- ضُـحیٰ .
-
ماراهمهپسزدهبودنندهزاربار ؛
اینحسینبودکهماراآدمحسابکرد . .
باهم رفتیم مقبره ،چن دقیقه ای بود نشسته بودیم یه دفه یکی از همکلاسی های پارسالُ دیدیم ،اونروز ریحانه سادات یه دستبند نگینیِ خیلی خوشکلی خریده بود ؛رفتیمُ سلام کردیمُ بهم دست دادیم دستبندش توی نور های چراغ های مغبره خیلی میدرخشید البته ریحانه سادات برای اینکه نامحرم نبینه آستینِ شو کشیده بود رو دستبند خلاصه که موقع دست دادن همکلاسمون گفت چه دستبند قشنگی ؛ همو بغل کردیمو رفت یه دفه ریحانه سادات دوید سمتش صداش کرد اون که وایساد ریحانه دستبندشُ درآورد و گفت برا تو ،تو دست تو قشنگ تره
این تازه چیزِ خیلی جزئی از بخشندگی هایِ ریحانِ ساداتم بود ..
هدایت شده از * فاء .
اکثر مواقع خودمون هم دیگه رو غمگین می کنیم ، بعد هم از هم انتظار حال خوب داریم.
دروغ میگیم ، تهمت می زنیم و با هزار تا چیز دیگه دل می شکنیم فکر می کنیم با یه ببخشید حل میشه اما نه ..دل شکسته با یه ببخشید درست نمیشه .
معمولا ببخشید واسه اتفاقای ناگهانی ِدروغ و تهمت و .. در اکثر مواقع ناگهانی نیست .
اگر قبل از زدن حرف کمی فکر کنیم دل های کمتری شکسته میشه :(
آدم ها به اندازه کافی مشکل ُ غم دارن ، کاش ما با کار و رفتارمون کمتر اذیتشون کنیم.