eitaa logo
آیه | سعیده باغستانی
115 دنبال‌کننده
77 عکس
5 ویدیو
2 فایل
کارشناس ارشد روان‌شناسی تربیتی دانشگاه تهران🍃 این‌جا دنیای قدم‌های کوچک و اثرات بزرگ است🌱 @Saeedehbaghestani
مشاهده در ایتا
دانلود
. سلام و روز زیبای بهاری شما به خیر و سلامت🌱 دعوت‌تون می‌کنم به خواندن یک خاطره🎀 عربی برای من درس چغری بود، در حال حاضر فکر می‌کنم نهایت دانش عربی من در حد همان «الورده جمیله جدا» باشه! زمان سفر اربعین با این که خیلی مشتاقم باب گفت‌گو را باز کنم، ذهنم سر دو راهی انگلیسی و عربی دچار چالش میشه، بگذریم! یک معلم عربی نازنینی داشتم، به نام خانوم صادقی🌱 تو بخوان از خوبان روزگار! هر وقتی که با ایشون کلاس داشتیم با انرژی تمام می‌گفت: سلام و روز زیبای شما به خیر و سلامت😍 هنوز بعد از سال ها، سلام به سبک خانم صادقی، روحم را تازه می‌کنه. من اسم‌ش را می‌گذارم رد خوبی آدم ها❤️ بماند موقع درس پرسیدن می‌گفت: «عزیزم شما امروز آمادگی دارین به درس پاسخ بدین؟». واقعا هم گزینه ی خیر، فعال بود و قابل انتخاب! خلاصه، برای من،خانم صادقی محبت بی قید و شرط بود، مثل یک مادر، یک دوست🌱 https://eitaa.com/aayeh1
. 🎀 نان لواش را می‌چینم کف قابلمه، و ماکارانی‌ پروانه‌ ای را از آبکش فلزی سُر ‌می‌دهم روی نان. محمدحسین می‌گوید: «مامان! برام طوطی هلندی می‌خری؟ لپ گلی و تاج داره، حرف می‌زنه برامون، شب ها می‌خوابه و شلوغ نمی‌کنه، ولی یه چیزی، اگه سبزیجات بهش بدیم کبدش به مشکل می‌خوره!» کمی آویشن می‌پاشم روی ردیف آخر پروانه ها، و در دلم می‌خندم که انگار مساله الان فقط سبزیجات خوردن طوطی هلندی است! - حالا طوطی هم نشد، قناری هم خوبه ها! بیا دست دوم از دیوار بخریم! دلم می‌رود به سال های دور... بابابزرگ یک جفت قناری داشت و عاشقانه تر و خشک‌شان می کرد و زیر لب می‌خواند: « چرا بی قراری قناری، عاشق بهاری قناری» قناری ها هم انگار فقط برای بابابزرگ می‌خواندند! بغضم را قورت می‌دهم، اما زورش می‌چربد و اشک‌ها راه‌ پیدا می‌کنند... به بابابزرگ می‌گفتم:« تابستون که اومد، برام یه خرگوش سفید کوچولو می‌خری، حالا خرگوش هم نشد سنجاب، فقط فندق هم باید براش بخریم بخوره؟» انگار مساله فقط تامین فندق برای سنجاب بود! می‌خندیدی و می‌گفتی:« چشم!». بابابزرگ مهربانم، همین که حرف بچه‌ها را جدی می‌گرفتی، خودش یک دنیا بود برای‌ ما... روحت شاد و مسرور🌱 https://eitaa.com/aayeh1
.🎀 «چیز خنده داری هست بگین ما هم بخندیم!» وی به سرعت نور، بساط خنده را جمع کرده و خاطر نشان می‌کرد: «خب گفتیم خندیدیم کافیه!» و می‌افزود: «کتاب‌ها روی میز، بریم سراغ درس!». ما مثل بستنی قیفی چپه شده کف خیابان می‌شدیم! خنده روی لب‌هایمان می‌ماسید! بعد هم می‌گفت: «آخیش، برم دفتر معلم‌ها، نفسی تازه کنم یه کم مغزم آروم شه!». راستش ما هم از رفتن‌ وی، در دل مراسم قندآب‌کنان داشتیم! خیال‌مان راحت بود زنگ بعد «دین و زندگی» داریم! ما، به هفت رنگ رنگین کمان قسم، خوش‌بخت‌ترین دانش‌آموزان روی کره‌ی خاکی بودیم و صاحب بهترین معلم دینی دنیا!❤️😍 چشمان مهربانت برق می‌زد و می‌گفتی: «شما خیلی برای من عزیز هستین، من تک تک‌تون رو دوس دارم!». زنگ تفریح، لب باغچه‌ی شمشادهای ابلق سفید، یا دور حوض گرد آبی وسط حیاط می‌نشستیم و پاستیل ماری می‌خوردیم با آلوچه‌ی شمشک، بعد می‌شد رازهای مگو را بریزیم وسط و آرامش و لبخند و مهر، برداریم. وقتی در مورد زندگی دیگر معلم‌ها ساعت‌ها فسفر می‌سوزاندیم و کنجکاوی امان نمی‌داد، می‌شد حتی شماره‌ی شما را داشته باشیم و فسفر را جای دیگری خرج کنیم! نسکافه‌ای و سبز زیتونی را با هم می‌پوشیدی، یک نی نی‌ ادکلن همیشه در کیف داشتی با روسری حریر اطوکشیده برای سرکلاس‌ و یک بسته آدامس دارچینی. بعد از چند سال، شویدباقالی‌ پلو با مرغ، با نوشابه‌ی پرتقالی و سالاد فصل با سس صورتی، دور میز شام عروسی، با حضور افتخاری معلم خوش مشربی مثل شما، یک آرزوی برآورده شده بود. بعد از سال‌ها و سال‌ها، هنوز دیدن اسم‌ شما تپش قلبم را بالا می‌برد و یک الهی شکر می‌نشیند در دلم... 🌱 😅 😍 🎀 https://eitaa.com/aayeh1
. 👩‍🏫 اتان، از ترکیب دو کربن و شش هیدروژن ساخته می‌شود... تق تق تق، صدای ضربه‌ی انگشتر بر تخته‌ گچیِ سبز، در فضا می‌پیچد. - خانوم باغستانی، اون کتاب داستان رو بذار کنار، بذار تو جامیز، حواست به درس باشه! کتاب شیمی به خاطر قد بلندش برای استتار رمان عالی بود، اما حیف که معلم شیمی تیزهوش زبردستی داشتیم. بماند که اواخر سال، روزهایی که شانه‌ی درختان حیاط مدرسه از توت سنگین شده بود، خودش دست مرا می‌گرفت و به کتاب‌خانه‌ی پرنور مدرسه می‌برد و کتاب‌هایی که به قول خودش سرشان به تن‌شان می‌ارزید را نشانم می‌داد، انگار مهم‌ترین کار دنیا پیوند ما و کتاب بود، به قاعده‌ی اهمیت پیوند هیدروژن و اکسیژن! من یک کتاب‌خوار واقعی بودم، تقریبا در تمام کتاب‌های کتاب‌خانه غرق شده بودم، از سیاحت غرب بگیر تا خاطرات احمداحمد، از بینوایان تا کتاب شیرینی پزی به زبان ساده، از کتاب طنز عشق خامه ای تا پرورش گیاهان تزئینی... البته که نقش جودی آبوت را نیز در این میان نادیده نمی‌گیرم! این روزها، گاهی میان لحظات امضای روزنگار محمدحسین و نوشتن ساعت خواب و تکالیف، پرکردن ظرف غذای فردا از استانبولی و ته دیگ،چک کردن کیک شکلاتی فنجانی با چنگال در طبقه‌ی وسط فر، میان لحظات جمع کردن لگوها با اعمال شاقه از زیر مبل، آب‌پاشی به برگ انجیری، روشن کردن عود صندل و خواندن در مورد التیام دهنده‌های درد دندان برای بچه‌کوالا جان و هم‌زمان گوش دادن به آنی شرلی، لحظه‌ای زمان برایم می‌ایستد...دلم برای آن‌همه کتاب کاغذی تنگ می‌شود اما انگار این قاب را جایی میان کتاب‌ها خوانده بودم و آرزوی‌ آن از دلم گذشته بود...قاب سخت و شیرین و پنبه‌ای من🌱 🎀https://eitaa.com/aayeh1