eitaa logo
کمی با من!
56 دنبال‌کننده
366 عکس
227 ویدیو
1 فایل
خودمم،‌کسی‌‌شبیه هیچ‌کس! گاهی می‌نویسم ،گاهی اجرا و گاهی هم روایت میکنم
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
...... روزای سخت و تلخی که به همین تاریکی، توی سکوت و بغض های پنهونم داره میگذره. دوست دارم جواب تک تک سوالا و چراهامو بدی!!! واقعا چرا ؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همیشه اولین ها برای یک مادر ، شیرین ترین خاطراته . تو بزرگ شدی و امروز‌ پشت نیمکت کلاس دوم نشستی . ..... به بهانه اولین روز از مهر قشنگ
47.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
درسته که برای ساخت این مستند هنوز بی تجربه بودیم ولی حس و حالش هنوز بعد چند سال برام شیرینه. انشاالله اگه خدا بخواد دست های پشتیبان دو رو سال آینده می‌سازیم و خیلی متفاوت تر .
به بهانه شروع سی و سه سالگی ام سه روز است سر ضبط یک کلیپ تولدم! امشب راس ساعت دوازده قرار بود منتشر بشود. اینجا و توی صفحه اینستاگرامم. ولی حالا همه چیز عوض شد . یعنی از وقتی بیمارستان شهر تو بمباران شد، همه چیز عوض شد . من، حالم و حتی شکل تولدم . انگار حالا هیچ چیزی سر جایش نیست . مثل بچه ای که تا چند ساعت قبل روی تخت بیمارستان نفس می‌کشید و مادرش کنارش بود! و یا مثل مادری که روی تخت بیمارستان و پسر کوچکش که فقط یک لنگه دمپایی پوشیده بود و یک پای دیگرش برهنه، کنارش ایستاده بود و دست هایش را سخت به میله ی آهنی تخت چنگ زده بود. آنجا خیلی ها برای آرزوهایشان هنوز نفس می‌کشیدند و چشم هایشان باز بود . برای تخت بغل دستی شان دعای سلامتی میکردند ولی نمی‌دانستند همه شان با هم شهید می‌شوند و تمام سقف بیمارستان با بمب، یک جا روی تمام زندگی شان، آوار میشود . آن همه شهید ، آن همه مجروح ، به زبان هم زیاد است ، چه برسد به اینکه تو لحظه به لحظه زندگی اش کنی . من مادرم . وقتی تصویر مادرانی را میبینم که بچه هایشان را برای آخرین بار در آغوش میکشند ، میمیرم و میمیرم . انگار بین اذان و تلقین روزهای زیادی نیست. راهمان از هم خیلی دور است ولی قلب من برای تو می‌تپد. دعا میکنم خیلی زود دوباره لبخند بزنی و بتوانی زیر یک سقف کنار خانواده ات زندگی کنی . روز تولدی که تصویر گریه های تو باشد، بر من مبارک نیست ای کودک فلسطینی ، ...... #فلسطین
این چیه کشیدی مامان ؟ عطرا: یه بچه ای مرده، روی تخت خوابیده دارن میبرنش خاکش کنن اینا چیه پس؟! عطرا: اینا بمب کشیدم. اون بمب که خورد تو حیاط بیمارستان ، بچه ها داشتن عمو زنجیر باف بازی میکردن، این همون بمبه است ...... اطهر: مامان امروز خانم معلم و بچه ها برام دست زدن . چون من چند تا دختر فلسطینی کشیدم که خوشحالن. خوشحال چرا؟ اطهر: چون من اون روز با مامان جون رفتم تو خیابون، خیلی مردم هم اومده بودن، دعا کردیم که خونه شون و دیگه کسی خراب نکنه. خوب دیگه خوشحال میشن اینجوری . تازه چمن و گل هم کشیدم که شهرشون سبز و قشنگ باشه . ....... عطرا پیش دبستانی و اطهر دوم دبستانه. با دیدن این نقاشی پیش خودم فکر کردم دو تا دخترای من، روزی فقط یک ساعت، که من اخبار رو میبینم، این تصاویر رو از تلویزیون میبینن و چقدر توی ذهنشون نقش بسته ، ولی بچه هایی که لحظه به لحظه این تصاویر رو اونجا دارن زندگیش میکنن، چه حالی دارن؟!!! ....... برای منِ مادر خیلی سخته تصور یه همچین چیزی ، ،،، دعا میکنم به حق دلای پاک و معصوم بچه های غزه ، هر چی زودتر رنگ پیروزی بپاشه روی تمام کشورشون .