eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق تنها چیزی است که نمی توانی توصیفش کنی مانند ظاهر یک گل رز بوی باران یا احساس جاودانگی
زین درد جان ستان که مسیحاست عاجزش صائب مگر به شاه نجف التجا برد
چنان دچار توام، کَز خودم نمانده اثر! به خویش می‌نگرم جُز تو را نمی‌بینم...
‏این راه را، ‎حسین با سر رفته، تو چگونه می خواهی با ‎غرور و بی اعتنایی و با خور و ‎خواب و ولنگاری به انجام برسانی؟
آیینه‌ی ما زنگ کدورت نپذیرد!
گفتمش عاشق شوم دنیا ب کامم می شود جام عشق همچون عسل رزق وطعامم می شود من چ میدانستم این عشق باهمه رنگ و رخش بندو زنجیری ب پایم همچو دامم می شود
بیخود زهجریار به شعر رو کرده ایم این قطعه وغزل نکنند وا گره زکار...
آشنایان یاد کردن کارماست این همان اعمال پر تکرار ماست آشنا گاهی زما هم یاد کن چرخ گردون چند روزی یار ماست...
کوچه از پنجره پیداست اگر بگذارند شهر لبریز تماشاست اگر بگذارند می رسد رایحه ی گام تو در کو چه ی دل چیدنت وعده ی فرداست اگر بگذارند گرگها پیرهن میش به تن پوشیدند یوسفی همسفر ماست اگر بگذارند شهریاران همه خاکستر و سرگردانند سر بگردان شرر اینجاست اگر بگذارند سلطه ی تیرگی ابر فرو ریختنی است ماه در کاسه ی دریاست اگر بگذارند شهر ما گرچه به روی ((گسل زلزله)) هاست رمقی هلهله بر پاست اگر بگذارند علی رفیعی
مرا ترکی است مشکین موی و نسرین بوی و سیمین بر سها لب ، مشتری غبغب ، هلال ابروی و مه پیکر چو گردد رام و گیرد جام و بخشد کام و تابد رخ بُود گلبیز و حالت خیز و سحر انگیز و غارتگر دهانش تنگ و قلبش سنگ و صلحش جنگ و مهرش کین به قد تیر و به مو قیر و به رخ شیر و به لب شکّر چه بر ایوان ، چه در میدان ، چه با مستان ، چه در بستان نشیند ترش و گوید تلخ و آرد شور و سازد شرّ چو آید رقص و دزدد ساق و گردد دور، نشناسم ترنج از شَست و شَست از دست و دست از پا و پا از سر ! { جیحون یزدی }
درد دارد عشق، اما دردِ بدتر دوری‌اش پیرِ دلتنگی بسوزد، بالاخَص اینجوری‌اش کار وقتی بیخ پیدا می‌کند مستأصلی درد دارد این پدیده با تِمِ مجبوری‌اش حوصله سر می‌رود، بیزار هستی از خودت از تمامِ عالم و آدم، بهشت و حوری‌اش شعر می‌گویی کمی با واژه‌ها غُر میزنی شد نمک بر زخم‌هایت این غزل با شوری‌اش یک ترانه تویِ ماشین اتّفاقی، بی هوا گریه می‌اندازَدَت با اوجِ بی منظوری‌اش مثل یعقوبی که از دوریِ یوسف کور شد جای وصلِ او گرفتاری به دردِ کوری‌اش عکس می‌بینی و پیراهن به چشمت می‌کِشی صورتت را شب به شب با اشک‌ها می‌شوری‌اش باد را بو می‌کنی، انگار بویش نیست، نه باد هم شرمنده شد، می‌پیچد از معذوری‌اش سر به رویِ دفتر و خودکار هر شب وقتِ خاب درد دارد عشق اما دردِ بدتر دوری‌اش
گاهی هزاران هزار دوستت دارم ......، به یک مواظب خودت باش ساده نمی ارزد .....
من زخم‌هاى بى‌نظيرى به تن دارم اما تو عميق ترينشان بودى عزيز ترينشان...
هرغم که گریخت از تو جایش دل ماست گویی دل ما گریزگاه غم توست ...
دلواپس و دلتنگ شدی، دل نسپردی! دلگیر و دل‌آزرده شدم، دل نبریدم...
فقط شرمندگی حاصل شد از عشقی که مستم کرد اگر یک جا بلندم کرد، در جایی دو بار انداخت..
عاشق لیلی شدن دیوانگی خواهد ولی آدم عاشق که منطق در سرش نیست عزیز . من بگویم صرف را چون زبان مذهب است از من دیوانه ات منطق نخواهی ای عزیز
نفس کشیدن اگر خود نشان زندگی است به دوستان برسان زنده ام ملالی نیست ✨حسین ‌جنتی✨
. به سینه این دل دیوانه سخت مضطرب است..
دوش لعلت نفسـی خاطر ما خـــوش می کرد دیده می دید جمـال تـو و دل غَــش می کرد عبید زاکانی
ز فرق و امتیاز کعبه و دیرم چه میپرسی اسیر عشق بودم، هرچه پیش آمد پرستیدم
خسته ام، چون عاشقی که فالِ او این بار هم "یوسف گم گشته بازآید به کنعان" آمده...
عابری مِی‌زده و دل‌زده از تزویرم مستی و راستی از اهل قلم دل‌گیرم شهر من شهره‌ی عاشق‌کشی و شحنه‌گریست به دلیلی که نمی‌دانمش اینجا گیرم چه کسی دیده غم واقعی‌ام را در شعر؟ من که مشهور غزل‌های پر از تصویرم شعر، درد است وَ این دردِ به غایت دل‌چسب اعتیادیست که ناجور به او زنجیرم نفسم شعر و تنم شعر و روانم شعر است من اگر شعر نباشد به خدا می‌میرم مثل این کودک تریاک‌فروش سر خط دست تقدیر چنین ساخته، من بی‌تقصیرم غزلم شکوه‌ی منظوم نباید می‌شد چه کنم؟ بسته به احساس، قلم می‌گیرم 🏴
مـــرا بی تاب می خــواهـند، مـثل ڪودڪی هامان تو مامان،مـن پدر، فرزندهامان هم عروسڪ ها...
خواهی که تهی شوی ز حاجات و نیاز رو کن به خدای رازق و بنده نواز دل را ز ریا و کفر محفوظ بدار خالص به مقابلش بِایست هنگام نماز یاصاحب صبر