه میزنی حتی اگر
به ساقهات تبر بزنند...
🌼 لحظه هاتون شاد و زیبا
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
📢 دیدار کارکنان و خانوادههای ناوگروه ۸۶ ارتش جمهوری اسلامی ایران با رهبر انقلاب
🔹 فرمانده، کارکنان و خانوادههای ناوگروه ۸۶ نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران صبح امروز (یکشنبه) با رهبر انقلاب اسلامی دیدار کردند.
🌷 ناوگروه ۸۶ نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی چندی پیش مأموریت تاریخی خود در گردش ۳۶۰ درجه به دور کره زمین را با طی بیش از ۶۵ هزار کیلومتر مسیر دریایی و پس از ۸ ماه دریانوردی با موفقیت به پایان رسانده بود.
🖼 مشروح خبر و تصاویر تکمیلی متعاقباً منتشر میشود.
💻 Farsi.Khamenei.ir
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 رهبر انقلاب هماکنون خطاب به خانوادههای کارکنان ناوگروه ۸۶ ارتش جمهوری اسلامی ایران:
شما بحمدلله عزیزانتان برگشتند و آنها را در آغوش گرفتید اما خانوادههای شهدا، جای خالی عزیزانشان پر نشد.
من بارها در ملاقات خانوادههای شهدا میگویم خداوند سایه شما را از سر ملت ایران کم نکند.
💻 Farsi.Khamenei.ir
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
⭕️💢⭕️
🔻 افشاگری مدیران فایزر در سنای استرالیا بعد از دو سال
برای کارمندان خودمان از واکسنهایی که به مردم میزدیم استفاده نکردیم و به آنها واکسن اختصاصی زدیم.
وضعیت براندازهایی که فایزر زدن : 🙄😐
#واکسن_کرونا #فایزر
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
ذره بین🔍
ب نام او ک سرآغاز داستان های بلند است...📖 تصمیم گرفتیم با شروع بهار طبیعت و قرین شدنش با بهار معنوی
🍀🍀🍀💫#رویای_نیمه_شب
#قسمت_پنجاهُ_سوم
سرکوچه، لحظه ای به عقب نگاه کردم. ریحانه هنوز در آستانه در ایستاده بود آهی کشیدم و وارد کوچه بعدی شدم. شاید ب سوی مرگ میرفتم، اما شاد و سبک بال بودم. دستاری را ک همراه داشتم ب سر انداختم. با یکی از دو گوشهاش، نیمی از صورتم را پوشاندم. در دل خدا را شکر کردم ک توانسته بودم قبل از فرارسیدن روز جمعه، ریحانه را ببینم و با او حرف بزنم. آن موقعیت خطرناک، ب من و او مجال داده بود یکدیگر را ببينيم و مانند دوران کودکی باهم حرف بزنیم. این دیدار و گفتوگو، برای ریحانه عادی بود، ولی برای من معنای دیگری داشت. جان خود را برای نجات ابوراجح ب خطر انداخته بودم. طبیعی بود ریحانه ب من لبخند بزند و سپاس گزار باشد.
به سرعت از کوچهها میگذشتم. کسی باور نمیکرد آنچنان سبک بال و بیپروا به استقبال خطر میروم. به جایی میرفتم که هر کس از آنجا میگریخت. اگر ماموران دستگیرم میکردند، امکان نداشت بتوانند مرا زودتر از آنچه خود میخواستم به دارالحکومه برسانند.
به حمام رسیدم. با عجله در را باز کردم و وارد شدم. حمام در آن سکوت غیرمعمولش، وهم انگیز بود. قوها روی دیواره حوض ایستاده بودند. جای ابوراجح و مشتریها و زمزمههایی که همیشه از صحن حمام ب گوش میرسید، خالی بود. قوها انگار منتظرم بودند. کنارشان که نشستم، حرکتی نکردند. آهسته بغلشان کردم و ایستادم.
به زحمت در حمام را قفل کردم و کلیدش را به پیرمرد زغال فروش دادم. به او گفتم:( کلید حمام را تنها به ابوراجح خواهی داد یا به خانوادهاش.)
پرسید:( پس مسرور چی؟)
گفتم:( هرگز! او به ابوراجح خیانت کرد و باعث شد دستگیرش کنند.)
_ برای چه؟
_ برای رسیدن به این حمام.
پیرمرد کلید را روی رف، زیر بستهای گذاشت و گفت:( مطمئن باشد رنگش را هم نخواهد دید!)
به راه افتادم. با هر دست، یکی از قوها را زیر بغل گرفته بودم. سرهای زیبا و نوک قرمزشان کنار صورتم بود. آنها با کنجکاوی به مغازهها و رهگذران نگاه میکردند. مدتی بود که از خانهشان بیرون نیامده بودند.
خوشحال بودم که از ریحانه نپرسیده بودم چه کسی را در خواب دیده. اگر میگفت حماد، دیگر نمیتوانستم آنطور با اطمینان به طرف دارالحکومه بروم. از عشق ریحانه، سرمست و بیتاب بودم. دوست داشتم میتوانست از فراز بامها و نخلها ببیندم که چطور قوها را زیر بغل زده بودم و به استقبال خطر و شاید به پیشواز مرگ میرفتم. وقتی با آن تکه چوب به مسرور حمله برد، مسرور حق داشت به سرداب پناه ببرد. من هم از آن چشمهای خشمگین جا خوردم! هیچ وقت ریحانه را در کودکی در آن حالت ندیده بودم. گرچه زیبایی او با هالهای از ایمان و نجابت در هم آمیخته بود، اما در عین لطافت و مودب بودن، میتوانست مثل سوهان، سخت و خشن باشد. باز خدا را شکر کردم که در بهترین حالت با او روبرو شدم و پس از فاش کردن خیانت مسرور، به شکلی دلخواه و با بدرقهای گرم، از او خدا حافظی کردم.
در راه دارالحکومه، چند نفر از من پرسیدند:( نام این پرندههای عجیب چیست؟ آنها را میفروشی؟ از کجا گیرشان آوردهای؟)
تازه دارالحکومه از میان چند نخل، در تیررس نگاهم قرار گرفته بود که با صحنهای تکان دهنده روبرو شدم. چند مامور اسب سوار، محکومی را با طناب به دنبال خود میکشیدند. چند مامور دیگر، از عقب، پیاده حرکت میکردند و با تازیانه و چماق، محکوم را میزدند. تعداد زیادی از مردم کوچه و بازار، دور محکوم را گرفته بودند. صد قدمی با آنها فاصله داشتم. برای آن محکوم بیچاره افسوس خوردم. از یک نفر که از همان طرف پیش میآمد، پرسیدم:( چه خبر است؟)
سری به تأسف تکان داد و گفت:( ابوراجح حمامی است. این بار کلاغ مرگ، بر سر او نشسته.)
انگار درختی بودم که صاعقهای بر او فرود آمده باشد. هاج و واج ماندم. برای چند لحظه نتوانستم حرکت کنم. به هر زحمتی که بود زبان را در دهان خشکیدهام حرکت دادم و پرسیدم:( ابوراجح؟ میخواهند با او چه کنند؟)
_ او را میبرند در شهر بچرخانند و در میدان، سر از تنش جدا کنند.
باور کردنی نبود! چه زود محاکمهاش کرده و دستور داده بودند که حکم اجرا شود! مشخص بود که قبل از محاکمه، محکومش کرده بودند. با تازیانهها و چماقها بالا میرفت و پایین میآمد. پرسیدم:( گناهش چیست؟)
گفت:( میگویند صحابه پیامبر را دشنام داده و لعنت کرده. چیزهای دیگری هم مثل جاسوسی و توطئه برای کشتن حاکم به او نسبت دادهاند.)
با پاهای لرزان و چشمهای خیره، به طرف آن جمعیت پیش رفتم.
ادامه دارد....
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
🌷سلام دوستان ارجمندم
امروزتون پراز موفقیت
لحظاتتون سرشاراز آرامش
دلتون از محبت لبریز
تنتون از سلامتی سرشار
زندگیتون از برکت جاری
وخدا پشت پناهتون باشه
🌷دوشنبه تون شاد و زیبا
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیاحترامی به خیمه امام حسین علیهالسلام در میدان هفتتیر تهران
عجب چراغ شگفت آوری است نور حسین
که هر چه باد وزد میشود فروزانتر
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃