زلال معرفت
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨ 📒#سه_دقیقه_در_قیامت 9⃣1⃣#قسمت_نوزدهم 🔻#جانبازی_در_رکاب_مولا 🔸سال 1388 توفیق شد که در
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨
📒#سه_دقیقه_در_قیامت
0⃣2⃣#قسمت_بیستم
🔻#شهیدوشهادت
🔸در این سفر کوتاه به قیامت نگاه من نسبت به شهید و شهادت تغییر کرد، علت آن هم چند ماجرا بود:
⬅یکی از معلمین و مربیان شهر ما در مسجد محل تلاش فوق العادهای داشت که بچهها را جذب مسجد و هیئت کند اوخالصانه فعالیت میکرد و در مسجدی شدن ما هم خیلی اثر داشت.
🔹این مرد خدا یک بار که با ماشین در حرکت بود از چراغ قرمز عبور کرد و سانحه شدید رخ داد و ایشان مرحوم شد؛
🔺من این بنده خدا را دیدم که در میان شهدا و هم درجه آنها بود.ایشان به خاطر اعمال خوبی که در مسجد و محل داشت و رعایت دستورات دین به مقام شهدا دست یافته بود.
🔸اما سوالی که در ذهن من بود تصادف او و عدم رعایت قانون و مرگش بود!
▫ایشان به من گفت: من در پشت فرمان ماشین سکته کردم و از دنیا رفتم و سپس با ماشین مقابل برخورد کردم.
هیچ چیزی از صحنه تصادف دست من نبود...
⬅ در جایی دیگر یکی از دوستان پدرم که اوایل جنگ شهید شده بود و در گلزار شهدای شهرمان به خاک سپرده شده بود را دیدم.
🔹اما او خیلی گرفتار بود و اصلاً در رتبه شهدا قرار نداشت.
تعجب کردم تشییع او را به یاد داشتم که در تابوت شهدا بود! و....اما چرا؟!
🔻خودش گفت: من برای جهاد به جبهه نرفتم به دنبال کاسبی و خرید و فروش بودم که برای خرید جنس به مناطق مرزی رفتم که آنجا بمباران شد.بدن ما با شهدای رزمنده به شهر منتقل شد و فکر کردند من رزمنده ام و...
🔸 اما مهم ترین مطلبی که از شهدا یادم مانده، مربوط به یکی از همسایگان ما بود. خوب به یاد داشتم که در دوره دبستان آخر شب وقتی از مجلس قرآن به سمت منزل می آمدیم از یک کوچه باریک و تاریک عبور می کردیم.
🔺 از همان بچگی شیطنت داشتم، زنگ خانه مردم را می زدیم و سریع فرار می کردیم.
🔹یک شب دیرتر از بقیه دوستانم از مسجد راه افتادم. همان کوچه بودم که دیدم رفقای من که زودتر از کوچه رد شدن یک چسب را به زنگ یک خانه چسبانده اند، صدای زنگ قطع نمیشد.
🔻یکباره پسر صاحبخانه یکی از بسیجیان مسجد محل بود، بیرون آمد چسب را از روی زنگ جدا کرد و نگاهش به من افتاد.
🔸شنیده بود که من قبلا از این کارها کرده ام، برای همین جلو آمد و مچ دستم را گرفت و گفت باید به پدرت بگویم چه کار می کنی!
🔻 هرچه اصرار کردم که من نبودم بی فایده بود.مرا مقابل منزلمان برد و پدرم را صدا زد.
➖آن شب همسایه ما عروسی داشت توی خیابان و جلوی منزل ما شلوغ بود.
پدرم وقتی این مطلب را شنید خیلی عصبانی شد و جلوی چشم همه حسابی مرا کتک زد.
🔹این جوان بسیجی که در اینجا قضاوت اشتباهی داشت در روزهای پایانی دفاع مقدس به شهادت رسید.
این ماجرا و کتک خوردن به ناحق من در نامه اعمالم نوشته شده بود که به جوان پشت میز گفتم:
➖ چطور باید حقم را از آن شهید بگیرم او در مورد من زود قضاوت کرد!
🔸جوان گفت: لازم نیست که آن شهید به اینجا بیاید.
من اجازه دارم آنقدر از گناهان تو ببخشم تا از آن شهید راضی شوی.
به یکباره دیدم صفحات نامه اعمال من ورق خورد، گناهان هر صفحه پاک می شد و اعمال خوب آن می ماند.
🔹خیلی خوشحال شدم،ذوق زده بودم،حدود یکی دو سال از گناهان اعمال من پاک شد
▫ جوان پشت میز گفت راضی شدی؟
➖گفتم بله عالیه.البته بعدا پشیمان شدم که چرا نگذاشتم تمام اعمال بدم را پاک کند.. اما باز بد نبود.
🔸همان لحظه آن شهید را دیدم و روبوسی کرد،خیلی از دیدنش خوشحال شدم.
▫️گفت: با اینکه لازم نبود اما گفتم بیایم از شما حلالیت بطلبم.
🔺 هرچند شما هم به خاطر کارهای گذشته در آن ماجرا بی تقصیر نبودی...
✨ادامه دارد...
#یادمرگ
#اللهم_عجِّل_لِوَلیک_الفَرَج
ڪانال زلال مــ💖ــعرفت
@ZolaleMarefat_f
┅═✧❁🔆❁✧═┅
زلال معرفت
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨ #شرح_زیارت_جامعه_کبیره 9⃣1⃣#قسمت_نوزدهم 🔻«حَفَظَةِ سِرِّ اللَّهِ ..» 🔹شما خاندان پیا
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨
#شرح_زیارت_جامعه_کبیره
0⃣2⃣#قسمت_بیستم
🔻ادامه «وَ أَوْصِیاءِ نَبِی اللَّهِ ..»
🔸 #کسی که قرار است بیـاید وصی پیغمبر بشود، اقامه دین بکند و حکومت داری بکند.. یک #مسئولیت سنگینی دارد.
🔹حالا این وصی پیغمبر ﷺبا این وظیفهی به این سنگینی را چه کسی قرار است #معرفی کند⁉️ یقینا خدای متعال و یقینا من و شما نمی توانیم مشخص بکنیم، چون باید انسانی #معصوم باشد.
🔸 پس ما از این فراز حتی می توانیم #عصمت امام را اثبات کنیم که امام را باید خدای متعال تعیین کند.
🔻«السَّلَامُ عَلَى الدُّعَاةِ إِلَى اللَّهِ»
سلام بر شما ای کسانی که دعوت کننده به سوی #خدا هستید.
🔻«وَالْأَدِلَّاءِ عَلَى مَرْضَاةِ اللَّهِ»
و راهنمایان به سمت #رضای خدا هستید.
🔻«وَالتَّامِّينَ فِی مَحَبَّةِ اللَّهِ ..»
و در آن اعلی درجه محبت خدا هستید.
🔹یعنی شما #داعی هستید دعوت کننده به سمت خدا هستید (در فرازهای قبلی این فرازها را عرض کردیم) شما راهنما و دعوت کننده آن کسانی هستید که قصد دارند به سمت خدای متعال دعوت بکنند.
🔸کسی که می خواهد #دعوت به خدای متعال کند باید🔻
1⃣- #بصیرت داشته باشد.
سوره یوسف آیه [108]
📖«قُلْ هَٰذِهِ سَبِيلِی أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَىٰ بَصِيرَةٍ ..»
دعوت به سمت خدا باید همراه با بصیرت باشد و کسانیکه در زندگی بصیرت نداشته باشند یقینا نمی توانند در زندگی #تصمیم_گیری داشته باشند حتی تصمیم گیری های دینی.
2⃣- دعوت به سمت خدا باید به اذن #الهی باشد.
📖 «يا أَيُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً»
ما تو را فرستادیم.. پس این دعوت به سمت خدا باید اذن الهی داشته باشد و اگر اذن الهی نباشد یقینا #ضلالت و گمراهی است.
✨ادامه دارد...
🎤استاد احسان عبادی
#اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَج
ڪانال زلال مــ💖ــعرفت
@ZolaleMarefat_f
┅═✧❁🔆❁✧═┅
زلال معرفت
✨❧🔆✧ ﷽ ✧🔆❧✨ 📗کشتی پهلو گرفته 9⃣1⃣#قسمت_نوزدهم ▪️كاش اين خاطرات مظلوميت شما در ذهنم مرور نمى شد.
✨❧🔆✧ ﷽ ✧🔆❧✨
📗کشتی پهلو گرفته
0⃣2⃣#قسمت_بیستم
❥#مادر_نمير! مردن براى تو زود است و يتيمى براى ما زودتر. ما هنوز كوچكيم، از آب و گل درنيامده ايم.
❀هنوز سرهايمان طاقت گرد يتيمى ندارد.نهال تا وقتى كه نهال است احتياج به گلخانه و باغبان دارد، تاب سوز و سرما و باد و طوفان را نمى آرد، و ما از نهال كوچكتريم و از غنچه ظريف تر.
✿اما نه، نمان براى محافظت از ما، نمان براى اينكه از ما مراقبت كنى.
تو خود اكنون نياز به تيمار دارى. بمان براى اينكه ما تو را بر روى چشمهاى خود مداوا كنيم.
❀تو اكنون به كشتى نجات طوفان زده اى مى مانى كه به سنگ كينه ى جهال غريق، شكسته اى و پهلو گرفته اى.
✿بمان براى اينكه ما بى مادر نباشيم. بمان براى اينكه ما مادرى چون تو داشته باشيم.
❥مى دانم كه خسته اى، مى دانم كه مصيبت بسيار ديده اى، زجر بسيار كشيده اى، غم، بسيار خورده اى و مى دانم كه به رفتن مشتاق ترى تا ماندن و به آنجا دلبسته ترى تا اينجا.
❀اما تو خورشيدى مادر! بمان! به خفاشان نگاه نكن، اين كورى مسرى و مزمن دلت را مكدر نكند، تو بخاطر همين چند چشم كه آفتاب را مى فمند بمان.
❥مى دانم كه تو به دنبال چشمى براى ديدن و دلى براى فهميدن گشتى و نيافتى.
✿من با چشمهاى كودكانه ى خودم شاهد بودم كه تو با آن حال نزار، سوار بر مركب مى شدى و به همراه پدرم على و دو برادرم حسن و حسين، شبانه بر در خانه هاى تك تك مهاجرين و انصار مى رفتيد و آنها را به دريافتن حقيقت، دعوت مى كرديد.
❀اى گروه مهاجرين و انصار! خدا را، پيامبر را و وصى و دخترش را يارى كنيد. اين شما نبوديد كه با پيامبر بيعت كرديد و عهد بستيد كه فرزندان او را به مثابه فرزندان خود بشماريد؟
▲هر ظلمى را كه بر خاندان خود نمى پسنديد، بر خاندان رسول هم نپسنديد؟ اكنون اگر مرديد به عهد خود وفا كنيد.
▪️ اما مرد نبودند، به عهد خود وفا نكردند، بهانه آوردند، بهانه هايى كه حتى كودكانشان را مى خنداند و دل بزرگان را به آتش مى كشيد:
➖حيف شد، ما ديگر با ابوبكر بيعت كرده ايم.
▪️- دير آمديد، اگر زودتر گفته بوديد، با شما بيعت مى كرديم.
➖- براى ما كه فرقى نمى كند، شما هم زودتر مى آمديد با شما بيعت مى كرديم.
▪️- حق با شماست ولى كارى است كه شده.
➖- حق با شماست ولى كارى است كه شده.
▪️- افسوس، نص پيامبر آن زمان يادمان نبود.
➖- عجب! ماجراى#غدير را به كل فراموش كرده بوديم، حالا كه گذشته...
▪️- آيه تطيهر مختص شماست ولى...
➖- من قرآن را حفظم... ولى... آيه ى اكمال رسالت هم در قرآن هست، بله، ولى...
▪️- #فدك را يادم هست پيامبر به شما بخشيد ولى در افتادن با خليفه زندگى آدم را ساقط مى كند.
➖- بگذاريد زندگى مان را بكنيم...
▪️- آرامشمان به هم مى خورد...
▲اينها كه مهاجرين و انصار بودند، اصحاب بودند، جواب هايى از اين دست دادند، و اى به حال بقيه.
▼ يادم هست كه آخرين خانه ى خانه ى معاذبن جبل بود، حرفها را كه شنيد، گفت:
▪️- كسى ديگر هم حاضر به حمايت از شما شده است؟ و تو مادرم، پاسخ گفتى كه:
▫️- نه، هيچكس.
معاذبن جبل گفت:
➖-پس از من تنها چه كارى ساخته است؟ يعنى كه: من هم نه .
❀تو روى برگرداندى و گفتى:
- معاذ! ديگر با تو سخن نمى گويم تا بر پيامبر وارد شوم.
▼شنيدم كه بعد از تو، پسر معاذ از راه مى رسد و ماجرا را از پدرش مى پرسد و وقتى حرف آخر تو را مى شنود به پدرش مى گويد:
▫️من هم ديگر با تو حرف نمى زنم تا بر پيامبر وارد شوم.
❖كاش اين مردم مى فهميدند كه مهر تو يعنى چه، قهر تو يعنى چه؟ لطف تو يعنى چه؟ خشم تو يعنى چه؟ رسول الله بسيار تلاش كرد كه اين معنا را به مردم بفهماند اما نشد. نتوانست.
▼در ملاء عام جار زد كه:
- اى فاطمه مهر تو يعنى جواز بهشت و قهر تو يعنى قعر جهنم.
- اى فاطمه مهر تو يعنى مهر خدا، قهر تو يعنى قهر خدا.
- اى فاطمه رضاى تو رضاى خداست و خشم تو خشم خداست.
❖همه ى اين ماجراها مگر چند روز پس از وفات پيامبر اتفاق افتاد؟ چه كسى خشم آشكار تو را نفهميد؟ چه كسى نارضايى تو را از اوضاع و زمانه درك نكرد؟
▼اگر كسى به من بگويد كه من گونه ى نيلگون مادرت را، جاى سيلى عمر را بر گونه ى مادرت نديدم، مى گويم:
❀- بازويش را چطور ؟ جاى تازيانه هاى عمر را هم نديدى؟ اگر بگويد نديدم، مى گويم:
✿- صداى ناله ى او را از ميان در و ديوار چطور، آن را هم نشنيدى؟ اگر بگويد نشنيدم ، مى گويم:
❥- دود و آتش را چطور؟ سوزاندن در خانه ى رسول الله را هم، نديدى؟ اگر بگويد دودش به چشمم نيامد يا نرفت، مى گويم:
❀- گريه هاى آشكار و شب و روز مادرم را چطور؟ اب را هم نديدى؟ نشنيدى؟ گريه اى كه پس از آن مردم آمدند و گفتند: به فاطمه بگوئيد يا روز گريه كند يا شب، آسايش ما مختل شده است.
▼ اگر بگويد، نديدم، نشنيدم، مى گويم:
✨ادامه دارد..
📌سید مهدی شجاعی
#فاطمیه
#کشتی_پهلو_گرفته
ڪانال زلال مــ💖ــعرفت
@ZolaleMarefat_f
┅═✧❁🔆❁✧═┅