eitaa logo
˼ رف‍یق چادرۍ !' ˹
3.5هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
374 ویدیو
155 فایل
⸤ بسم‌رب‌الشھداء🌿'! ⸣ • . "هل‌من‌ناصرینصرنـے❔" 🌱|مـےشنوۍرفیـق؟! امام‌زمـ؏ـانمون‌یـٰارمۍطلبـد♥️!(: ــــــ ـ🌼. اِرتباط، @Katrin_a ˘˘ شروط: @Shartha ! • . - اللھم‌عجل‌لولیک‌الفرج(꧇︕
مشاهده در ایتا
دانلود
: موهایم را میبافم و با یک پاپیون صورتی پشت سرممیبندم. زهرا خانوم صدایم میکند: _ دخترم! بیا غذا تونو کشیدم ببر بالا با علےتواتاق بخور. در ایینه برای بار اخر بخود نگاه میکنم. ارایش مالیم و یکپیراهن صـ ـ ــورتےرنگ با گل های ریز ســــفید. چشـ ـ ـ ـمهایم برق میزند و لبخند موزیانه ای روی لب هایم نقش میبندد. به اشپزخانه میدوم سینےغذا را برمیدارم و با احتیاط از پله ها بالامیروم.دوهفته از عقدمان میگذرد. کیفم ر ا بالای پله ها ذاشته بودم خم میشوم ازداخلش یک بسته پاستیل خرسی بیرون مےاورم و میگذارم داخل سینی. اهسته قدم برمیدارم بسمت پشت اتاقت. چندتقه به درمیزنم. صدایت می اید! _ بفرمایید! در را باز میکنم. و با لبخند وارد میشوم. بادیدن من و پیراهن کوتاه تا زانو برق از سرت میپردو سریع رویت را برمیگردانی سمت کـتابخانه ات. _ بفرمایید غذا اوردم! _ همون پایین میموندی میومدم سرسفره میخوردیم با خانواده! _ ماما زهرا گـفت بیارم اینجا بخوریم. دستت را روی ردیفی از کـتاب های تفسیرقران میکشی و سکوت میکنی. سمت تختت می ایم و سینی را روی زمین میگذارم.خودم هم تکیه میدهم به تختودامنم رادورم پهن میکنم. هنوز نگاهت به قفسه هاست. _ نمیخوری؟ _ این چه لباسیه پوشیدی!؟ _ چی پوشیدم مگه! بازهم سکوت میکنی. می ایـےو مقابلم میشینی سربه زیر سمتم می ایی یک لحظه سرت را بلند میکنی و خیره میشوی به چشمهایم. چقدر نگاهت رادوست دارم! _ ریحان! این کارا چیه میکنی!؟ اسمم را گـفتی بعد از چهارده روز! _ چیکار کردم! _ داری میزنی زیرهمه چی! _ زیر چی؟تومیتونی بری. _ اره میگی میتونی بری ولی کارات...میخوای نگهم داری. مثل پدرم! _ چه کاری عاخه؟! _ همینا! من دنبال کارامم که برم. چرا سـعی میکنی نگهم داری.هردو میدونیم من و تو درسـته محرمیم. اما نباید پیوند بینمون عاطفی باشه! _ چرا نباشه!؟ عصبی میشوی.. _ دارم سعی میکنم اروم بهت بفهمونم کارات غلطه ریحانه من برات نمیمونم! جمله اخرت در وجودم شکست می ایـ ـ ـ ـ ـےبلند شوی تا بروی که مچ دستت را میگیرم و سمت خودم میکشم. و بابغض اسمت را میگویم که تعادلت را ازدست میدهی و قبل ازاینکه روی من بیفتی دستت را به قفسه کـتابخانه میگیری _ این چه کاریه اخه! دستت را ازدستم بیرون میکشی و با عصبانیت از اتاق بیرون میروی... میدانم مقاومتت سرترسی است که داری از عاشقی. از جایم بلندمیشوم و روی تختت مینشینم. قنددردلم اب میشود! اینکه شب در خانه تان میمانم! ♡ 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf