eitaa logo
ذره بین🔍
89 دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
4هزار ویدیو
146 فایل
بسم رب البصیر... اینجا با ذره بین🔍معیارهای اسلام،دنیای سیاست اطرافمان را رصد می کنیم. برای رفع شبهات سیاسی و طرح سوال و انتقاد و پیشنهادات شما،ارتباط با ادمین👇 @M_Gh1415
مشاهده در ایتا
دانلود
ذره بین🔍
ب نام او ک سرآغاز داستان های بلند است...📖 تصمیم گرفتیم با شروع بهار طبیعت و قرین شدنش با بهار معنوی
🍀🍀🍀💫 قنواء قویی را که در دست داشت، آرام در حوض رها کرد. قوی دیگر را از من گرفت و به طرف حاکم رفت. گوشه تخت نشست گفت:( نگاهش کنید پدر! هیچ پرنده‌ای اینقدر ملوس و زیبا نیست.) چشم‌های حاکم از خوشحالی درخشید، اما بدون آنکه خوشحالی‌اش را نشان دهد، گفت:( این یکی را هم در حوض رها کن. بعداً به اندازه کافی فرصت خواهم داشت تماشایشان کنم.) قنواء لبخند نمکینی زد و ب من اشاره کرد که قو را بگیرم و در حوض رها کنم. پیش رفتم. حاکم لب ورچید و با چشمانی هراس انگیز به من خیره شد. قو را گرفتم و در حوض رها کردم. حاکم اشاره کرد که از جلوی حوض کنار برویم. همه کنار رفتیم. قوها ک از رسیدن دوباره ب اب، خوشحال شده بودند، به آرامی در حوض چرخ زدند. حاکم لبخندی زد و همسرش از کنار پرده نگاه کرد. دیوارها و ستون‌ها با پرده‌ها و قالیچه‌ها و تصاویر و سلاح‌های گرانبها پوشیده شده بود. کاشی ها، آینه‌ها و گچبری‌های زیبا و رنگارنگی روی سقف بود. اما قوهای سفید به آنجا جلوه‌ای دیگر داده بودند. حدسم درست بود. حاکم با دیدن قوها، کمی نرم شده بود. حاکم پاهایش را از تخت آویزان کرد و ایستاد. _ حیف که این دو پرنده زیبا مال ابوراجح اند! او دشمن من و حکومت بود. ساعت تلخی را گذراندم. چقدر گستاخ و بی‌پروا بود! مرگ را ب بازی گرفته بود! کاش در شهری بودم که در آن، شیعه ای یافت نمی‌شد و ای‌کاش آدم های فهیم و با جربزه لی چون ابوراجح، شیعه نبودند! وزیر چاپلوسانه گفت:( قصد مزاحمت نداشتم. دخترتان اصرار داشت که ب همراه این جوان گمراه و خائن به حضور شما برسد. گفتم صلاح نمیدانم چنین موجود خطرناکی را با خود نزد پدرتان ببرید. مرا ب داد و قال و آبروریزی تهدید کردند. میترسم این جاسوس خائن، ب بهانه تسلیم شدن و آوردن این دو پرنده، قصد شومی داشته باشد. کسی که از جانش ناامید است، دست به هرکاری می‌زند. جرم او و دست‌ یارانش روشن و آشکار است. اجازه دهید او را به نگهبان ها بسپارم.) حاکم گفت:( چنین خواهد شد. خودتان هم بروید. قنواء! تو هم از جلوی چشم هایم دور شو. چقدر مایه تاسف است که دخترم آلت دست دشمنان شده و هنوز هم در خواب است! تنبیهی برایت درنظر گرفته ام. یک هفته در اتاقکی نیمه تاریک و خالی از هرگونه وسایل، زندانی می‌شوی. پس از آن با رشید ازدواج می‌کنی و ب مدت دوسال، تنها هفته ای یکبار مرا می‌بینی.) حاکم دوبار دست ها را ب هم کوبید. دو نگهبان قوی هیکل وارد شدند. و تعظیم کردند.‌ قنواء جلوی پدرش زانو زد و گفت:( پدر! هیچ غریبه‌ای نمی‌تواند ادعا کند که بیش از من به شما وفادار است. من بدون شما، هیچ پشت و پناهی ندارم، اما هستند کسانی که با نبودن شما ب آرزوهایشان میرسند. اگر موجب شرمساری شما شده‌ام، خودم را مسموم می‌کنم. می‌دانيد که هیچکس نمی‌تواند مرا از این کار باز دارد. حالا که احساس می‌کنم قدمی تا مرگ فاصله ندارم، دلم می‌خواهد برای آخرین بار به حرف‌هایم گوش کنید.) _نمایش را بگذار برای وقتی که تماشاگران زیادی داشته باشی. قنواء ایستاد و گفت:( افسوس نمی‌خورم که به زودی می‌فهمید این بار، نمایشی در کار نبوده. افسوس می‌خورم که ب زودی آرزو می‌کنید کاش به حرف‌هایم گوش کرده بودید تا بتوانید توطئه‌ای را که در پسِ توطئه‌ای ساختگی پنهان شده، ببینید. _ از پیش چشمانم دور شو! وزیر گفت:( اگر اجازه بدهید بروم و به کارهایم برسم.) حاکم گفت:( وقتم را تلف کردید. همگی مرخصید.) مادر قنواء از پشت پرده بیرون آمد و به حاکم گفت:( هر وقت دیدی غریبه‌ای خود را دلسوزتر از خویشانت نشان می‌دهد، جا دارد تردید کنی. شنیدن حرف‌های دخترت چه ضرری دارد که بی‌توجهی می‌کنی؟) حاکم گوشه تخت نشست و به قنواء گفت:( کار زنان این است که رای مردان را بزنند. مختصر بگو! حوصله داستان سرایی ندارم.) قنواء رو به وزیر کرد و گفت:( ابوراجح شاگردی دارد به نام مسرور. ما امروز او را دیدیم که به دارالحکومه آمده بود. پرس و جو کردیم و فهمیدیم جناب وزیر او را پذیرفته اند.) رنگ از روی وزیر پرید، ولی هر طور بود، لبخند زد و گفت:( کاملاً درست است. مسرور از توطئه ابوراجح پرده برداشت و من به پاس این خدمت، حمام آن خائن را به او بخشیدم.) حاکم به قنواء گفت:( مقدمه چینی نکن! چ می‌خواهی بگویی؟) _نزد رشید رفتیم و از او خواستیم به ما بگوید که آدم بی سر و پایی چون مسرور با جناب وزیر چه کار داشته. رشید،جوان صادقی است؛ هنوز مثل پدرش آلوده دسیسه‌گری و توطئه چینی نشده. او آنچه را بین مسرور و پدرش گذشته بود، برایمان تعریف کرد. من و هاشم و امینه شاهدیم. خلاصه ماجرا این است که وزیر با آلت دست قرار دادن مسرور، توطئه ای چیده که با قربانی کردن چند انسان بی‌گناه، چند قدم به آرزوهایی که در سر دارد، نزدیک‌تر خواهد شد. خوب است به رشید دستور دهید تا ماجرا را شرح دهد. ادامه دارد....