eitaa logo
ذره بین🔍
92 دنبال‌کننده
9هزار عکس
3.8هزار ویدیو
146 فایل
بسم رب البصیر... اینجا با ذره بین🔍معیارهای اسلام،دنیای سیاست اطرافمان را رصد می کنیم. برای رفع شبهات سیاسی و طرح سوال و انتقاد و پیشنهادات شما،ارتباط با ادمین👇 @M_Gh1415
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷ســلام 🍃یه حس خوب 🌷یه صبح خوب 🍃یه روز خوب 🌷و کلی خبرهای خوب 🍃همه اینها آرزوی منه 🌷برای شما عزیزان 🍃امـروزتـون قشنگ 🌷و سرشار از آرامش 🍃و پراز موفقـیت دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
🍃🌹🍃 تصویر عروسی یهودیان ارتدوکس؛ جشن ازدواج فرزند خاخام ارشد 🔸برای زنان خود روبنده و پوشش و پاکی می خوان ولی برای زنان ما هرزه هاشون رو می فرستن تا اول و بعد پاکی زنان رو به غارت ببرند‌.... دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️💢⭕️ این مراسم تاجگذاری خاندان ۲۷ میلیارد دلاری انگلستان است! کشوری که هنوز حکومت پادشاهی مشروطه دارد و برای دیگر کشورهای دنیا نسخه دموکراسی می‌پیچد! باورش سخت است که در سال ۲۰۲۳ شاهد چنین رسوم قرون وسطایی باشیم! دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
◾پیام تسلیت سردار زهرایی در پی عروج شهادت‌گونه جهادگر بسیجی امیرحسین رادمهر 🔺سردار زهرایی مسئول سازمان بسیج سازندگی کشور در پی عروج شهادت گونه جهادگر بسیجی امیر حسین رادمهر در استان اصفهان پیام تسلیت صادر کرد. در بخشی از این پیام آمده است: 🔺چندین سال تلاش و زحمات شبانه روزی و بی وقفه برادر امیرحسین رادمهر جهادگر بسیجی گروه جهادی مهدویون استان اصفهان برای خدمت به محرومین، از اقدامات شایسته و خدا پسندانه این مجاهد الهی بود؛ یاد و خاطره مجاهدت ها و تلاش های خستگی ناپذیر ایشان را همیشه در قلب خود نگاه خواهیم داشت. 🔺کماکان از مجلس محترم شورای اسلامی در خصوص تسریع در تصویب قانون اصلاحات بسیج سازندگی(قانون شهدای جهادگر) پیگیریم تا زودتر حقوق از دست رفته خانواده معزز این شهدا احیاء شود. دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ذره بین🔍
ب نام او ک سرآغاز داستان های بلند است...📖 تصمیم گرفتیم با شروع بهار طبیعت و قرین شدنش با بهار معنوی
🍀🍀🍀💫 مادرش مرا ورانداز کرد و از پدربزرگ پرسید:( کارش چطور است؟) پدربزرگ از زیر دستار، پشت گوشش را خاراند و گفت:( در کارهای زرگری مهارت خوبی دارد. زیباترین کارهایی که خریدید، از طرح ها و یا ساخته های اوست، اما دوست ندارم از من دور شود. هاشم هنوز خیلی جوان است؛ آداب دارالحکومه را به خوبی نمی‌داند. اجازه دهید نعمان در خدمت شما باشد.) قنواء پشت چشم نازک کرد و گفت:( اینقدر حرفتان را تکرار نکنید! از طرح‌های این جوان خوشم آمد. می‌خواهم اگر فرصت کردم، چگونگی طراحی کردنش را ببینم. او را در دارالحکومه خواهیم دید.) مادرش راه افتاد تا از مغازه بیرون برود. _اتاقی را به عنوان کارگاه برایش درنظر می‌گیریم. دست مزدش پس از پایان کار، پرداخت می‌شود. قنواء قبل از رفتن، آهسته به من گفت:( آنچه را سفارش دادم باید آنجا بسازی. دوست دارم کار کردنت را ببینم.) گفتم:( ساختن آنها به یک کارگاه مجهز نیاز دارد.) قنواء شانه ای بالا انداخت. _هرچه لازم است، برایت آماده می‌شود. زن ها که رفتند، پدربزرگ به من گفت:( حق با تو بود. تو را از کارگاه به فروشگاه می‌آوردم.) اما من کنجکاو شده بودم دارالحکومه را از نزدیک ببینم. اتاقم در طبقه دوم خانه‌مان بود. آن جا را به سلیقه خودم آراسته بودم. چندتا از طراحی هایم، یادگارهایی از پدرم و اشیای ظریفی که در سفرها خریده بودم، به در و دیوار آویزان کرده بودم. همان جا می‌خوابیدم. تختم کنار پنجره بود و شب ها به آسمان نگاه می‌کردم تا به خواب می‌رفتم. پیش از آنکه ریحانه را در مغازه ببینم، احساس خوشبختی می‌کردم. خسته از کار روز، در بسترم دراز می‌کشیدم و راضی از زندگی بی دغدغه‌ام، خود را به سفرهایی که خواب برایم تدارک می‌دید می‌سپردم. گاهی ساعتی پس از شام، پدربزرگ با دو پیاله جوشانده آرام بخش که ام حباب آماده می‌کرد به اتاقم می‌آمد. چند دقیقه ای رابه گفت‌وگو می‌گذراندیم. می‌گفتیم و می‌خندیدیم و برای آینده نقش می‌کشیدیم. آن شب هم مثل چند شب قبل،آرام و قرار نداشتم. تا دیر وقت خواب به چشمم نیامد. از پنجره به حرکت آرام شاخه های نخل، زیر ابر های تیره، چشم دوختم و تا سحر به آینده بی سرانجامم فکر کردم. هیچ راهی در مقابلم نمی‌دیدم. هر سو بن بست بود. بین من و ریحانه دیواری بود که هیچ دریچه ای در آن باز نمی‌شد. بارها در دل ساکت و سنگین شب، صحنه آمدن ریحانه و مادرش را به مغازه مرور کردم. می‌خواستم از معمای عشق سر درآورم.چه اتفاقی می‌افتاد که یک نگاه یا یک لبخند می‌توانست قلابی شود و انسانی آزاد را به دام اندازد؟ میان خواب و بیداری سعی می‌کردم بدانم چه چیزی از وجود ریحانه، مرا آنطور بهم ریخته بود؛ شبحی از چهره اش؟ نگاهش که لحظه ای به نگاهم تلاقی کرده بود؟ سکوت و وقارش؟ آهنگ صدایش؟ همه این ها؟ هیچ کدام‌شان؟ همه این ها بود و هیچ کدامشان نبود. امیدوارم بودم پس از چند روز فراموشش کنم، ولی نتوانستم. مثل صیدی بودم که هرچه بیشتر تلاش می‌کردم، بیشتر گرفتار حلقه های دام می‌شدم. گیج و ناامید در بسترم نشستم و چنگ د. موهایم زدم. باید در ظلمتی که دوره‌ام کرده بود، راهی به روشنایی می‌گشودم. در آن بیچارگی، این تنها چاره بود؛ ولی چگونه؟ تصمیم گرفتم صبح فردا،سراغ ریحانه و مادرش بروم و هرچه را در دل داشتم، به آن ها بگویم . ساعتی بعد تصمیم گرفتم سراغ ابوراجح بروم و با فریاد بگویم:( آن مشتری که علاوه بر گوشواره دل مرا هم با خود برد، دختر تو بود.) وقتی فکر و خیالم پس از جست و جوی کوه راهی،باز به بن‌بستی صخره مانند برمی‌خورند، خود را روی بالش می‌انداختم و به خواب التماس می‌کردم بیاید و مرا با خود به سرزمین رویاها ببرد.در آن شب‌ها، خواب،گریز پا بود که هرچه سر در پی‌اش می‌گذاشتم، بیشتر از من می گریخت.دلم می خواست اورا در خواب ببینم و بگویم:(تمام خاطره های گذشته مابا یک نگاه تو ،در ذهن و دلم به رقص در آمده اند.) آرزو داشتم در خواب با او،کنار پل فرات قدم بزنم و درد دل کنم .درخواب هم آرامش نداشتم. اورا می‌دیدم، اما همراه با مسرور که از من دور می‌شدند. شبی خواب دیدم مسرور گوشواره های ریحانه را کند و از بالای پل،میان رود انداخت. من که دزدانه مراقب‌شان بودم،در آب شیرجه رفتم تا گوشواره ها را پیدا کنم.بر بستر رود،پیدای‌شان کردم، ولی چنان بزرگ شده بودند که با زحمت توانستم آن ها را از جا بکنم و به سطح آب بیاورم. به پل نگاه کردم. هیچ کس آن جا نبود. سنگینی گوشواره ها مرا به زیر آب می‌کشید. به پشت سر که نگاه کردم، ریحانه و مسرور را در قایقی پر از انگور دیدم. هرچه دست و پا می‌زدم و شنا می‌کردم، قایق از من دورتر و دورتر می‌شد. ادامه دارد.... دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸بزرگترین آزمون ایمان 🌸 زمانی است که چیزی را 🌸می‌خواهید و بدست نمی‌آورید 🌸با این حال قادر باشید که 🌸بگویید : خدایا شکرت..! 🌳صبحتون بخیر🌳 دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
سلام مراسم تشیع پیکر جهادگر بسیجی امیر حسین رادمهر امروز بعد از نماز ظهر و عصر از مسجد فاطمیه چهارراه عطار شاهین شهر به سمت سه راه عطار و سپس عزیمت به روستای در، از توابع شهرستان گلپایگان. دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
تیم هاکی بانوان نایب قهرمان آسیا شد. دمتون گرم. شما افتخار این سرزمینید ولی چرا صدایی از طرفداران زن زندگی آزادی نمیاد. چون اونا زن رو فقط بازیچه اهداف و اغراضشون قرار میدن، کاری به این مسائلشون ندارن اونایی که یه عمری خودشون رو برای استادیوم رفتن خانوما میکشتن هم صدایی ازشون درنمیاد، چون فقط فوتبال آقایون مهمه و تماشای فوتبال آقایون توسط خانوما. هاکی خانوما براشون ورزش نیست به هرحال مبارک باشه خیلی❤️ حسین‌دارابی دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
پوشش یه مساله فرهنگیه ربطی هم به اسلام نداره، شاید اسلام چارچوب بهش داده و منظمش کرده، ولی همونطور که میبینید حتی خاندان سلطنتی هم برای پوشش یه حریمی قائله و قانون و پروتکل براش تعیین کرده! 🗣فائزه طلایی( ساسپند شده) دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
ذره بین🔍
سلام مراسم تشیع پیکر جهادگر بسیجی امیر حسین رادمهر امروز بعد از نماز ظهر و عصر از مسجد فاطمیه چهاررا
🍃🥀بسم الله الرحمن الرحیم 🥀🍃 با سلام خدمت شما بزرگواران در صورت تمایل قرائت بفرمایید. 👇🌹👇🌹👇 ☝️🌹☝️🌹☝️ برای خواندن نماز شب اول قبر باید پس از تکبیره الاحرام در رکعت اول ، سوره فاتحه الکتاب(حمد) و سپس آیت الکرسی را خواند.پس از خواندن رکوع و سجده، در رکعت دوم باید سوره فاتحه الکتاب(حمد) را خواند و سپس باید ده مرتبه سوره قدر (انا انزلناه) خوانده شود. نمازگزار هم باید پس از تمام شدن نماز شب اول قبر بگوید: « اللهم صل علی محمد و آل محمد و ابعث ثوابها الی قبر فلان » که به جای کلمه فلان، نام میت و پدرش گفته شود:«اللهم صل علی محمد و آل محمد و ابعث ثوابها الی قبر ذلک اجر همه شما بزرگواران با حضرت زینب سلام الله علیها ان شاءالله حاجت روا و عاقبت بخیر شوید التماس دعا... 🏴🌹اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب سلام الله علیها دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
🍃🌹🍃 آقای تحلیلگر ✍️ این سه ممنوعیت های جهان در هفته ی اخیر را ببینید. تصور کنید یکی از این ممنوعیت در ایران رخ داده بود. آیا ما امروز تیتر اول رسانه های دنیا نبودیم؟ دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
🇮🇷 📝 صدور قرار جلب ۷۳ نفر در پرونده ترور #شهید_سلیمانی 🍃🌹🍃 🔻دادستان تهران: 🔹در راستای شناسایی متهمان و مستندسازی پرونده ترور شهید سلیمانی و همراهان ایشان، بیش از ۸۰۰ مکاتبه و دستور قضایی خطاب به ضابطین و مراجع مختلف حقوقی و اداری صادر و بیش از ۱۲ هزار صفحه مستندات قضایی در ۶۰ جلد پرونده گردآوری شد. 🔺در رسیدگی به این پرونده، ۹۷ متهم از اتباع آمریکایی شناسایی و تحت پیگرد قرار گرفتند که در نهایت، درخصوص ۷۳ نفر از آنها از جمله «ترامپ»، «پمپئو» و «مکنزی»، قرار جلب به دادرسی و کیفرخواست صادر شد و برای ۷۴ نفر نیز به دلیل عدم کفایت دلایل اثباتی، قرار منع تعقیب صادر شد. دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷امروزتون زیبا 🌼از خدای مهربان میخواهم 🌷بهترین ها نصیبتون بشه 🌼حالتون ،کارتون 🌷تقدیرتون قشنگ 🌼زندگیتون 🌷عاقبت تون 🌼و عمرتون بلنـد 🌷روز زیباتون بخیر و در پناه خدا دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
⛔️😳 این سه ممنوعیت جهان در هفته های اخیر را ببینید! 1⃣ ممنوعیت حمل قابلمه در فرانسه 2⃣ ممنوعیت حمل تخم مرغ در روز تاجگزاری شاهزاده چارلز در انگلیس 3⃣ ممنوعیت حمل و استفاده از کوله پشتی در مدارس آمریکا 👈 تصور کنید یکی از این ممنوعیت ها در ایران رخ داده بود! آیا ما امروز تیتر اول رسانه های دنیا نبودیم؟؟؟!!! دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
🧠 ترویج کتابخوانی یکی از دغدغه های مهم سردار سلیمانی بود. این را نویسندگان و فعالان فرهنگی که به حاج قاسم نزدیک بودند، اذعان می کنند. ایشان گاهی در مقام یک منتقد ادبی حاضر می شد و با خوانش دقیق کتاب ها، جزئیات ریز و دقیقی را به نویسندگان گوشزد می کرد.   دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرکاری علیه جمهوری اسلامی انجام دادن داره سر خودشون میاد. تجمعات اسرائیل، اغتشاشات فرانسه، الانم انگلیس امتناع بازیکنان و تماشاگران لیورپول از خواندن سرود ملی انگلیس در اعتراض به تاجگذاری چارلز سوم 🔻خدایا شکرت، بازی ایران و انگلیس را یادتونه؟ با دروغ پراکنی همین شبکه های انگلیسی بود که بعضی از بازیکنان ایران سرود را نخواندن که بعدش هم پشیمان شدند، اما الان چه بلایی به سر انگلیس اومد؟ 🔹 در آغاز این مسابقه به مناسبت تاجگذاری چارلز سوم سرود ملی انگلیس پخش شد اما بازیکنان از خواندن سرود امتناع کردند و تماشاگران نیز سرود را که به تقدیس شاه اختصاص داشت با هیاهوی اعتراضی، هو کردند. 🔹 در سرود ملی انگلیس از خوانندگان سرود، خواسته می شود که بگویند: ‘God Save the King’ «خداوند، شاه را نگهدار باشد» حسین‌دارابی دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ذره بین🔍
ب نام او ک سرآغاز داستان های بلند است...📖 تصمیم گرفتیم با شروع بهار طبیعت و قرین شدنش با بهار معنوی
🍀🍀🍀💫 صبح به کندی از پله ها پایین رفتم. پدربزرگ در حیاط، روی تخت چوبی منتظرم نشسته بود. نزدیک که شدم، ایستاد. شانه هایم را گرفت و خیره نگاهم کرد. _ چی‌شده هاشم؟ چرا رنگ پریده و بی‌حالی؟ چرا نیامدی صبحانه بخوری؟ گیج و منگ بودم. نمی‌دانستم روی پا بایستم. روی تخت نشستم. _ نمی‌دانم. دیشب بی‌خوابی به سرم زده بود. وقتی هم به خواب رفتم، باز خواب های پریشان دیدم. دیگر وقتی شب می‌شود، وحشت می‌کنم. _ بهتر است امروز در خانه بمانی و استراحت کنی. فردا باید به دارالحکومه بروی. با این حال و قیافه که نمی‌توانی بروی. خدمت‌‌کارمان را که پیرزن مهربانی بود، صدا زد. _ ام حباب! ام حباب از آن طرف حیاط، سرش را از اتاقی بیرون آورد. _ بله آقا. _این بچه، مریض احوال است. امروز در خانه می‌ماند. باید حسابی تیمارش کنی.ظهر که آمدم، باید صحیح و سالم تحویلم بدهی. _ خیالتان راحت باشد آقا. رو کرد به من و گفت:( این حالت ها برایم آشناست. نگران کننده است. به ریحانه علاقه پیدا کرده‌ای. درست است؟ حدس زده بودم. حالا چه باید کرد؟ هیچ راه حلی برای ازدواج تو با او به فکرم نمی‌رسد. گرفتاری‌مان که یکی دوتا نیست! از رفتار دیروز قنواء هم برمی‌آمد که شوهر آینده‌اش را پیدا کرده.) نتوانستم جلوی تعجبم را بگیرم. _ چه می‌گویی پدربزرگ؟ کنارم نشست و دست روی شانه‌ام گذاشت‌. _ تو آنقدر خامی و آنقدر ریحانه، ذهن و دلت را مر کرده که متوجه اطرافت نیستی! ایستادم. سرم گیج رفت. _ اگر اینطور است به دارالحکومه نمی‌روم. مرا سر جایم نشاند و خودش برخاست. _ زود تصمیم نگیر. فکرش را که می‌کنم می‌بینم اینطوری بد هم نیست. به نفع توست که قنواء را به ریحانه ترجیح دهی. مرجان صغیر ناصبی است؛ با شیعیان دشمنی می‌کند، اما وصلت با او افتخار بزرگی است. اگر پایت به دارالحکومه باز شود، خیلی زود ریحانه را فراموش می‌کنی. یعنی در واقع چاره دیگری نداری. سرم را میان دست ها گرفتم. _نه پدربزرگ، نه. _آرام باش پسرم! _شما از ثروتمندان این شهرید. به فکر آینده‌ام هستید، ولی نمی‌توانید چیزی را که می‌خواهم به من بدهید. ضعف و ناامیدی، اشکم را راه انداخت. چند قطره‌ای روی پیراهنم چکید. کنارم نشست و در آغوشم گرفت. _جوانک دیوانه! نمی‌دانستم اینقدر به آن دخترک فتنه انگیز علاقه پیدا کرده‌ای. تقصیر من است که از کارگاه بیرونت کشیدم. اگر همان جا مانده بودی، این همه گرفتاری پیش نمی‌آمد. ام حباب که چاق و قدبلند بود، سراسیمه و نفس زنان پیش آمد. _خودم این قصاب از خدا بی‌خبر را خفه می‌کنم. گوشت دیروزش فاسد بوده و این طفلک مادرمرده مسموم شده. از غبغب آویزان و لرزانش خنده‌ام گرفت. لبخندم را که دید، نفس راحتی کشید و گفت:( آه! خدا را شکر! پس حالت خیلی هم بد نیست. مرا بگو که می‌خواستم این قصاب بیچاره را خفه کنم. خدا از سر تقصیراتم بگذرد!) پدربزرگ که نمی‌دانست باید چه کند، به ام حباب گفت:( برو جوشانده ای چیزی برایش بیاور. دیشب هم غذای درستی نخورد.) رو به من گفت:( باید فکر کنم ببینم چه می‌شود کرد. تو امروز را فقط استراحت کن.) _من شب و روز دارم فکر میکنم. هیچ راهی نیست. قبل از رفتن گفت:( باید به خدا توکل کنیم. کلید هر قفل بسته ای دست اوست.) روی تخت دراز کشیدم. ام حباب خیلی زود برایم معجونی مقوی آورد. با خوردنش تا حدی حالم جا آمد. همه آنچه را اتفاق افتاده بود، برایش تعریف کردم. خیلی دلم برایش سوخت. از کودکی بزرگم کرده بود. علاقه فراوانی به من داشت. اشکش را پاک کرد و آب دماغش را گرفت. گفتم که ریحانه به خانم ها قرآن و احکام یاد می‌دهد. نشانی خانه‌شان را دادم. خواهش کردم برود و خبری از او برایم بیاورد. دو دیناری را که در جیبم بود بیرون آوردم و به طرفش گرفتم. خیلی بهش برخورد. می‌دانستم همین را می‌گوید. سکه ها را توی جیبم گذاشتم. باز دراز کشیدم. _ مرا ببخش ام حباب! تو به اندازه ی خودت گرفتاری داری. گناه تو چیست که من به این روز و حال افتاده‌ام؟ گوشه تخت نشست و زانوهایش را مالش داد. داشت سبک سنگین می‌کرد. _باشد. فردا شاید رفتم. البته شاید. امروز که حالن تعریفی ندارد. این درد زانو امانم را بریده. از او رو برگرداندم. _خجالت بکش بچه! حیف از تو نیست که عاشق دختر یک حمامی شده‌ای! _ همین امروز باید بروی. تو که او را ندیده‌ای. وقتی او را ببینی، نظرت عوض می‌شود. _ من فقط این را می‌دانم که هیچ دختری در حلّه، حتی لیاقت خدمتکاری تو را ندارد. ادامه دارد.... دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷امروز چهارشنبه ❤️دهانمان را خوشبو کنیم 🌷با ذکر شریف ❤️صلوات بر حضرت مُحَمَّدٍ ﷺ 🌷و خاندان مطهرش 🌷اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ ❤️وَ آلِ مُحَمَّد 🌷وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا