هدایت شده از * فاء .
[انبار خاطرات ]
بر روی ساحل ِماسه ای ِ آغشته به صدف های سفید و براق نشسته ام و در حال جدا کردن صدف های متفاوت هستم .
هر صدف را که بر می دارم مرا یاد خاطره ای می اندازد ، صدف ها را در سطلی میریزم و آن سطل می شود : انبار خاطرات .
انگار درون هر صدف رازی از من نهفته است ..
صدف هایی که کمی تیرگی دارند خاطرات غم انگیزِ من ، آن هایی که مایل به رنگ آبی اند خاطرات دلنشینِ من ، کوچک ها خاطرات بچگی من و شفاف تر ها خاطرات فراموش نشدنی و سفید ِمن هستند .
گاهی این انبار خاطرات را با خودم به خانه می آورم و گاهی می گذارم تا در آغوش دریا از من یادگار بمانند .