.
🎀 نان لواش را میچینم کف قابلمه، و ماکارانی پروانه ای را از آبکش فلزی سُر میدهم روی نان.
محمدحسین میگوید: «مامان! برام طوطی هلندی میخری؟ لپ گلی و تاج داره، حرف میزنه برامون، شب ها میخوابه و شلوغ نمیکنه، ولی یه چیزی، اگه سبزیجات بهش بدیم کبدش به مشکل میخوره!»
کمی آویشن میپاشم روی ردیف آخر پروانه ها، و در دلم میخندم که انگار مساله الان فقط سبزیجات خوردن طوطی هلندی است!
- حالا طوطی هم نشد، قناری هم خوبه ها! بیا دست دوم از دیوار بخریم!
دلم میرود به سال های دور...
بابابزرگ یک جفت قناری داشت و عاشقانه تر و خشکشان می کرد و زیر لب میخواند:
« چرا بی قراری قناری، عاشق بهاری قناری»
قناری ها هم انگار فقط برای بابابزرگ میخواندند!
بغضم را قورت میدهم، اما زورش میچربد و اشکها راه پیدا میکنند...
به بابابزرگ میگفتم:« تابستون که اومد، برام یه خرگوش سفید کوچولو میخری، حالا خرگوش هم نشد سنجاب، فقط فندق هم باید براش بخریم بخوره؟»
انگار مساله فقط تامین فندق برای سنجاب بود!
میخندیدی و میگفتی:« چشم!».
بابابزرگ مهربانم، همین که حرف بچهها را جدی میگرفتی، خودش یک دنیا بود برای ما...
روحت شاد و مسرور🌱
#خاطره
#رد_خوبی_آدمها
#مهمان_آسمان
https://eitaa.com/aayeh1
.
پدربزرگ خدابیامرزم، حاج حبیباله باغستانی، یک رگ طنازی به همهی فرزندانش بخشیده.
از وقتی که برایم خاطرهها به دنیا آمدهاند، برای ما مرگ و تولد و خوشی و ناخوشی در هم تنیده بوده.
نمیدانم، انگار در دل خندهها، میخواستیم هر چه غم و سختی در عالم هست را پس بزنیم یا بپذیریم...
عموی دریادلِ من، یک شب که آسمان با سخاوت، چشم مردمان شهر را با برف، پر از ذوق و شوق کرده بود، به بهشت رفت🖤
این بار
نشد...
رگ طنازی هم چاره ساز نبود
غم به قاعدهی دماوند بود...
سوگ در لحظهها خودش را نمایان میکرد، برایش طبق ملک و یاسین فرستادیم، عکسهایش را بارها دیدیم و میان تاری چشمانمان از اشک، لبخند زدیم، سر مزارش گفتیم و گفتیم و گفتیم، تا کمی شانههایمان سبک شد...
عموی طناز من، حاج امیر باغستانی!
یادش به خیر، به محمدحسین به شوخی میگفتی: «من همکلاس کوزت بودم بابا!»
به افق خیره میشدی و میگفتی: «یه دوچرخه دارم هشتاد دنده، شااااید دادمش بهت حالا یه دور بزنی!».
الهی غرق شادی و سرور باشی🌱
ما اینجا به قاعدهی آسمان دلتنگی داریم...
#مهمان_آسمان
#رد_خوبی_آدمها
🎀 https://eitaa.com/aayeh1
.
برای بزرگمردی که روایت را از او آموختم.
آقامسعود دیانی، پدر ارغوان و آیه🌱
ما،کم طاقتان دنیای رنج و محنت بودیم.
دوست داشتیم بعد از عکس سوئیچ ماشین جدید، در صفحه ی روایتهای ساده و پر کشش شما، خوشی پی خوشی ببینیم.
دوست داشتیم ببینیم با آیه و ارغوان در همان کافهای که کنج به کنجش شما را می شناسد،نشسته اید، آیه و ارغوان آیس پک شکلاتی و موزی با اسمارتیز فراوان سفارش دادهاند و شما و فاطمه، همان همیشگی را، یک قاب چهارنفرهی شیرین.
دوست داشتیم تا سالیان سال، برنامه ی سوره را با صدا و تصویر پر قدرت شما به تماشا بنشینیم، خالی از اثر آن مهمان ناخوانده.
اما معمار عاشق دنیا، طرح دیگری را پسندید.
با روایتهای شما، ما فقط تماشاگران رنج و بیماری نبودیم.از شما صبر، یافتن شیرینی و خنده بین روزهای آب شدن، از شما شکر از ته دل،از شما دست به زانو گرفتن، یاد گرفتیم.
از شما صداقت یاد گرفتیم از بس روایتهایی که خلق می شد، زلال و شیشهای بود.
ممنون به خاطر لحظاتی که از مرگ قلم زدید، از این دورِ نزدیک، از این تنیده شده در تمامِ لحظات زندگی.
بی اغراق، هر روز، در لحظات ساده ،هنگامی که دست به کتاب میبرم و زمان را از یاد میبرم، لحظه ی ورق زدن قرآن جیبی رنگی رنگی، وقت شانه زدن موهای مشکی لطیف دخترکم، وقت لقمهی نان و پنیر پیچیدن برای پسرکم، کلمات شما مثل یک عطرِ خنکِ زندگی بخش، می دود در جانم و ای کاش من هم مثل شما خالق روایتهای زندگی بخش و مانا باشم
یادتان زنده و زنده و زنده🌱
همین.
#مهمان_آسمان
#رد_خوبی_آدمها
🎀https://eitaa.com/aayeh1