eitaa logo
ذره بین🔍
79 دنبال‌کننده
10.3هزار عکس
4.8هزار ویدیو
151 فایل
بسم رب البصیر... اینجا با ذره بین🔍معیارهای اسلام،دنیای سیاست اطرافمان را رصد می کنیم. برای رفع شبهات سیاسی و طرح سوال و انتقاد و پیشنهادات شما،ارتباط با ادمین👇 @M_Gh1415
مشاهده در ایتا
دانلود
Nashre Hadi Ba Hamkarie Madrese Taali Taghdim Mikonad15_Mostanade_Soti_Shonood_Aminikhaah.ir.mp3
زمان: حجم: 18.31M
|مستند صوتی 🟦🟨 ============= 🔻[مروری بر نکات]: 🔹از بچگی عاشق این بودم که فرشته‌ها را ببینم. 🔹دوست داشتم شیاطین را نیز ببینم 🔹فهمیدم که نباید با شیطان صحبت می‌کردم 🔹سه واقعه از آینده دیدم 🔹همه کشورها تسلیم آمریکا بودند به غیر از چندتا 🔹پیمان صلحی که به نفع اسرائیل بود 🔹خبر عجیبی که مطابق با رویای من بود 🔹پیمان صلحی که به نفع اسرائیل بود 🔹حجم عظیمی از آب که حیوانات را با خود آورد 🔹آب رودخانه به آسمان رفت وحیوانات پخش در خانه‌ها شدند 🔹مریضی حیوانات به انسان‌ها سرایت کرد. 🔹چرخه طبیعت، بهم ریخت. 🔹دیدم جنگی در ایران روی می‌داد 🔹مردم کاملاً بی‌خیال نسبت به جنگ 🔹هیچ کس به حرفم گوش نمی‌داد. 🔹افرادی که احمقانه دلسوزی می‌کردند. 🔹عاقبت آن چهار نفر 🔹هر کدام از واقعه‌ها بطنی داشت. 🔹عالم میکروب‌ها 🔹ویروس‌های حیوانی، که در انسان‌ها جواب می‌دهد. 🔹چه طور فهمیدم که همسرم از دنیا می‌رود. 🔹انقطاعی که نشان از مرگ داشت. 🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
ذره بین🔍
ب نام او ک سرآغاز داستان های بلند است...📖 تصمیم گرفتیم با شروع بهار طبیعت و قرین شدنش با بهار معنوی
☘️☘️☘️💫 از تو و آن دارالحکومه به خدا پناه می‌برم! انگار به روزی که باید جواب‌گوی اعمال‌تان باشید ایمان ندارید. این قورت و مقام زودگذر و فانی، شما را فریفته. پس هرچه می‌خواهید بکنید! وزیر سر جنباند. _تعجب می‌کنم که چرا آمدنم را غنیمت نشمردی. می‌توانستی با گشاده‌رویی، دل از این دو پرنده بکنی و مرا شاد و خشنود روانه کنی. به نفعت بود. ابوراجح دست‌مال خونی را نشان داد. _همین قصد را داشتم. اشتباهم این بود که کلمه حقی بر زبان آوردم. حالا هم که طوری نشده. در این میان، من یک سیلی خورده‌ام. این که نباید سبب کدورت خاطر شما بشود! قوها را بردارید و ببرید. دو-سه روزی دل‌تنگ می‌شوم. خودم را به این تسکین می‌دهم که قوهایم زندگی بهتری دارند و غرق در ناز و نعمت‌اند. وزیر قبل از آنکه در پس پرده ناپدید شود، گفت:( امروز به‌هم ریخته‌ام! قوها پیش خودت بماند تا ببینم تصمیم چه خواهد بود.) از آنچه در آن چند دقیقه پیش آمد، بهت زده بودم. ابوراجح دست و صورت خود را شست و آب کشید. او را به اتاقی که در راه‌رو بود، بردم تا استراحت کند. به بالش که تکیه داد، گفت:( کار من دیگر تمام است. اگر خیلی خوش‌شانس باشم به سیاه‌چال می‌افتم. فکر نکنم این وزیر بی‌کفايت، دست از سرم بردارد. مرد کینه توزی است.) پنجره اتاق به حیاط خلوت باز بود. سجاده ابوراجح کنار پنجره پهن بود. کتاب هایش توی تاقچه، کنار هم چیده شده بود. مسرور ظرف انگور را آورد، جلو ابوراجح گذاشت و رفت. ابوراجح به شوخی گفت:( صحنه قشنگی نبود، نمیخواستم پس از مدت ها که به دیدنم آمدی، شاهد آن باشی، اما فایده‌اش این بود که برای چند دقیقه، عشق و عاشقی را از یادت برد.) ابوراجح خندید و من هم بی‌اختیار به خنده افتادم. _ اگر پدربزرگ بیچاره‌ات بفهمد اینجا چه اتفاقی افتاد، دیگر نمی‌گذارد پیش من بیایی‌. باز هم خندیدیم. انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده بود. ابوراجح خوشه ای انگور تعارف کرد و گفت:( بگیر و بخور که قسمت و روزی‌ خودمان است.) آن را گرفتم و با لذت مشغول خوردن شدم. مسرور سرک کشید تا ببیند چه خبر است. نمی‌توانست باور کند که می‌خندیم. با دیدن چشم های گردشده او باز به خنده افتادیم. (خوب شد که ماندی و با چشم های خودت دیدی که حکومت با ما چگونه رفتار می‌کند.) پدربزرگ چندبار به دارالحکومه فراخوانده شده بود تا بهترین نمونه های جواهرات و زینت آلات را به خانواده حاکم عرضه کند و بفروشد. اولین بار بود که خانواده حاکم قرار بود به مغازه بیایند، همه چیز را از نزدیک ببینند و آنچه را می‌خواستند همان‌جا انتخاب کنند. پدربزرگ دستور داد علاوه بر مغازه، کارگاه و زیرزمین را هم مرتب کنند. بعید نبود خانم ها هوس کنند به کارگاه و زیر زمین هم سرک بکشند. ادامه دارد.... دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃