🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🍃🌷
سلام و عرض ادب خدمت امام زمان (عج)
سلام خدمت شهدای حاضر و ناظر؛ و شهدای این روز
💐 سلام و عرض ادب خدمت مهمانان عزیز شهدا و خانواده ی معزز شهدا که در گروه حاضر هستند
امشب در خدمت شهید #مدافع_حرم #شهید_مسلم_خیزاب هستیم.
#شناسنامه
◆تحصیلات:فوق لیسانس رشتہ مدیریت و در گذشتہ قبولے دررشتہ حقوق اما به دلیل علاقہ بہ شهدا و نظام، دانشگاه امام حسین (علیه السلام) را انتخاب ڪرد.
◆تاریخ تولد:۱۳۵۹/۱۰/۱۰
◆وضعیت تاهل:متاهل و دارای یڪ فرزند پسر به نام محمدمهدے
◆فرزند:صفر علے
◆جانباز:در ڪردستان سال۹۰در مقابل گروهڪ تروریستی پژاڪ
◆آخرین مسئولیت:فرمانده گردان یازهرا (سلام الله علیها)لشگر ۱۴امام حسین(علطه السلام)
◆شهادت: ۱۳۹۴/۷/۲۰
◆تاریخ خاکسپاری:۱۳۹۴/۰۷/۲۹
◆محل شهادت:سوریہ دفاع از حرم آل الله
◆مزار شهید :گلزار شهداے اصفهان قطعہ شهداےمدافع حرم
◆شهید مورد علاقه:شهید خرازےو شهید تورجےزاده .
#روایتی_از_همسر_شهید
در طول این ۱۱سال مدام صحبت از شهید شدن و شهادت بود حتی در سال ۹۰که در کردستان جانباز شد قبل از آن خواب دیده بودم که تیر به دست و پای ایشان اصابت کرده و بعد از بیدار شدن بلافاصله تماس گرفتم و گفتم من می خواهم به کردستان بیایم ولی ایشان مانع از آمدنم شدند وگفتند که فردا خودم بر می گردم.
فردای آن روز در فرودگاه وقتیکه دیدم وسایلش را دوستانش می آورند نگرانیم بیشتر شد و به او گفتم که شما دیروز بیمارستان بودید ولی به من نگفتید و مطرح کردند که چطور متوجه شدی و در پاسخ گفتم موقع مکالمه تلفنی متوجه بلندگوی بیمارستان شدم که ایشان هم تاکید کردند و نگرانیم دو چندان شد تا منزل گریه کردم و در منزل طاقت نیاوردم که دکمه های لباسش را باز کنم از بالا لباسش را محکم کشیدم طوری که همه دکمه ها پاره شدند و وقتی بدن باند پیچی ایشان را دیدم حالم بد شد و به زمین افتادم و هیچ چیز نفهمیدم بعد از مدتی دیدم ایشان بالای سرم گریه می کنند و اشک هایش روی صورتم می ریزد و می گوید
خدایا پیمانه صبر ایشان را برای شهادتم بالا ببر
#مادر_شهید
زمانی من شروع کردم به نیت امام حسین (علیه السلام) به بافتن تابلوی فرش مزین به عکس بین الحرمین که هدیه کنم به بارگاه ملکوتی حضرت اباعبدالله ،یه روزی آقا مسلم وقتی اومد خونه ی ما برای سرکشی چشمش به دار قالی افتاد جلو رفت و دست کشید به قالی و بوسید و سلام به حضرت داد. فردای آن روز دخترم گفت که آقامسلم بهم گفت به مامانت بگو یک تابلو مثل همون که واسه امام حسین (علیه السلام) میبافه برای خونمون میتونه درست کنه تا برکتی باشه برامون منم گفتم ان شالله .
چند روزی گذشت تا تابلوی اول تمام شد وقصد کردم تابلوی دوم راببافم
شروع کردم به بافتن هروقت آقا مسلم میومد دست میکشید به دارقالی و میبوسید و میگفت من که کربلا نرفتم لااقل تابلو فرش تصاویر بارگاه باشه تا آرامش بگیریم ......
مدتی بعد که برای ماموریت رفت سوریه و من هم مشغول بافتن تابلو تاوقتی اومد از سوریه براش ببرم ولی ......
و الان که خودش پیش حضرت ارباب است من تابلو رابرسر مزارش آوردم وهدیه کردم بهش وازش شفاعت آن دنیا را خواستم
آن شا الله شفیعم باشه اون دنیا
#صله_رحم
آقا مسلم ارادت خاصی به پدر بزرگ و مادر بزرگهایشان داشتند همیشه حرفشون این بود که صله رحم را بر هر کاری مقدم بشمارید
و خیلی توجه میکردندبه این امر وبه اقوام و آشنایان سر میزدند باتوجه به اینکه مشـغله کاری داشتند و حتی بعضی از اونها به خاطر کهولت سن به ما سر نمیزدند ایشون همیشه به من میگفت وظیفه ماست که بریم و سر بزنیم تا فردای قیامت دستمون جلوی خداوند پر باشه و بگیم صله رحم را که سفارش کرده بودید در قرآن ما انجام دادیم.
مرتب به من میگفتند آماده بشید میخوایم بریم سرکشی از اقوام و هر از چند گاهی میرفتیم خانه پدر بزرگ و مادربزرگها دایی ها عموها و خاله ها و عمه ها و حتی فرزندان اونا
با اینکه خیلی ناراحت بود که چرا اونا نمیایند خانه ی ما بعضا یادم است وقتی مشرف شدیم مکه خیلی پدر بزرگها مادربزرگهاشون را یاد میکردند تمام پیرمردها و پیرزنهای کاروان را وقتی میخواستند اعمال به جا بیارند باهماهنگی مدیر کاروان بهشون کمک میکردند میگفتند ثواب ان را هدیه میکنم به روح پدربزرگهام و برای سلامتی مادربزرگهاییشون هم کنار کعبه دعا میکردند.
[دو توصیه شهید قبل از رفتن به سوریه به همسر خود آن روز ایشان فرمودند]
برایم گریه نکن چرا که خیلی ها برای جهاد و دفاع از حرم آماده اند و بی تابی شما بر همسران و فرزندان آنها تاثیر می گذارد و فردای قیامت جوابی برای آن ندارید. و هچنین گفتند بعد از شهادتم روبنده بینداز زیرا نمیخواهم اگر دوست شما را ببیند ناراحت و دشمن خوشحال شود. آن لحظه فکر کردم کار سختی باشد ولی بعد از شهادت ایشان متوجه شدم که چه توصیه بسیار ارزشمندی به بنده کرده اند بعد از آن که بواسطه همین #حجاب در مدارسی دعوت شدم در یکی از همین مدارس مدیر مدرسه ازم خواستند در صحبت های پایانی خود نصیحتی به دانش آموزان بکنم من هم به آنها گفتم از امروز ظهر نیت کنید؛ وضو بگیرید و از امروز چادر سر کنید و اگر برایتان مقدور نبود حداقل ۴۰ روز برسر کنید تا در روز قیامت بواسطه همین ۴۰روز در پیشگاه حضرت زهرا (سلام الله علیها) سر بلند باشید و بعد از مدتی مدیر همان مدرسه تماس گرفتند که تعدادی از دانش اموزان بعد از ۴۰روزهم چادرشان را برنداشتند و این تاثیر برگرفته از عنایت حضرت زهرا(سلام الله علیها) و خود شهید می باشد.
#آرزوی_شهید
ایشان در سال ۹۰در درگیری گروهک ترویستی پژاک جانباز شدند و همیشه بیان می کردند دلم میخواهد مثل حضرت عباس (ع) جانباز و مثل امام حسین (ع) از سر و مثل حضرت علی اصغر (ع) از گلو و مثل حضرت فاطمه (س) از پهلو نشانه ای داشته باشم و موقعی که ایشان شهید شدند مانند حضرت عباس (ع) جانباز بودند واز سر وگلو و پهلو آسیب دیدند و این نشانه ها را داشتند و تمامی این موارد را در مداحی هایشان پشت پنجره قبرستان بقیع در سال ۹۳می خواند.
#شهدا
(علاقه شهید خیزاب به خانواده های شهدا روایتی از همسر شهید)
علاقه زیادی به شهدا و خانواده شهدا داشت. که هرزگاهی به همراه دوستانش به دیدار خانواده شهدا می رفت و برای آنها گل می برد. چند ماهی قبل از شهادتش یادبودی برای شهید تورجی زاده که فرمانده گردان یا زهرا بود گرفتند و مادر و برادر ایشان را دعوت کردند با اشک و گریه تک تک وسایل شهید تورجی زاده که برادرشان اورده بودندرا برانداز می کرد و به مادر شهید تورجی زاده فرمودند:که هر دعایی که در حق محمدرضایت کردی در حق من هم بکن و احترام خاصی به ایشان می گذاشت. موقعی که مادر شهید تورجی زاده را بدرقه می کرد می گفت از محمدرضا بخواه شفاعتم بکند و این آخرین دیدار آن دو بود.
کمی بعد وقتی ماجرای اعزامش به سوریه پیش آمد همسرم به من گفت وقتی که من شهید شدم در اولین پنج شنبه شهادتم که مصادف با روز عزیزی است مادر شهید تورجی زاده می آید سرمزارم دستش را در دستت بگیر (تاکید هم کرد که حتما دستانمان بی واسطه چادر یا هرچیز دیگری در دست هم باشد) بعد او را از سر مزارم به مزار فرزند شهیدش برسان. دوستان همسرم در اولین پنچشنبه بعد از شهادت مراسمی گرفتند و مادر شهید تورجی زاده آمد طبق سفارش همسرم دستش را گرفتم و تا مزار پسرش رساندم هرقدم که بر می داشتم آرامش و صبرم بیشتر می شد. مثل سیر و سلوکی بود که اطمینان و آرامش قلبی به من هدیه داد.
#خادم_خانواده
با وجود مشغله کاری زیاد رفتن به دعا ندبه و نماز جمعه را ترک نمی کردند. بیشتر مواقع صبح های جمعه سه نفری به دعای ندبه در مهدیه اصفهان می رفتیم و بعد از آن محمد مهدی را به کلاس شنا می برد و بعد از کلاس به نماز جمعه می رفتیم. همیشه طبق برنامه عمل می کرد بعد از ظهر به پارک می رفتیم و وقتی میگفتم امروز را استراحت کن ایشان در جوابم می گفتند خدا من را خادم شما قرار داده است.
#همسر_شهید
هروقت از ماموریت بر میگشت برای من و محمد مهدی وقت می گذاشت و ما را به تفریح و مسافرت می برد و آخرین سفر خود که تابستان امسال به شمال رفتیم در طول سفر از او پرسیدم که اگر قرار باشد یک سفر زیارتی برود و تنها مجاز باشی یک نفر را با خودت ببری آن کیست؟؟
ایشان در همان پیچ و خم جاده کنار ایستادند و همین سوال را از من پرسید که شما چه کسی را انتخاب می کنید؟؟ من در جواب ایشان گفتم حضرت آقا را ایشان به گریه افتادند و خداراشکر کردند که هم عقیده هستیم چرا که نظر من هم همین بود و اِن شاالله بتوانیم محمد مهدی را ولایت مدار تربیت کنیم.