eitaa logo
ذره بین🔍
92 دنبال‌کننده
9هزار عکس
3.8هزار ویدیو
146 فایل
بسم رب البصیر... اینجا با ذره بین🔍معیارهای اسلام،دنیای سیاست اطرافمان را رصد می کنیم. برای رفع شبهات سیاسی و طرح سوال و انتقاد و پیشنهادات شما،ارتباط با ادمین👇 @M_Gh1415
مشاهده در ایتا
دانلود
ذره بین🔍
🍀🍀🍀💫 گفتم:(‌ او می‌داند حالا شما ثروتمند هستید. می‌خواسته ب او کمک کنید. شما هم اینکار را کردید.‌ ب هرحال، بچه های او وضعیت بهتری از من دارند. لااقل مادری بالای سرشان هست.) انگشتش را به شدت تکان داد. _نه، نه، در هر صورت او مادر توست. شاید تقدیر این است ک ب کوفه بروی و مدتی نزد او بمانی. این، هم ب سود اوست، هم ب نفع تو. آنجا در امان خواهی بود. از طرفی، میتوانی ب زندگی مادرت سر و سامان بدهی و مواظب‌شان باشی. حق را به او دادم. _ابوراجح گاهی حرف مادرم را پیش می‌کشید و می‌گفت در حقش جفا می‌کنی ک ب او سر نمیزنی. یک‌بار گفتم:( او اگر ب من علاقه ای داشت، برای یک دفعه هم ک شده، طی این سالها ب دیدنم می‌آمد.) ابوراجح گفت:( شوهرش مرد خشن و سنگ دلی است. اجازه نمی‌دهد مادرت برای دیدن تو از کوفه ب حله بیاید.) فرض کنیم حق با ابوراجح باشد. چرا پس از مرگ شوهرش به سراغم نیامده؟ پدربزرگ ایستاد و با دست اشاره کرد که ساکت شوم. _حالا وقت این حرفها نیست. هر لحظه ممکن است ماموران بریزند و دست گیرت کنند. احتمال می‌دهم مادرت فکر می‌کند اگر حالا برگردد، فکر خواهیم کرد که پس از سال ها، تنها ب دلیل آنکه محتاج کمک بوده ب سراغمان امده. برای ماندن و کمک ب ابوراجح مصمم بودم. _ب هرحال، من هرگز حله را بدون ابوراجح و خانواده‌اش ترک نمی‌کنم. آهسته غرید:( دیوانه شده‌ای؟ ابوراجح آدم بی دست و پایی نیست. بعید نیست تا حالا با خانواده‌اش از این شهر رفته باشد. تعطیلی حمام می‌تواند ب این دلیل باشد. ) _چ کسی با این سرعت ب ابوراجح خبر داده ک جانش در خطر است؟ مگر اینکه بگوییم مسرور این کار را کرده باشد. _مسرور چشم ب حمام دارد. با این توطئه ب خواسته اش می‌رسد. برای او مهم این است که ابوراجح را از حمامش دور کند. اگر ابوراجح و خانواده‌اش از این شهر فراری شوند، مسرور ب خواسته اش می‌رسد. _شاید آنقدر ک فکر میکنی، پست نباشد که راضی شود ابوراجح را دستگیر کنند و شکنجه دهند و بکشند و خانواده‌اش را به سیاه‌چال بیندازند. ب طرف درِ انباری رفتم و آن را باز کردم. _تنها در صورتی این شهر را ترک میکنم ک جان ابوراجح و خانواده‌اش در امان باشد. اگر ابوراجح کشته شود و ریحانه و مادرش ب سیاهچال بیفتند، چطور میتوانم خودم را ببخشم ک در این شرایط، تنها ب فکر نجات جانم بوده ام! نه، اگر این اتفاق بیفتد، دیگر زندگی ام معنایی نخواهد داشت. با التماس دست هایش را ب طرفم دراز کرد و گفت:( کجا میخواهی بروی؟ از دست تو ک کاری ساخته نیست.) کنار در ایستادم و گفتم:( ب خانه ابوراجح میروم. اگر قرار است ب کوفه یا شهری دیگر بروم، با آنها میروم.) پدربزرگ فهمید که نمی‌تواند جلویم را بگیرد. خودش را روی صندوق انداخت و در آخرین لحظه ب من خیره شد. هیچ کدام نمیدانستیم آیا باز یکدیگر را می‌بینیم یا ن. خدا خدا میکردم ابوراجح و خانواده‌اش شهر را ترک نکرده باشند، وگرنه باید سرگردانِ شهر ها و روستا ها می‌شدم تا پیدایشان کنم. معلوم هم نبود بتوانم گیرشان بیاورم. وقتی خانواده ای مجبور می‌شد چنان مخفیانه زندگی کند ک دست ماموران سمج ب آنها نرسد، من چطور می‌توانستم آنها را پیدا کنم. بگذریم از این ک جست و جوی آنها کار عاقلانه‌ای نبود. ممکن بود ماموران از طریق من آنها را به چنگ بیاورند. تمام کوچه پس کوچه ها را دویدم. در طول راه، ده ها خیال وحشتناک و ناراحت کننده از ذهنم گذشت. اگر ابوراجح و خانواده‌اش موفق ب فرار میشدند، دیگر بعید بود آنها را ببینم. اگر دستگیر میشدند، ابوراجح کشته می‌شد و ریحانه و مادرش ب سیاهچال می‌افتادند. چطور ریحانه می‌توانست آن سیاهچال وحشت انگیز را تحمل کند؟ از خدا خواستم اگر قرار بود ریحانه ب حبس د سیاهچال محکوم شود، من هم کنارش ب بند کشیده شوم. آن وقت می‌توانستم گاهی او را ببینم و با او حرف بزنم و شریک شکنجه ها و دردهایش باشم. این خیلی بهتر از آن بود که دیگر او را نبینم و یا اینکه با یکی مثل مسرور ازدواج کند. از این فکر ک مسرور ممکن بود از وزیر بخواهد ریحانه را ب ازدواج با او مجبور کند، بر خود لرزیدم؛ گرچه ریحانه کسی نبود ک ب این زندگی خفت بار تن دهد. او هرگز با خائنی ک پدرش را ب کشتن داده بود، زندگی نمی‌کرد، اما شاید هرگز نمیفهمید ک مسرور ب آنها خیانت کرده. من و ابوراجح کشته می‌شدیم و حمام و ریحانه ب مسرور میرسید. چیزی بدتر از این، قابل تصور نبود؛ هرچند قنواء ک از خیانت مسرور اطلاع داشت، ساکت نمی‌نشست. در مقابل همه این افکار پریشان و عذاب دهنده، آنچه مایه امید بود و گوشه ای از ذهنم را مثل فانوسی در شب تاریک، روشن میکرد، آن بود ک شاید موفق ب دیدن ریحانه می‌شدم. ادامه دارد.‌.‌‌... دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃