eitaa logo
ذره بین🔍
92 دنبال‌کننده
9هزار عکس
3.8هزار ویدیو
145 فایل
بسم رب البصیر... اینجا با ذره بین🔍معیارهای اسلام،دنیای سیاست اطرافمان را رصد می کنیم. برای رفع شبهات سیاسی و طرح سوال و انتقاد و پیشنهادات شما،ارتباط با ادمین👇 @M_Gh1415
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀🍀🍀💫 سواران که رشید هم میان آنها بود، چند اسب اضافی با خود آورده بودند. ابوراجح و من، سوار دوتا از آن اسب ها شدیم و جلوتر از سواران ب طرف دارالحکومه حرکت کردیم. رشید را ب ابوراجح معرفی کردم و توضیح دادم ک در نجات او چ نقشی داشته. ابوراجح ب گرمی از او تشکر کرد. در راه، هرکس ابوراجح را می‌شناخت، زانویش ره می‌بوسید و یا دستش را ب لباس او می‌کشید. در فرصتی مناسب ب ابوراجح گفتم:( حالا ‌ک معلوم شد خواب ریحانه، الهامی راست و واقعی است، می‌توانید از او بپرسید جوانی ‌ک کنار شما بوده کیست. آنطور ک گفتید، او را در آن خواب، شوهر آینده ریحانه معرفی کرده‌اند.) ابوراجح سری تکان داد و گفت:( حق با توست. در اولین فرصت از او می‌پرسم. خودم هم کنجکاو شده‌ام داماد آینده‌ام را بشناسم. معلوم می‌شود جوان مومن و شایسته ای است که در خواب ب ریحانه نشانش داده‌اند.) _حدس می‌زنم آن جوان سعادتمند، حماد باشد. _ شاید. در شایستگی حماد شکس نیست. همگی جلوی دارالحکومه پیاده شدیم. دو تن از سواران، اسب ها را با خود بردند. سندی با دیدن ما، سه ضربه به در زد. بعد پیش آمد و پس از دقیقه‌ای که با چشمان گردشده اش ابوراجح را نگاه کرد، دست و صورتش را بوسید. در بلز شد و من و ابوراجح، پیشاپیش دیگران وارد دارالحکومه شدیم. سندی چند قدم با من همراه شد و آهسته بیخ گوشم گفت:( این ابوراجح چ بود و چ شد! حق داشتی ک گفتی باید ب باطن خودمان هم مثل ظاهرمان توجه کنیم. امام شیعیان، او را ب شکل باطن زیبایش درآورده.) رشید ما را ب طرف ساختمان پذیرایی راهنمایی کرد. از میان جمعیتی ک در تالار جمع شده بودند تا ابوراجح را ببینند، گذشتیم. همه در سکوت، ابوراجح را تماشا کردند. همهمه ای ب راه افتاد. انتهای تالار، در بزرگی بود. نگهبانی آن را باز کرد و به ابوراجح گفت:( جناب حاکم، منتظر شما هستند.) حاکم روی تختش نشسته بود. وزیر کنارش ایستاده بود. ابوراجح و من در چند قدمی حاکم ایستادیم و سلام کردیم. حاکم ایستاد و حیرت زده ب ابوراجح نگاه کرد. وزیر اطراف ابوراجح چرخید و خوب وراندازش کرد. هر دو چنان مبهوت مانده بودند که فراموش کردند جواب سلام مان را بدهند. حاکم سرانجام گفت:( کاش می‌دانستم چ سحر و جادویی ب کار زده‌ای!) ابوراجح گفت:( در زمان پیامبر، کسانی بودند ک وقتی معجزات او را می‌دیدند، می‌گفتند سحر و جادوست.) _ اگر عصای موسی را داشتم، می‌انداختم اژدها شود تا اگر سحری در کار است، تو را ببلعد. ادامه دارد...... دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃