eitaa logo
ذره بین🔍
90 دنبال‌کننده
9هزار عکس
3.9هزار ویدیو
146 فایل
بسم رب البصیر... اینجا با ذره بین🔍معیارهای اسلام،دنیای سیاست اطرافمان را رصد می کنیم. برای رفع شبهات سیاسی و طرح سوال و انتقاد و پیشنهادات شما،ارتباط با ادمین👇 @M_Gh1415
مشاهده در ایتا
دانلود
امروز تولد آرمان بود مادر آرمان میگه، هروقت عید یا ولادت یکی از ائمه می‌شد، حتما شیرینی یا شکلاتی چیزی می‌گرفت و می‌اومد خونه. اعتقاد داشت همونطوری که توی روزهای شهادت نباید کم بذاریم، تو اعیاد و ولادت‌ها هم باید خوشحالی‌مون رو نشون بدیم دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ذره بین🔍
🍀🍀🍀💫 سوار بر دو اسب جوان و چابک، از راهی ک پشت دارالحکومه بود، بیرون میرفتیم ک گفت:( ساعتی قبل ب دیدن حماد رفتم. او و پدرش را ب زندان عادی منتقل کرده‌اند. طبق دستور من، آنها را به حمام برده‌اند و لباس تمیزی پوشانده‌اند. آنقدر خوشحال شدم که انگشترم را ب رئیس زندان بخشیدم!) _کنجکاو شدم بدانم چرا اینقدر خوشحال شدی؟ چرا می‌گویی ب دیدن حماد رفتم؟ انگار پدرش چندان اهمیتی ندارد! اتفاقی افتاده؟ شانه بالا انداخت و اسبش را هی زد. _ حماد جوان زیبایی است. اگر حالا او را ببینی، باور نمی‌کنی همان موجود ژولیده و کثیف دیروزی باشد؛ همانطور که کسی باور نمی‌کند من قنواء باشم. _این را ک فهمیدی، خوشحال شدی؟ _راستش نمیدانم چرا. او را ک دیدم، احساس خاصی ب من دست داد. سابقه نداشت. _امروز این حس ب تو دست داد یا دیروز در سیاه‌چال؟ _بدجنسی نکن! با این سوال های آزاردهنده، میخواهی از بازی هایی ک ب سرت آوردم، انتقام بگیری. _اگر تو عاشق حماد شده باشی، خیالم تا حدی راحت می‌شود. من هم میروم سراغ کار و گرفتاری هایی که دارم. از طرفی دلم برایت می‌سوزد، چون داری وارد همان بن بستی می‌شوی ک من شده‌ام. این عشقی ممنوع و بی سرانجام است. پدرت هرگز رضایت نخواهد داد با رنگ رزي شیعه ک ب جرم دشمنی با او ب سیاهچال افتاده، ازدواج کنی. _برای من تجربه تازه‌ای است، اما می‌دانم عشق، بدون آن که اجازه ورود بگیرد، هجوم می‌آورد. هرچه هست، هیجان انگیز است. احساس خوبی دارم! بیرون دارالحکومه از کنار چند نخلستان گذشتیم و ب فرات رسیدیم. خط ساحل را گرفتیم و تا پل، اسب ها را ب یورتمه واداشتیم تا گرم شوند. عبور از پل با اسب، لذت بخش بود. خوشحال شدم که کسی به مت توجهی نداشت. آن طرف پل، باز مسافتی را یورتمه رفتیم. ی فضای باز و بدون مانع ک رسیدیم، اسب ها را ب تاخت درآوردیم. قنواء سعی کرد از من پیشی بگیرد، اما من شانه ب شانه‌اش می‌تاختم. بیرون شهر، کنار کاروان‌سرایی، دست از مسابقه کشیدیم. اسب ها عرق کرده و کف بر لب آورده بودند‌. آفتاب، سوزندگی نداشت. قنواء پرسید:( سواری را کی یاد گرفته ای؟) سواری حالم را جا آورده بود. _در نوجوانی؛ آن سال ها ک تابستان ها ب روستا می‌رفتیم. _شش ساله بودم ک پدرم کره اسبی ب من داد. او پسر ندارد. من سعی کردم با یادگرفتن سوارکاری و تیراندازی، جای خالی‌اش را در زندگیِ پدرم پر کنم. کاروانی در دوردست، در حاشیه فرات دیده می‌شد. معلوم نبود در حال آمدن است یا رفتن. چند کشاورز توی مزرعه ها کار می‌کردند. آسمان توی جوی هایی ک از رود جدا کرده بودند، پیدا بود. بیرون شهر، هوای سبک تری داشت. قنواء انگار دوست داشت هرچه بیشتر از دارالحکومه دور شود. من ترجیح می‌دادم قبل از غروب به شهر برگشته باشم. یورتمه می‌رفتیم تا بدن اسب ها سرد نشود. _پدرت ناصبی است و با اهل بیت پیامبر(ص) و شیعیان دشمنی دارد، اما تو ب دو شیعه کمک کردی. خدا کند نفهمد! _ولی مادرم ن تنها ناصبی نیست، بلکه ب اهل بیت علاقه دارد. _مگر می‌شود چنین زن و شوهری با هم زندگی کنند؟ _کار آسانی نیست. مادرم مخالف آزار دادن شیعیان است، ولی معمولا مجبور است ساکت بماند. _وزیر هم ناصبی است؟ _نمیدانم. فکر نمی‌کنم. _در بازار، مرد نیکوکاری است ب نام ابوراجح. حمام زیبایی دارد. شیعه است. من تا ب حال مردی چنین خوب و درستکار ندیده‌ام. چند روز پیش ب حمام رفته بودم ک وزیر ب آنجا آمد تا دو قوی زیبای ابوراجح را بگیرد و ب پدرت هدیه بدهد. _شنیده‌ام پرنده های قشنگی‌اند. کاش می‌توانستم آنها را ببینم! _قوها توی حوض‌ رختکن هستند. ابوراجح و مشتری ها ب این دو پرنده علاقه زیادی دارند. ابوراجح به وزیر گفت ک قوهایش را دوست دارد و آنها باعث رونق بیشتر کسب و کارش شده‌اند. وزیر ب بهانه‌ای سیلی محکمی ب ابوراجح زد ک آن بیچاره، روی زمین افتاد و از بینی‌اش خون جاری شد. بعد هم تهدیدش کرد و رفت. این در حالی بود ک ابوراجح ب وزیر بی احترامی نکرده بود و حاضر شده بود قوها را ب پدرت هدیه بدهد. قنواء قبل از آنکه اسبش را ب تاخت درآورد، گفت:( مذهب وزیر، مقام پرستی است. او هرکاری می‌کند تا همچنان وزیر بماند. پسرش <<رشید>> را واداشته تا مثل او فکر کند، وزیر دلش می‌خواهد مرا برای رشید بگیرد تا رابطه‌اش با پدرم محکمتر شود‌. و حالا از این ک مرا با جوان زیبا و ثروتمندی ب نام هاشم می‌بینند، خوش‌شان نمی‌آید.) نزدیک پل از سرعتمان کم کردیم. قنواء گفت:( حالا که خودم را به شکل پسرها درآورده‌ام، دوست دارم بروم و قوهای ابوراجح را ببینم.) ب من فرصت نداد تصمیمش را تغییر دهم. پاها را ب پهلوی اسب کوبید و مثل تیری ک از چله کمان رها شود ب حرکت درآمد. ادامه دارد.... دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷چهارشنبه تون عالی 🦢امروزتان شاد و زیبا 🌷لحظه هایتان سرشار 🦢آرامش و دلخوشی 🌷امیدوارم امروز خدا 🦢سرنوشتی دوستداشتنی 🌷زندگی پراز عشـق 🦢روزی فراوان ، لبی خندان 🌼و دلی مهربون براتون رقم بزنه دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
🍃🌹🍃 🎥 چشم‌هایی که بسته شد! 🔸استانداردهای دوگانه در بازتاب خبر درگذشت مهسا امینی و قتل نوجوان فرانسوی! 🔹فضاسازی مقابل سفارت فرانسه توسط تعدادی از دانشجویان دانشگاه علامه طباطبایی. دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
🔻اینجا فرانسه است... دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 این پایان شعار زن زندگی آزادی در غربه 🔹 اگه خیال کردید این شعار در ایران پایان دیگه ای در انتظارشه کاملا در اشتباهید. دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
خدایا یا من پولدار بشم یا حزب‌الله فرانسه تاسیس بشه. خدا: 👆😁 دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸✨آخر هفته تون زیبا و شاد 💕✨الهے قشنگترین لحظه ها 🌸✨در انتظارتون باشه 💕✨الهے هرگز لبخند از رو 🌸✨لباتون نیفته 💕✨الهے خوشبختی، مثل سایه 🌸✨همراهتون باشه 💕✨الهے امروزتون پر باشه 🌸✨از خبرای خوب و اتفاقای زیبا 💕✨روزتـون زیبـا و در پنـاه خــدا 💫💕پـیشــاپیش عیـد 🌸💫غـــدیر خـم مبـارک🎉💐 دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
تاریخچه ۵۰۰ ساله جسارت های غرب به قرآن کریم! دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
گویا سطح همکاری با مسئولین پرونده از ابتدای تاسیس عدلیه و قوه قضاییه به این طرف بی سابقه بوده! بطوری که مثلا بازپرس پرونده مدام میگفته "آقا دیگه اینارو که اعتراف نکن! اینا مهم نیست بخدا" ...😅 💬 محمد شیروانی دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
اون موقعی که یک و پونصد جریمه شد به ریش نظام خندید و دو برابرش انجام داد، بقیه رو هم تشویق کرد به حجاب اختیاری. حالا که حبس خورده و سابقه ی کیفری براش محسوب میشه قضاوت و گذاشته به عهده ی مردم... خسته نباشی دلاور :))) اینو هر روز تکرار کنید با تمام مشکلات و کارشکنی ها و عدم رسیدگی هایی که هست اینجا هنوز جمهوری اسلامی ایران است و هر لحظه ممکن است یقه کسی که خلاف جمهوریت یا اسلام عمل میکنند را بگیرند پس مراقب باشید😊 شیخ فرهاد فتحی دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ذره بین🔍
🍀🍀🍀💫 خوش بختانه ابوراجح در حمام نبود. قنواء سکه ای ب طرف مسرور انداخت و گفت:( برو بیرون و مواظب اسب ها باش!) مسرور سری تکان داد و رفت. جز دو پیرمرد، کسی در رخت کن نبود. قنواء کنار حوض نشست و با دقت ب قوها نگاه کرد. _این دو پرنده زیباتر از آن هستند ک فکرش را می‌کردم. بودن قنواء در آنجا کار درستی نبود. اگر ابوراجح از راه می‌رسید، قنواء را می‌شناخت و از این ک او را ب حمام آورده بودم، آزرده خاطر می‌شد. _بهتر است برویم. ما نباید ب اینجا می‌آمدیم. قنواء ایستاد و گفت:( تو گفتی میخواهی سیاه‌چال را ببینی. خودم را ب خطر انداختم و همراهی‌ات کردم. حالا من خواسته ام ب اینجا بیایم و قوها را ببینم و تو مرا همراهی کرده‌ای. اینجا ک بدتر از سیاه‌چال نیست.) _من هم با تو ب سواری رفتم. _خوب گوش کن! من در عوضِ نجات حماد و صفوان از سیاه‌چال، این دو پرنده را می‌خواهم. تو باید از ابوراجح بخری شان و برایم بیاوری. بهایشان را هرچه باشد، می‌پردازم. _فراموش نکن ک این قوها فروشی نیستند. _هرچیزی قیمتی دارد. ابوراجح خوشحال می‌شود ک مثلا صد دینار بگیرد و آنها را ب من بدهد. پرده راهرو را بالا گرفتم. _نمی‌خواهم ابوراجح ما را با هم اینجا ببیند. میروم سری ب پدربزرگم بزنم. اگر می‌خواهی، همین جا بمان و وقتی ابوراجح آمد با او صحبت کن. گرچه می‌دانم او قوهایش را با صندوقچه ای از طلا و جواهر هم عوض نمی‌کند. از حمام بیرون آمدم. مسرور مشغول نوازش اسب ها بود. قنواء هم بیرون آمد. با بی اعتنایی سوار اسبش شد و با حرکت افسار، اسبش را ب چرخیدن واداشت. مسرور با وحشت خود را کنار کشید. افسار اسب دیگر را به دست قنواء دادم و و ب مسرور گفتم:( نام این جوان، هلال است. ب دستور اربابش ب اینجا آمده تا این دو اسب را بدهد و قوها را بگیرد. حالا ک ابوراجح نبود، باید دست خالی برگردد.) مسرور ب قنواء گفت:( ابوراجح قوهایش را ب وزیر نداد. ارباب تو ک جای خود دارد!) قنواء گفت:( ساکت باش و تا چیزی نپرسیده‌ام، حرف نزن.) رو ب من گفت:( ما هرچه را بخواهیم، صاحب می‌شویم. شما ب زودی این قوهای زیبا را در حوض اربابم ک با سنگ یشم ساخته شده خواهید دید.) از طرف کوچه ک خلوت بود، راه افتاد برود. گفتم:( خواهیم دید.) من و مسرور دور شدن او را با آن دو اسب زیبا نگاه کردیم. ب مسرور گفتم:( در این باره چیزی ب ابوراجح نگو. بگذار هلال خودش با او صحبت کند.) _یعنی قوها اینقدر ارزش دارند؟ _برای کسانی ک نمی‌دانند با ثروت فراوانشان چ کنند، بله. میخواستم بروم ک مسرور آستینم را رها کرد. من من کنان پرسید:( موضوع مهمانی روز جمعه چیست؟) _از کجا با خبر شده‌ای؟ _از ابوراجح چیزهایی شنیدم. _راست می‌گویی. چیزهایی شنیده‌ای، ولی درست نشنیده‌ای. کسی ک پشت دیوار، گوش می‌ایستد، نمی‌تواند همه گفته ها را خوب بشنود. اگر سوالی داری، از ابوراجح بپرس. _او چیزی را از من مخفی نمی‌کند. شاید تو از ریحانه خواستگاری کرده‌ای و آن میهمانی برای همین است. از سادگی اش خندیدم. _ تو ک گفتی ابوراجح چیزی را از تو مخفی نمیکند؛ پس چرا می‌گویی شاید؟ آرزو کردم ک کاش میهمانی روز جمعه برای خواستگاری از ریحانه بود. خواستم ب مسرور بگویم ک از ریحانه خواستگاری نکرده‌ام و میهمانی روز جمعه، ارتباطی ب این موضوع ندارد تا آن بیچاره را از نگرانی دربیاورم، ولی نگفتم. در آن لحظه نمی‌دانستم ک صحبت کوتاه من با مسرور، چ فاجعه‌ای را ب دنبال دارد. قنواء و امینه مشغول بازی با دو میمون کوچک بودند. میمون ها لباس ابریشمی رنگارنگی ب تن داشتند. اتاق تغییری نکرده بود. باز هم وسایل و ابزار کار خبری نبود. دیگر می‌دانستم ک برای وار ب دارالحکومه دعوت نشده‌ام. _خانم ها! امروز چ برنامه ای داریم؟ مثل دفعه قبل، از راهروی نیمه تاریک گذشتیم. در چوبی کلفت، با همه بست های فلزی و گل میخ های بزرگش، بر پاشنه چرخید. ب حیاط زندان رسیدیم. این بار کسی در حیاط نبود و صدای ناله ای هم شنیده نمی‌شد. رئیس زندان، ما را ب اتاق خودش راهنمایی کرد. ادامه دارد.... دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
هرکس سوره جمعه را در هر شب جمعه بخواند کفاره گناهان ما بین دو جمعه خواهد بود ✅ دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕 امـروز به هر 🌸 کوچه اذان باید گفت 💕 در وصف علی❤ 🌸 ز آسمان بایـد گفت 🌸چون عیـد 💕امیـرمومنین است 🌸تبـریک به 💕صاحب الزمان باید گفت💚 💐 دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔶چند خبر مهم ایران و جهان 🔶 🔹 افتتاح بیمارستان غدیر با حضور رئیس جمهور 🔹 رئیس جمهور بلاروس: جنگ داخلی در اروپا امکان پذیر است. 🔹 دبیر کل سازمان ملل: حمله به جنین خشونت آمیزترین اقدام رژیم صهیونسیتی در کرانه باختری بود. 🔹سخنگوی گردان القسام از شاخه های نظامی مقاومت، رژیم صهیونیستی را به عملیات بیشتر تهدید کرد. 🔹چین: اعزام زیردریایی هسته ای آمریکا به کره جنوبی موجب نگرانی است. 🔹دور جدید تبادل اسرای جنگی میان روسیه و اوکراین 🔹چین واردات برخی از مواد غذایی ژاپن را به دلیل رهاسازی آب‌های آلوده هسته‌ای فوکوشیما را ممنوع کرد. 🔹نیویورک تایمز: انتظار می رود که بایدن ارسال بمب های خوشه ای برای اوکراین را تأیید کند. دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
همزمان با آغاز دهه ولایت و برگزاری جشن های میدانی بزرگداشت عید غدیر طراحی دیجیتالی دیوار نگاره با موضوع:از غدیر تا عاشورا و از ولایت تا شهادت توسط تیم تولید محتوای شهید بهشتی(ره) پایگاه بسیج خواهران المهدی(عج) شاهین شهر دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃