eitaa logo
˼ رف‍یق چادرۍ !' ˹
3.7هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
373 ویدیو
155 فایل
⸤ بسم‌رب‌الشھداء🌿'! ⸣ • . "هل‌من‌ناصرینصرنـے❔" 🌱|مـےشنوۍرفیـق؟! امام‌زمـ؏ـانمون‌یـٰارمۍطلبـد♥️!(: ــــــ ـ🌼. اِرتباط، @Katrin_a ˘˘ شروط: @Shartha ! • . - اللھم‌عجل‌لولیک‌الفرج(꧇︕
مشاهده در ایتا
دانلود
پاهایم راروی‌زمین میکشم ومیروم‌کنار سجادمی‌ایستم‌نگاه‌های‌عجیب‌اطرافیان ازارم‌میدهد...چیزی‌نشده‌که!!فقط...فقط تمام‌زندگیم‌رفته....چیزی نشده...فقط هستی‌من‌اینجاخوابیده...مردی‌که‌براش‌ جنگیدم...چیزی نیست..من خوبم!فقط دیگه،نفس‌نمیکشم!همرازوهمسفرمن...علی من...!علی...سجادکه‌کنارم‌زمزمه‌میکند _ گریه‌کن زن،داداش...توخودت‌نریز.. گریه‌کنم؟چرا!!؟...بعدازبیست‌روزقراره ببینمش...سرم‌گیج‌میرودبی‌اراده تکانی میخورم‌که سجادبااحتیاط‌چادرم‌را میگیردوکمک‌میکندتابنشینم...درست‌بالای سرتو!کـف‌دستم‌راروی‌تابوت‌میکشم....خم میشوم‌سمت‌جایی‌که‌میدانم‌صورتت‌قرار دارد.. _علی؟... لب‌هام‌روروی‌همون‌قسمت‌میزارم...چشمهایم رامیبندم _عزیزریحانه...؟دلم برات تنگ شده بود! سجادکنارم‌میشیند _زن داداش‌اجازه بده... سرم‌راکنارمیکشم.دستش‌راکه‌درازمیکندتا پارچه‌راکناربزند.التماس‌میکنم _بزاریدمن اینکارو کنم... سجادنگاهش رامیگرداندتااجازه‌بالاسری ها راببیند...جازه‌دادند!!مادرت‌انقدربی‌تاب است‌که‌گمان‌نمیرودبخواهداینکاررابکند... زینب‌وفاطمه‌هم‌سعی‌میکننداوراارام‌کنند.. خون‌دررگهایم‌منجمدمیشود.لحظه ی دیدار...پایان دلتنگی ها ...دستهایم میلرزد..گوشه‌پرچم‌رامیگیرمواهسته‌کنار میزنم.نگاهم‌که‌به‌چهره‌ات می‌افتدزمان می ایستد...دورت کفن پیچیده اند.. سرتبین‌انبوهی‌پارچه‌سفیدوپنبه‌است... پنبه‌های‌کنارگونه‌وزیرگلویت‌هاله‌سرخ به خودگرفته...ته‌ریشی‌که‌من‌باان‌هفتادوپنج روززندگی‌کردم‌تقریباکامل‌سوخته... لبهایت‌ترک‌خورده‌وموهایت‌هنوز کمی رد خاک‌رویش‌مانده.دست‌راستم‌رادراز‌میکندوباسرانگشتانم‌اهسته‌روی‌لبهایت‌رالمس میکنم.."اخ دلم برای‌لبخندت‌تنگ‌شده‌بود" انقدرارام‌خوابیده‌ای‌که‌میترسم‌بالمس کردنت‌شیرینی‌اش‌رابهم‌بزنم...دستم کشیده‌میشودسمت‌موهایت..اهسته‌نوازشمیکنم‌خم‌میشوم...انقدر نزدیک‌که‌نفسهایم چندتارازموهایت‌راتکان‌میدهد _دیدی‌اخرتهش چی شد!؟... و...بغضم‌راقورت‌میدهم...دستم را میکشم‌روی‌ته‌ریش‌سوختهات..چقدرزبر شده!. _اروم‌بخواب...سپردمت‌دست‌همون‌بی‌بی‌که‌بخاطرش‌پرپرشدی...فقط...فقط یادت نره‌روز محشر....با نگاهت‌منوشفاعت‌کنی! انگارخداحرفهارابراین‌دیکته‌کرده.صورتم رانزدیکترمی‌اورم...گونه‌ام‌راروی‌پیشانی‌ ات میگذارم... _هنوز گرمی علی...!!جمله‌ای‌که‌پشت‌تلفن تاکیدکرده بودی..."هرچی‌شدگریه‌نکن... راضی نیستم"!تلخ ترین لبخندزندگی‌ام‌را میزنم _ گریه‌نمیکنم‌عزیزدلم...ازمن‌راضی‌باش.. ازت راضی ام! _اسمعو افهم.... _اسمعو افهم... چه جمعیتی برای تشییع‌پیکرپاکت‌امده! سجاددرچهارچوب‌عمیق‌قبرمینشیندو صورتت‌رابه‌روی‌خاک‌میگذارد.خم‌میشودو چیزی‌درگوشت‌میگوید...بعداز قبربیرون می‌ایدچشمهایش‌قرمزاست‌ومحاسنش خاکی‌شده.برای‌باراخربه‌صورتت‌نگاه‌ میکنم...نیم‌رخت‌بمن‌است‌لبخندمیزنی..!! ...برو خیالت‌تخت‌که‌من‌گریه‌نخواهم کرد! برو علی ... برودل کندم...برو!!این چندروز مدام‌قران وزیارت‌عاشوراخواندم‌وبه‌حلقه ی‌عقیقی‌که‌توبرایم‌خریده‌ای ورویش دعا حک‌شده،فوت کردم.حلقه‌رااز انگشتم بیرون‌میکشم‌وداخل‌قبرمیندازم...مردی چهارشانه‌سنگ‌لحدرابرمیدارد....یکدفعه‌میگویم _بزاریدیباردیگه‌ببینمش... کمی‌کنارمیکشدومن‌خیره‌به‌چهره‌ی‌سوخته‌وزخم شده ات زمزمه‌میکنم _راستی‌اون‌روزپشت‌تلفن‌یادم‌رفت‌بگم... منم دوستدارم!و سنگ لحدرا میگذارد... زهرا خانوم‌باناخن‌اززیرچادرصورتش را خراش‌میدهد..مردبیل‌رابرمیدار،یک‌بسم الله‌میگویدوخاک‌میریزد...باهربارخاک‌ ریختن‌گویی‌مراجای‌تودفن‌میکندچطور شد...که‌تاب‌اوردم‌تورابه‌خاک‌بسپارم!باد چادرم‌رابه‌بازی میگیرد...چشمهایم پراز اشک میشود... وبالاخره یک‌قطره پلکم را خیس میکند... _ببخش‌علی! ...اینااشک‌نیست...ذره‌ذره جونمه...نگاهم خیره‌میماند....تداعی اخرین جملهات... _میخواستم بگم دوست‌دارم‌ریحانه! روی خاک‌میفتم.... خاک‌موسیقی احساس‌تورا میشنود