eitaa logo
˼ رف‍یق چادرۍ !' ˹
3.7هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
373 ویدیو
155 فایل
⸤ بسم‌رب‌الشھداء🌿'! ⸣ • . "هل‌من‌ناصرینصرنـے❔" 🌱|مـےشنوۍرفیـق؟! امام‌زمـ؏ـانمون‌یـٰارمۍطلبـد♥️!(: ــــــ ـ🌼. اِرتباط، @Katrin_a ˘˘ شروط: @Shartha ! • . - اللھم‌عجل‌لولیک‌الفرج(꧇︕
مشاهده در ایتا
دانلود
: _ هنوزدیرنشده! عاشق شو! گرچه میدانم دیر اســت! گرچه احســاس خشــم میڪنم با دیدنت! اما میدانم در این شــرایط بدترین جبران برایت لمس همین عشــق است! دهانت را باز میڪنےڪه جواب بدهـــــے ڪه زینب با همسرش داخل اتاق مےایند سالم مختصری میڪنےو با یڪ عذر خواهےکوتاه بیرون میروی.. یعنےممڪن است در وجودت حس شیرین عشق بیدار شده باشد؟ *** بیسـکوئیت سـاقه طالیـــــےام رادر چای فرو میبرم تا نرم شـود.ده روز اسـت ازبیمارسـتان مرخصشـده ام. بخیه های دسـتم تقریبا جوش خورده. اما دکـتر مدام تاکید میکند که باید مراقب باشــم. مادرم تلفن به دســت از پذیرائے وارد حال میشــود و باچشـم و ابرو به من اشــاره میکند. سر تکان میدهم که یعنےچے!؟ لب هایش را تکان میدهد که مادر شــوهرته!... دســت ســالمم را کج میکنم که یعنے چیکار کنم!؟.. و پشــت بندش با لب میگویم پاشــم برقصم؟ چپ چپ نگاهم میکند و بادستےکه ازاد است اشاره میکند خاک تو سرت! بیســــکوئیتم در چای میفتد و من در حالے که غرغراشــپزخانه میروم تا یک فنجون دیگر بریزم. که مادرم هم خداحافظی میکند و پشت سرم وارد اشپزخانه میشود. _ این همه زهرا دوست داره! تو چرا یذره شعور نداری؟ _ وا خب مامان چیکار کنم!؟پاشم پشتک بزنم؟ _ ادب نداری که!... زود چایـی توبخور حاضر شو. _ کجا ان شاالله ؟ _ بنده خدا گـفت عروسـم یه هفتس توخونه مونده. میایم دنبالتون بریم پارکی جایے...هوا بخوره!دیگه نمیدونه چقد عروسـش بےذوقه! _ عی بابا! ببخشید که وقتی فهمیدم ایشونن ترقه در نکردم. خب هرکس یجوره دیگه! _ اره یکیم مثل معتادا دستشو بهونه میکنه میشینه رو مبل هی بیسکوئیت میکنه توچایـے. میخندمو بدون اینکه دیگر چیزی بگویم از اشـپزخانه خارج میشـوم و سـمت اتاقم میروم. بسـختی حاضـرمیشـومو بهترین روسـری ام را سـرمیکنم. حدود نیم سـاعت میگذرد که زنگ در خانه مان به صـدادر می اید. از پنجره خم میشـوم و بیرون را تماشـا میکنم. تو پشـت دری. تیپ اسپرت زده ای! چادرم را از روی تخت برمیدارم و از اتاقم ابیرون مےایم مادرم در را باز میڪندو صدایتان را میشنوم _ سالم علیکم. خوب هستید! _ سلام عزیزمادر! بیا تو! _ نه دیگه! اگر حاظرید لطفا بیاید که راه بیفتیم _ منکه حاضرم! منتظر این... هنوز حرفش تمام نشده واردراهرو میشوم و میپرم جلوی در! نگاهم میکنے _ سلام! مثل خودت سرد جواب میدهم _ سلام.. مادرم کمک میکند چادرم را سـرکنم و از خانه خارج میشـویم. زهراخانوم روی صـندلی شاگرد نشسته،در را باز میکند و تعارف میکند تا مادرم جلو بنشیند. راننده سجاد است و فاطمه و زینب هم عقب نشسته اند. مادرم تشکر میکند و سوار میشود.... پس منو تو کجا بنشینیم! مادرت میخندد... ♡ 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf