eitaa logo
ذره بین🔍
90 دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
3.9هزار ویدیو
146 فایل
بسم رب البصیر... اینجا با ذره بین🔍معیارهای اسلام،دنیای سیاست اطرافمان را رصد می کنیم. برای رفع شبهات سیاسی و طرح سوال و انتقاد و پیشنهادات شما،ارتباط با ادمین👇 @M_Gh1415
مشاهده در ایتا
دانلود
8.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📢 ویژه 🔍 | بسته تصویری مرور بیانات رهبر انقلاب در دیدار رئیس جمهور ازبکستان. ۱۴۰۲/۳/۲۸ 💻 Farsi.Khamenei.ir دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
🔻علی کریمی از خواهرش کلاهبرداری کرد! 🔹خواهر علی کریمی که دو فرزند ۵ و ۱۵ ساله دارد با درخواست برادرش به او ۵۰ چک سفید امضا داده و پس از مدتی متوجه‌شده که چک‌های او در معاملات سنگینی مثل خرید باشگاه فوتبال سپیدرود و خرید زمین و ملک‌های میلیاردی استفاده‌شده، دیگر به برادرش چک نداده و همین باعث اختلاف آن‌ها شده. 🔹علی کریمی پس از اختلاف با خواهرش او را تهدید به برگشت‌زدن چک‌های سفید امضای قبلی کرده. لیلا کریمی با تصور اینکه چک‌های سفید امضای قبلی استفاده شده‌اند، احتمال عملی‌شدن تهدید برادرش را در حد صفر می‌دانسته اما در کمال ناباوری الان با یک بدهی ۷۷۰ میلیارد تومانی در زندان است. 🔹در بررسی‌ها مشخص‌شده با هدایت و طراحی علی کریمی یک چک لیلا کریمی به مبلغ ۷۰۰ میلیارد تومان و یک چک دیگر به مبلغ ۷۰ میلیارد تومان توسط یکی از بستگان آن‌ها به شرخر داده شده و آن فرد هم چک‌ها را به اجرا گذاشته و خواهر علی کریمی را راهی زندان کرده است. ⭕اون روزهای اغتشاشات، وقتی علی کریمی داشت از خواهرش، خواهرم، خواهرامون میگفت، همزمان داشت سر خواهرش کلاه میگذاشت میفرستادش زندان🤦‍♂ دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
💌 | نماز دهه اول ماه ذی الحجه 🔺️ از اعمالی که بزرگان در ده شب اول این ماه، توجه زیادی به آن داشته اند. .: ایتا | سروش | روبیکا :. 🌐 SamteKhoda3.ir دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وصال حیدر و یارش مبارک وصال یاس و دلدارش مبارک زالطاف و عنایات الهی رسیده حق به حقدارش مبارک پروانه غریبی ══💝══════ ✾ ✾ ✾ دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
😎😎 🌸پایگاه بسیج خواهران المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف،برای بهره مندی از های مختلف،در فرصت تابستان🌞 🤓 آموزش کلاس های مختلف قرآنی 📖 مهارتی 🪡 هنری 🎨 علمی 📚 ورزشی 👟 سرگرمی 🪀 و... را به صورت یا با قیمت های خیلی مناسب 🤗 برگزار می کند. 🤩 از ویژگی های این طرح تابستانه،برگزاری برنامه های فرهنگی متنوع😊 و اردوهای تفریحی 🚃 مخصوص متربیان،در طی دوره می باشد. ✅علاقمندان جهت ثبت نام به صورت حضوری،روزهای زوج قبل از نماز مغرب و عشا به محل پایگاه بسیج خواهران المهدی(عج) واقع در مسجدالمهدی(عج)خیابان فردوسی و یا در فضای مجازی و تماس با شماره ۰۹۳۵۶۰۹۰۷۳۳ اقدام نمایند. 🌳این را متفاوت بگذرانیم. دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
رئیس پلیس پاریس با ارسال نامه‌ای تجمع سالیانه منافقین که از سال ۲۰۰۸ برگزار می‌شد را ممنوع کرد.😂 میخواستن ایران رو منزوی کنن خودشون روز به روز به زباله دان تاریخ نزدیک تر میشن 🤣 حاجی یه کم یواش تر یه تنه داری تمام دستاوردها رو جارو میکنی 😀 دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
🎉 اطلاع‌نگاشت | مروری بر توصیه‌های رهبرانقلاب درباره ازدواج آسان 💌 رسانه «ریحانه» به مناسبت خجسته سالروز پیوند آسمانی حضرت علی علیه‌السلام و حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها، اطلاع‌نگاشت «ازدواج موفق، ازدواج آسان» را منتشر می‌کند. 🌱 @Khamenei_Reyhaneh دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
🍃🌹🍃 ‏مغز؛ ۲.۵ میلیون گیگ حافظه چشم؛ ۳۲۴ میلیون پیکسل کیفیت قلب؛ ۳۸ میلیون تپش در سال اسکلت؛ ۲۱۳ عدد استخوان کلیه؛ ۱.۲ میلیون واحد تصفیه رگ‌ها؛ ۴۰ هزار کیلومتر رشته عصبی در بدن فکر کنم خودتم تعجب کردی که این قدر پیشرفته‌ و پیچیده‌ای و هیچی ازش نمی‌دونستی! و این جز عظمت خداوند نیست... دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ذره بین🔍
ب نام او ک سرآغاز داستان های بلند است...📖 تصمیم گرفتیم با شروع بهار طبیعت و قرین شدنش با بهار معنوی
🍀🍀🍀💫 ام حباب دیگر حرفی نزد و سفره را جمع کرد. پدربزرگ پیش از رفتن، دست روی شانه ام گذاشت و گفت:( خودت تصمیم بگیر. اگر به دارالحکومه رفتی، سعی کن بیش از همیشه هوشیار باشی! من تو را به خدا می‌سپارم!) من فقط به حماد فکر میکردم. برای همین میخواستم به دارالحکومه برگردم. مقابل سندی که ایستادم، دیگر از اضطراب و کنجکاوی روز قبل، در من اثری نبود. سندی برخاست و با تکان دادن سر و نشان دادن دندان های پوسیده اش به من خوش آمد گفت. در همان حال، سه ضربه به در زد. بدون توجه به اطراف، به آب‌نما نزدیک شدم. حس میکردم از پنجره‌های دارالحکومه به من نگاه می کنند. مگس های سمج مخصوص آن باغ، باز به سراغم آمدند. کسانی که روی پله ها انتظار می کشیدند، بی اختیار به احترام من برخاستند. فکر کردند از صاحب منصب های دارالحکومه‌ام که چنان آزاد و بی پروا به طرف ایوان ورودی میروم. تنها امینه در اتاق بود. داشت آیینه را گردگیری میکرد. صندوقی چوبی و منبت کاری شده، گوشه‌ای گذاشته شده بود. اتاق تفاوت دیگری با روز قبل نداشت. _برای کار من، جای دیگری در نظر گرفته شده؟ امینه به صندوق اشاره کرد. بنا به دستور بانویم قنواء، در همین اتاق مشغول‌به کار خواهید شد. آنچه از وسایل و ابزار احتیاج دارید، در این صندوق است. به صندوق نزدیک شدم تا بازش کنم. قفل بود. _کلیدش کجاست؟ امینه پیش امد و قفل را امتحان کرد. _نمی‌دانم. چیزی به من نگفته‌اند. دو خدمتکار، آن را آوردند و بدون هر توضیحی رفتند. شاید فراموش کرده‌اند قفل را باز کنند. لبه سکو نشستم و انبه رسیده ای را گاز زدم. _ بگویید بیایند قفل را باز کنند. هرچه زودتر کارم را شروع کنم، زودتر هم تمام میشود. تعظیم کرد و به شمعدان نقره ایِ روی طاقچه چند شمع کافوری روی شاخه‌های ان بود، دستمال کشید. _تا دقیقه ای دیگر می روم. کنار پنجره رفتم. به رودخانه و پل نگاه کردم. چشم انداز بی نظیری بود. دوست داشتم اتاقم چنین چشم‌اندازی داشته باشد. _ امروز با بانویت قنواء چه نمایشی ترتیب داده اید؟ _ایشان دیگر حال و حوصله نمایش ندارند. _ حق دارند. کار سختی است که هربار بخواهد، خود را سیاه کند. امینه با خشمی ناگهانی به طرفم آمد و گفت:( لطفاً مودب باشید آقا! این شمایید که دوستش ندارید و میخواهید او را به بازی بگیرید، اما من نمی گذارم.) سفارش‌های ابوراجح و پدربزرگ به یادم آمد. باید خونسردی‌ام را حفظ میکردم. _بازی تازه‌ای در کار است؟ مگر قرار است من دوستش داشته باشم؟ _خیلی دلتان بخواهد! علاقه بانویم به شما دوامی نخواهد داشت. به زودی از اینجا رانده خواهید شد. _عجب! پس قنواء به من علاقه دارد و تو که یک خدمتکاری، به من حسادت می‌کنی. نمی‌توانی قبول کنی که قنواء روزی ازدواج می‌کند و می‌رود دنبال زندگی‌اش. او خواستگاران زیادی دارد و دیر یا زود با یکی از آنها ازدواج می‌کند. _گیرم که بانویم ازدواج کنند، من همیشه در خدمتشان خواهم بود. _لابد آن وقت به شوهرش حسادت می‌کنی و قنواء مجبور می‌شود عذرت را بخواهد. _او هرگز چنین نمی‌کند! _خودت که عروسی کردی، دیگر رغبتی به فرمان بردن از یک دختر بازیگوش نخواهی داشت. _بیچاره بانویم قنواء ک خیال می‌کند شما می‌توانید شوهر خوبی برایش باشید. _دیروز که تو را کنار پله ها دیدم، به نظرم رسید دختر باهوش و تربیت شده‌ای باشی. زهی خیال باطل! بهتر است به کارت برسی و با من حرف نزنی. فراموش نکن که من و تو برای کار اینجاییم. من یکی اگر ب اختیار خودم بود، پایم را دیگر اینجا نمی‌گذاشتم. پدربزرگم اصرار کرد و من آمدم. حالا که آمده‌ام بگذار فقط به کارم فکر کنم. امینه روی صندوق نشست. با پشت دست، اشکش را پاک کرد. _داستان عجیبی است! ریحانه به دیگری علاقه دارد، شما به او، قنواء به شما، پسر وزیر به او، من به پسر وزیر، و این رشته سر دراز دارد. _نمی‌خواهم نام ریحانه اینجا سرزبان ها بیفتد. بلند خندید. _ریحانه! دختر فقیری که گلیم می‌بافد و نوه ابونعیم زرگر، صاحب چند مغازه و نخلستان، به او دلباخته. خیلی خنده‌دار است. حدس زدم می‌خواهد به هربهانه‌ای که شده، عصبانی ام کند. پوزخندی زدم تا نشان دهم تیرش به سنگ خورده است. ادامه دارد..... دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃