eitaa logo
ذره بین🔍
89 دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
3.9هزار ویدیو
146 فایل
بسم رب البصیر... اینجا با ذره بین🔍معیارهای اسلام،دنیای سیاست اطرافمان را رصد می کنیم. برای رفع شبهات سیاسی و طرح سوال و انتقاد و پیشنهادات شما،ارتباط با ادمین👇 @M_Gh1415
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ذره بین🔍
🍀🍀🍀💫 قنواء گفت:( مادرم شاهد است که ما از ابونعیم خواستیم هاشم را برای تعمیر و جرم‌گیری جواهرات و زینت آلات به دارالحکومه بفرستد.) _راستش را بگو! برای چه این کار را کردی؟ _ شنیده بودم که وزیر می‌خواهد مرا برای رشید خواستگاری کند. میدانستم رشید و امینه به هم علاقه دارند. نتیجه گرفتم که این ازدواج، مصلحتی است و عشقی در میان نخواهد بود. برای همین، نقشه کشیدم هاشم را به دارالحکومه بیاورم و وانمود کنم که قرار است من و هاشم با هم ازدواج کنیم. _به جای این کارها بهتر بود با من صحبت می‌کردی. _ صحبت با شما فایده‌ای هم دارد؟! _ مواظب حرف زدنت باش، دختر گستاخ! _ اگر حرف زدن با شما بی فایده نیست، دستور دهید ابوراحج را ک بی‌گناه است رها کنند. او تا کشته شدن فاصله‌ای ندارد. _ خیلی جسور شده‌ای! من هنوز از تنبیه تو صرف نظر نکرده‌ام. ماجرای رفتن تو و هاشم به سیاهچال چیست؟ _ این راست است که ابوراجح به خاطر رفاقت با صفوان، از هاشم خواسته بود تا در صورت امکان، خبری از آنها به دست آورد. خانواده صفوان نمی‌دانستند که او و پسرش زنده‌اند یا نه. هاشم از من خواست تا سری به سیاهچال بزنیم. پذیرفتم و با هم به آن دخمه رفتیم. بعد با دیدن حماد، پسر صفوان، دلم به رحم آمد و دستور دادم آنها را به زندان عادی منتقل کنند. در این انتقال، هاشم هیچ نقشی نداشت. گفتم:( و البته وزیر دوباره دستور داده آنها را به جرم توطئه برای قتل شما به سیاهچال برگردانند. نمی‌دانم کسی که در زندان است، چگونه می‌تواند در چنین توطئه‌ای نقش داشته باشد!) حاکم اخم کرد و به من گفت:( به خاطر آوردن قوها، تو و همسر ابوراجح و دخترش را می‌بخشم.) نفهمیدم بخشیدن من و ریحانه و مادرش چه معنایی داشت، وقتی هیچ گناهی نداشتیم. گفتم:( خواهش می‌کنم دستور دهید ابوراجح را رها کنند؛ البته اگر تا حالا زیر ضربه‌های چماق و تازیانه و به خاطر خونریزی، زنده مانده باشد.) حاکم با بی‌حوصلگی گفت:( از بردباری ام سوء استفاده نکن! این یکی را نمی‌توانم بپذیرم. اگر حکمی را که داده‌ام پس بگیرم، دیگر ابهت و صلابتی برایم نمی‌ماند.) همسر حاکم گفت:( مردم، ابوراجح را دوست دارند. مرد پرهیزکاری است. دیر یا زود مردم خواهند فهمید که بی‌گناه بوده. آن وقت هم خون یک بی‌گناه را به گردن گرفته‌ای و هم مردم از تو فاصله می‌گیرند و لعن و نفرینت می‌کنند.) حاکم برآشفت و فریاد زد:( خون او چه ارزشی دارد؟ او یک شیعه است؛ یک رافضی گمراه است. پرهیزکاری چنین آدمی به سکه‌ای هم نمی‌ارزد!) همسر حاکم گفت:( تو هرگز نمی‌توانی شیعیان حله را نابود کنی؛ پس بهتر است با آنها مدارا کنی. می‌ترسم عاقبت، شیعیان آشوبی برپا کنند و حکومت، تو را مقصر بداند.) _ به خدا قسم، همه شان را از دم تیغ می‌گذرانم. _گوش کن، مرجان!  ابوراجح در هر صورت خواهد مرد. عاقل باش و خون او را به گردن نگیر من دیگر تحمل این همه ظلم و جنایت را ندارم. باور کنم اگر او را رها نکنی، دیگر با تو زندگی نخواهم کرد. حاکم خود را روی تخت انداخت و گفت :(امان از شما زن‌ها! در خلوت سرای خودم ، راحت و آرام ندارم. چرا دخترت خودش را مسموم کند و یا تو ترکم کنی؟ من این کار را می‌کنم تا از دستتان خلاص شوم .بسیار خوب، آن مردک نکبت و زشت را بخشیدم. امیدوارم تا حالا هلاک شده باشد! رشید! تو برو و بخشیده شدن او را به اطلاع قاضی و جلاد برسان. حالا بروید و راحتم بگذارید !) همه به سرعت از خلوت سرا بیرون رفتیم و حاکم و همسرش را با قوها تنها گذاشتیم. وزیر کنار نرده‌های مشرف به حیات ایستاده بود و انتظار می‌کشید. با دیدن ما پیش آمد و خواست با رشید حرف بزند، ولی رشید از کنارش گذشت و گفت:( فعلاً وقتی برای صحبت نیست :) هر سه از وزیر گذشتیم و او را که سردرگم مانده بود، تنها گذاشتیم. پایین پله‌ها ،قنوا گفت:( با اسب می‌رویم تا زودتر برسیم .) از اینکه موفق شده بودم،بی اختیار به سجده رفتم و خدا را شکر کردم .رشید بازویم را گرفت و گفت:( بلند شو! باید هرچه زودتر خود را به ابو راجح برسانیم. خدا کند دیر نشده باشد!) سوار بر سه اسب چابک، از در پشتی دارالحکومه که نزدیک اصطبل بود بیرون تاختیم. از کنار نخلستانی گذشتیم و دارالحکومه را دور زدیم. سندی با دیدن ما از روی چهارپایه‌اش  برخاست و به همان حالت خشکش زد. چنان می‌تاختیم که هر کس از ماجرا خبر نداشت، فکر می‌کرد مشغول مسابقه‌ایم. رشید که از من و قنوا عقب افتاده بود، فریاد زد:( باید خودمان را به میدان برسانیم.) کوتاه‌ترین راه به میدان، از طرف بازار بود .ابوراجح را از بازار گذرانده بودند تا به میدان برسند. از قنوا گذشتم و فریاد زدم :(دنبال من بیایید!) خوشبختانه بازار خلوت بود بیشتر مغازه‌ها بسته بود. مردم خرید و فروش را رها کرده و با ابوراجح همراه شده بودند. ادامه دارد....‌ دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️رهبر انقلاب: اراده و عزم راسخ در راه خدا نمایشگر بخشی از شخصیت ممتاز شهید صدرزاده است 📝 تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «اسم تو مصطفاست» 🔹 در مراسم پانزدهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت و اولین رویداد ملی تکریم فعالان مساجد سراسر کشور باعنوان «مثل مصطفی» تقریظ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای بر کتاب «اسم تو مصطفاست» زندگی‌نامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده به روایت همسر شهید منتشر شد. 🖼 متن تقریظ رهبر انقلاب اسلامی بر این کتاب به شرح زیر است: بسمه تعالی ــ صفا، اخلاص، صِدق، ایثار، ترجیح رضای حضرت حق بر همه چیز، بر همه‌ی عشق‌ها و همه‌ی محبوبها.. اراده و عزم راسخ در راه خدا و عشق به اهل بیت علیهم السلام، نمایشگر بخشی از شخصیت ممتاز شهید عزیز مصطفی صدرزاده است. سلام خدا بر او، و بر همسر صبور و دیگر وابستگانش، نوشته خانم تجار، شیرین و پخته و مبتکرانه است. ۹۷/۹/۱۸ 🗓 صبح امروز دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۲ طی مراسمی با عنوان دو تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب‌های «اسم تو مصطفاست» و «سرباز روز نهم» منتشر شد‌. 💻 Farsi.Khamenei.ir دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
❤️ رهبر انقلاب: مصطفی‌صدرزاده یک الگو برای جوانان امروز و فردای ماست 📝 تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «سرباز روز نهم» 🔹 در مراسم پانزدهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت و اولین رویداد ملی تکریم فعالان مساجد سراسر کشور باعنوان «مثل مصطفی» تقریظ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای بر کتاب «سرباز روز نهم» روایتی از زندگی و زمانه بسیجی مدافع حرم شهید مصطفی صدرزاده منتشر شد. 🖼 متن تقریظ رهبر انقلاب اسلامی بر این کتاب به شرح زیر است: بسمه تعالی ــ پیش از این کتاب دیگری در شرح حال شهید صدرزاده خوانده‌ام، ولی ابعاد شخصیت محبوب و چندجانبه‌ی این شهید عزیز در این کتاب بیشتر بیان شده است. این چهره‌ی برجسته بیشک یک الگو است برای جوانان امروز و فردا. اراده‌ی قوی، فهم درست، روحیه‌ی ایثار، شجاعت، خستگی‌ناپذیری، ‌ادب، دلِ انباشته از محبت و صفا، و بسی دیگر از خصوصیات برجسته،‌ بخش‌هائی از شخصیت این جوان فداکار و انقلابی نسل‌های دوم و سوم انقلاب است. خواندن این کتاب برای من غبطه‌انگیز است. این گلهای سرسبد به چه مقاماتی رسیدند، و من و امثال من چگونه در این مسیر، ‌پای در گل ماندیم. سلام و صلوات خدا بر شهید مصطفی صدرزاده و همسر صبور و پدر و مادر ایثارگر او. اسفند ۴۰۱ 🗓 صبح امروز دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۲ طی مراسمی با عنوان دو تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب‌های «اسم تو مصطفاست» و «سرباز روز نهم» منتشر شد‌. 💻 Farsi.Khamenei.ir دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بعد تو ضرب المثل شد، دختران بابایی اند ... ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
جهاد تبیین ؛ چرا انرژی هسته‌ای؟ دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃