eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
105 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق تنها چیزی است که نمی توانی توصیفش کنی مانند ظاهر یک گل رز بوی باران یا احساس جاودانگی
زین درد جان ستان که مسیحاست عاجزش صائب مگر به شاه نجف التجا برد
چنان دچار توام، کَز خودم نمانده اثر! به خویش می‌نگرم جُز تو را نمی‌بینم...
‏این راه را، ‎حسین با سر رفته، تو چگونه می خواهی با ‎غرور و بی اعتنایی و با خور و ‎خواب و ولنگاری به انجام برسانی؟
آیینه‌ی ما زنگ کدورت نپذیرد!
گفتمش عاشق شوم دنیا ب کامم می شود جام عشق همچون عسل رزق وطعامم می شود من چ میدانستم این عشق باهمه رنگ و رخش بندو زنجیری ب پایم همچو دامم می شود
بیخود زهجریار به شعر رو کرده ایم این قطعه وغزل نکنند وا گره زکار...
آشنایان یاد کردن کارماست این همان اعمال پر تکرار ماست آشنا گاهی زما هم یاد کن چرخ گردون چند روزی یار ماست...
کوچه از پنجره پیداست اگر بگذارند شهر لبریز تماشاست اگر بگذارند می رسد رایحه ی گام تو در کو چه ی دل چیدنت وعده ی فرداست اگر بگذارند گرگها پیرهن میش به تن پوشیدند یوسفی همسفر ماست اگر بگذارند شهریاران همه خاکستر و سرگردانند سر بگردان شرر اینجاست اگر بگذارند سلطه ی تیرگی ابر فرو ریختنی است ماه در کاسه ی دریاست اگر بگذارند شهر ما گرچه به روی ((گسل زلزله)) هاست رمقی هلهله بر پاست اگر بگذارند علی رفیعی
مرا ترکی است مشکین موی و نسرین بوی و سیمین بر سها لب ، مشتری غبغب ، هلال ابروی و مه پیکر چو گردد رام و گیرد جام و بخشد کام و تابد رخ بُود گلبیز و حالت خیز و سحر انگیز و غارتگر دهانش تنگ و قلبش سنگ و صلحش جنگ و مهرش کین به قد تیر و به مو قیر و به رخ شیر و به لب شکّر چه بر ایوان ، چه در میدان ، چه با مستان ، چه در بستان نشیند ترش و گوید تلخ و آرد شور و سازد شرّ چو آید رقص و دزدد ساق و گردد دور، نشناسم ترنج از شَست و شَست از دست و دست از پا و پا از سر ! { جیحون یزدی }
درد دارد عشق، اما دردِ بدتر دوری‌اش پیرِ دلتنگی بسوزد، بالاخَص اینجوری‌اش کار وقتی بیخ پیدا می‌کند مستأصلی درد دارد این پدیده با تِمِ مجبوری‌اش حوصله سر می‌رود، بیزار هستی از خودت از تمامِ عالم و آدم، بهشت و حوری‌اش شعر می‌گویی کمی با واژه‌ها غُر میزنی شد نمک بر زخم‌هایت این غزل با شوری‌اش یک ترانه تویِ ماشین اتّفاقی، بی هوا گریه می‌اندازَدَت با اوجِ بی منظوری‌اش مثل یعقوبی که از دوریِ یوسف کور شد جای وصلِ او گرفتاری به دردِ کوری‌اش عکس می‌بینی و پیراهن به چشمت می‌کِشی صورتت را شب به شب با اشک‌ها می‌شوری‌اش باد را بو می‌کنی، انگار بویش نیست، نه باد هم شرمنده شد، می‌پیچد از معذوری‌اش سر به رویِ دفتر و خودکار هر شب وقتِ خاب درد دارد عشق اما دردِ بدتر دوری‌اش
گاهی هزاران هزار دوستت دارم ......، به یک مواظب خودت باش ساده نمی ارزد .....