کامنت مردم جهان در زیر پستهای سرود سلام فرمانده😭
"این مهدی موعود کیست؟"💚
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
پرسمان خداشناسی دانش آموزان ؛ پاسخ به چهل پرسش.pdf
1.03M
🔰 پرسمان خداشناسی دانشآموزان
📖 پاسخ به چهل پرسش و شبههی متداول و مطرح در باب توحید
#جهاد_تبیین
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
🌼سه شنبه تون عالی و بینظیر
💓 الهـی امروزتـون
🍁پراز بهترينها و غـرق
🌼خوشبختی باشيد
💓الهـی بی دلیل
🍁دلِ مهربونتون شاد بشه
🌼الهی شامل رحمت پروردگار باشید
💓الهی از خزانه غیب خدا
🍁روزی فراوان به شما برسه
🌼الهی تنتون سـالم
💓و عاقبتتون بخیر باشه
🍁روزتون زیبـا و در پنـاه خـدا
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
45.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹🍃🌹🍃🔹
#جدید ✨
نماهنگ بسیار زیـبا و شاخص قله نزدیکه😍
کاری از گروه نجم الثاقب🌱
🍃🌹🔸ـــــــــــــــــــــــــ
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
🔻دیدار امیرعبداللهیان و اسماعیل هنیه در دوحه
➕وزیر امور خارجه در ادامه دیدارهای دیپلماتیک خود در قطر با اسماعیل هنیه، رئیس جنبش آزادی بخش فلسطین (حماس) دیدار و گفتوگو کرد.
➕در این دیدار در خصوص آخرین تحولات فلسطین و جنگ علیه غزه و تاکید بر دستیابی به راهحلی برای توقف جنایات رژیم صهیونیستی علیه مردم مظلوم غزه صحبت شد.
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
🔹🍃🌹🍃🔹
🚨 #الله_اکبر | خنجر یمنی در قلب صهیونیست ها
انصارالله یمن با قدرت موشکی و انبوه هواپیماهای بدون سرنشین رسما وارد جنگ با رژیم صهیونیستی شد
وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ.
#طوفان_الاقصی #غزه #فلسطین
🍃🌹🔸ـــــــــــــــــــــــــ
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه دیالوگ ماندگار تو #اتوبوس_شب هست. اونجایی که خسرو شکیبایی از اون پسرِ نوجوون میپرسه: پسر تو چند سالته؟
اون پسر هم جواب میده: پارسال 16 سالم بود بچه بودم، 2 روز بعد بابام مرد. بازم 16 سالم بود، اما دیگه بچه نبودم ...!!
این بچههای فلسطینی نسلی هستند که خیلی زود بزرگ میشن، خیلی ...
شاید ما دهها سال از اونها بزرگتر باشیم، اما اون فقط یه عدده که توی شناسنامههامون نوشته شده ...
ما صحبت از #تربیت میکنیم، اما هیچ کدام از این حرفها در اونها گنجانده نشده. چرا؟!
چون این حرفها زیستنی است، گفتنی نیست. #مغز_تربیت زیستنی است، زیستی با مجاهدت و کنار مجاهدان الهی. زیستی که خیلی از ماها صحبت کردن از آن هم برایمان سخت است ...
#حمید_کثیری
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
🍀🍀🍀💫 #رویای_نیمه_شب
#قسمت_هشتادُ_ششم
#قسمت_ پایانی
آن مرد که رفت، ب ریحانه گفتم:( دیروز صبح در مقام، ب اماممان گفتم شما ک اینقدر مهربان هستید، چرا ریحانه را برای من درنظر نگرفته اید؟
حالا میبینم از یکسال پیش، مژده این وصلت داده شده بود، ولی برای آن ک من تربیت و هدایت شوم، باید شاهد این داستان شگفت انگیز میشدم. احساس میکردم هیچ راه چاره ای وجود ندارد. دیگر ناامید شده بودم ک درها را ب رویم باز کردند و مرا ب خانه ای که شما از اول ساکن آن بودید، راه دادند.)
_ تو شایسته این نعمت هستی. هرگز فراموش نمیکنیم که چطور با از جان گذشتگی ب استقبال خطر رفتی تا جان پدرم را نجات دهی و آن همه تب و تاب و اضطراب را از من و مادرم دور کنی.
قایقی از دوردست پیش میآمد. در سکوت ب نزدیک شدنش خیره شدیم.
یک هفته بعد، من و ریحانه با پدربزرگ و ام حباب، در حیاط، روی تخت چوبی صبحانه میخوردیم. قنواء آمد و خبر آورد که رشید و امینه با هم ازدواج کردهاند. وزیر هم از کارش کنارهگیری کرده بود. قرار بود تا یکی دو روز دیگر، ب همراه پسر و عروسش ب همان مزرعه پدریاش برود. ب او گفتم:( قرار است فردا دسته جمعی ب کوفه برویم.)
_ ابوراجح و مادر ریحانه با شما همسفرند؟
گفتم:( میدانی که بدون آنها به ما خوش نمیگذرد.)
پرسید:( چرا کوفه؟)
گفتم:( مادرم با برادران و خواهرهایم آنجا هستند. ب اصرار ریحانه، میرویم آنها را ب حله بیاوریم. ریحانه میگوید: این خانه آنقدر بزرگ هست ک آنها هم با ما زندگی کنند.)
سرگذشت مادرم را برای قنواء تعریف کردم. ریحانه گفت:( تا روزی ک آنها را با خودمان ب حله بیاوریم، آرام نمیگیرم. مادر هاشم، مادر من هم هست.)
ام حباب گفت:( ب زیارت آرامگاه امامان هم میرویم و برای تو و حماد دعا میکنیم.)
قنواء گفت:( دلم میخواست همراه شما باشم!)
پدربزرگ گفت:( با توکل ب خدای بزرگ، در سفرهای بعدی، تو و حماد همراه ما خواهید بود!)
دیدن مادر و خواهران و برادرانم، مجموعه شادی هایم را کامل کرد. مادرم با دیدن من و عروسش، در آغوش ما بیهوش شد. خیلی رنجور و ضعیف شده بود. ب هوش که آمد، ب پایش افتادم و آنقدر اشک ریختم تا بگوید مرا ب خاطر از یاد بردنش و این ک طی سالها ب او سر نزده بودم، بخشیده. ریحانه کنارم نشسته بود. او هم گریه میکرد. مادرم ما را در بغل گرفت و ب من گفت:( تو باید مرا ببخشی ک مجبور شدم رهایت کنم و بروم، اما امروز ک دوباره تو را یافتم و عروس زیبا و مهربانم را دیدم، دیگر طاقت دوریتان را ندارم.)
من و ریحانه ب مادرم قول دادیم برای همیشه کنارش بمانیم. مادرم یکایک برادران و خواهرانم را معرفی کرد. آنها از اینکه فهميدند من برادرشان هستم، از شادی در پوست نمیگنجیدند. ب مادرم گفتم:( روزگار رنج و محنت شما تمام شد. از این ب بعد من خدمتگزار شما هستم.)
پدربزرگ ب مادرم گفت:( تو همچنان عروس منی و من قبل از تربیت فرزندان هاشم و ریحانه، باید ب برادران هاشم زرگری یاد بدهم. خوشحالم که خانه بزرگ و خلوت ما، شلوغ و پر رونق میشود.)
ام حباب گفت:( من هم باید ب این دختران زیبا، اش پزی و خیاطی یاد بدهم تا بعدها شوهران خوبی گیرشان بیاید.)
سفر زیارتی و سیاحتی ما دوماه طول کشید. در این سفر خاطره انگیز، با راهنمایی ابوراجح، امامان نجف، کربلا، سامرا و کاظمین را زیارت کردیم. حال مادرم ب تدریج بهتر شد و سلامت و شادابی اش را به دست آورد. او چنان شیفته ریحانه، من، پدربزرگ، ام حباب، ابوراجح و همسرش شده بود که وقتی نخلستان های حله را از دور دیدیم، گفت:( قبل از دیدن شما، از زندگی سیر و بیزار بودم. حالا برای زندگی با شما، عمر نوح هم برایم کم است!)
باران ملایمی میبارید ک وارد حله شدیم. رود فرات، زلال تر از همیشه ب نظر میرسید. شاخههای خیس نخل ها میدرخشید. با آنکه باران میبارید، خورشید از پشت ابرها، روشنایی و گرمای ملایم خود را نثار شهر میکرد. انگار حله را با همه کوچه هایش برای ورود ما، آب و جارو کرده بودند. اشک مادرم با دیدن حله، راه افتاد و از پدرم یاد کرد.
قبل از هرچیز ب مقام حضرت مهدی رفتیم و آن مقام را زیارت کردیم و من، خدای بزرگ و مهربان را ب خاطر خانواده بزرگ و خوبم سپاس گفتم.
هنوز از مقام بیرون نیامده بودیم که خبردار شدیم مرجان صغیر از دنیا رفته. چهل روز از مرگش میگذشت. درحالی مرده بود ک معجزه شفا یافتن ابوراجح نتوانسته بود چشمانش را به حقیقت باز کند.
با آمدن حاکم جدید، قنواء و مادرش، دارالحکومه را ترک کرده بودند و در خانه بزرگ و زیبایی زندگی میکردند. روز بعد حماد ب ما گفت که مادر قنواء از ارثیه پدریاش، خانه و کاروانسرایی در بازار خریده. قرار بود حماد و قنواء ب زودی ازدواج کنند و حماد، اداره کاروانسرا را ب عهده بگیرد. آن کاروان سرا بین مغازه پدربزرگ و ابوراجح بود.
همه باهم ب دیدن قنواء رفتیم و ب خاطر درگذشت پدرش ب او تسلیت گفتیم.
ادامه دارد......
ذره بین🔍
🍀🍀🍀💫 #رویای_نیمه_شب #قسمت_هشتادُ_ششم #قسمت_ پایانی آن مرد که رفت، ب ریحانه گفتم:( دیروز صبح در مقا
#ادامه_قسمت_هشتادُ_ششم
ریحانه از او پرسید:( دور شدن از آن زندگی اشرافی و آن همه خدمتکار و نگهبان و ثروت و قدرت، برایت سخت نیست؟)
قنواء ک از دیدن خانوده بزرگمان خوشحال شده بود، با لبخندی اطمینان بخش گفت:( در مقابل آنچه ب دست آوردهام، آن ها همه هیچ است. خواهید دید تبدیل ب زنی میشوم ک حماد و خانوادهاش دوست دارند. هیچ نمایشی هم در کار نیست.)
** تشرف ابوراجح ب محضر امام زمان(عج) و بهبودش ب شکلی که در داستان آمده، واقعی است. [ عبقری الحسان، جلد۲، صفحه ۱۹۲]
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
💕✨چهارشنبه تون عالی و بینظیر
🍁✨و پراز سلامتی و دلخوشی
🌼✨امروزتون شـاد
💕✨لحظه هاتون قشنگ
🍁✨زندگیتون پر برکت
🌼✨عاقبتتون ختم بخیر
💕✨دستاتون سرشار از نعمت
🍁✨و روزگارتون پراز موفقیت باشه
🌼✨امروزتون زیبـا
💕✨و در پناه خدای خوبی ها
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
📸 تصاویری از آغاز دیدار دانشآموزان و دانشجویان با ورود رهبر انقلاب به حسینیه امام خمینی. ۱۴۰۲/۸/۱۰
💻 Farsi.Khamenei.ir
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
📸 مروری بر جاسوسهایی که در پوشش خبرنگار پنهان شدند
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
📩 رهبر انقلاب: ۱۳ آبان ۵۸ ضربه ملت ایران به آمریکا بود
✏️ رهبر انقلاب اسلامی صبح امروز در دیدار دانشآموزان و دانشجویان به مناسبت ۱۳ آبان:
در میان این سه مناسبتی که در سیزده آبان اتفاق افتاده، در دو مناسبت آمریکاییها ضربه زدند به ملت ایران، در یک مناسبت ملت ایران ضربه زد به آمریکاییها.
🔹 آن دو مناسبتی که ضربهی آمریکا بود به ملت ایران،
یکی تبعید امام بود در سیزدهم آبان سال ۴۳، به علت مخالفت او با کاپیتولاسیون.
ضربهی دوم کشتار دانشآموزان بود. در روزهای اوج حرکت انقلابی ملت ایران پلیس شاه دانشآموزان را در همین جلو دانشگاه قتلعام کردند. رگبار گرفتند عدهای دانشآموز را به خاک و خون کشیدند.
🔹 ده ماه بعد از پیروزی انقلاب، سیزده آبان سال ۵۸ بود که دانشجوها رفتند وارد سفارت شدند، سفارت آمریکا و آن سفارت را تسخیر کردند و اسرار و اسناد پنهانی آن سفارت را افشا کردند. آبروی آمریکا رفت. این ضربهی ملت ایران بود به آمریکا. ۱۴۰۲/۰۸/۱۰
🖼️ #بسته_خبری
💻 Farsi.Khamenei.ir
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃