eitaa logo
ذره بین🔍
79 دنبال‌کننده
10.3هزار عکس
4.8هزار ویدیو
151 فایل
بسم رب البصیر... اینجا با ذره بین🔍معیارهای اسلام،دنیای سیاست اطرافمان را رصد می کنیم. برای رفع شبهات سیاسی و طرح سوال و انتقاد و پیشنهادات شما،ارتباط با ادمین👇 @M_Gh1415
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀🍀🍀💫 ام حباب نزدیک بود از هوش برود. ب او گفتم:( تا طبیب و پدربزرگ از راه برسند، مقداری پارچه تمیز و آب گرم بیاور و سر و صورت ابوراجح را از خاک و خون، پاک کن! قنواء ب تو کمک می‌کند.) ام حباب ک رفت، قنواء پرسید:( تو چ کار میکنی؟) _ نماز عصرم را می‌خوانم و ی سراغ ریحانه و مادرش میروم. آنها نگران ابوراجح هستند. از طرفی، فکر می‌کنند هر لحظه ممکن است ماموران بریزند و دست گیرشان کنند. باید خیالشان را راحت کنم. _ ب اینجا می‌آوری شان؟ _ چاره ای نیست. بهتر است در این لحظه ها، کنار ابوراجح باشند. ب ابوراجح نگاه کردم. همچنان بی‌هوش بود و گاهی نفسی عمیق می‌کشید. قنواء با تاسف سر تکان داد و گفت:( بهتر است عجله کنی.) ب سرعت خودم را ب خانه صفوان رساندم. از اسب پیاده شدم و حلقه در را کوبیدم. همسر صفوان از پشت در پرسید:( کیست؟) _ منم هاشم. نترسید! در را باز کنید. ریحانه و مادرش از دیدنم خوشحال شدند. ریحانه پرسید:( از پدرم چ خبر؟) _ او حالا خانه ماست. دیگر خطری ما را تهدید نمی‌کند. توطئه وزیر نقش بر آب شد‌. ریحانه و مادرش با شادی یکدیگر را در آغوش کشیدند، اما ریحانه ب من خیره شد و پرسید:( حال پدرم خوب است؟ چرا شما خوشحال نیستید؟) سعی کردم لبخند بزنم. _ من خوشحالم. مگر نمی‌بینید. دیگر خطری در کار نیست. بی گناهی ما ثابت شد. دعای شما کار خودش را کرد. حال پدرتان هم خوب است. فقط کمی... نتوانستم جمله‌ام را تمام کنم. چ می‌توانستم بگویم؟ مادر ریحانه پرسید:( فقط کمی چ؟) تاب نگاه خیره و مضطرب ریحانه را نداشتم. _ فقط کمی... فقط کمی آزارش داده‌اند. ریحانه پرسید:( متوجه منظورتان نشدم. می‌خواهید بگویید پدرم را شکنجه داده‌اند؟) _ متاسفانه همینطور است. او را با تازیانه و چماق می‌زدند و ب طرف میدان می‌بردند تا اعدامش کنند. ما ب موقع رسیدیم و نجاتش دادیم. ریحانه انگار از خواب بیدار شده باشد، چند بار پلک زد و شگفت زده پرسید:( اعدام؟ ب این سرعت؟!) آنچه را اتفاق افتاده بود، برایشان شرح دادم. ادامه دارد... دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃