eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
70 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دفترِ حافظ گشودم، فـالِ من جانـانـه شد عشقِ تـو فالم شد و ناگـه غزل دیوانه شد آمدے در فـالِ مـن چون سرنوشتے دلگشا با تو و فالِ تـو این احوالِ من مستانه شد مثلِ یک شمعم ڪه میسوزم به عشقِ شاپرڪ قسمتم از عـاشقے جانـا ببین پـروانه شد من شدم سرمستِ از آن بـاده ے لبهاے تو گشته ام خمّار و شبها خانـه ام میخانه شد چون بتِ زیبـایے و من مے پرستم روے تو بـار دیگر ڪعبـه ے آمـالِ من، بت خانه شد چـون فرشتـه آمـدے ، در سرنوشتم ماه رو مثـلِ آن رؤیـاے زیبـا ، فـالِ من دُردانه شد چون هُماے بختے و بر شانه ام جاے تو شد سهمِ مـن از زنـدگے، یک دلبـرِ فـرزانـه شد 👌
بہ سرهواے بقیع و زیارٺ حسن اسٺ تمام هفتہ براے حسین مےسوزم ولے دوشنبہ‌ے من وقف غربٺ حسن اسٺ
پریشان کرده جمع عاشقان را با سر تاری ندارد گیسوانش جز پریشان ساختن کاری امان از آبروی رفته، وقتی سخت می‌گرید میان مردم بیگانه مرد خویشتن‌داری دلیل گریه‌های بی‌امانم را بگویم؟ چشم! مرا از چشم شهر انداخت چشم مردم‌آزاری
کَرَم برایِ حسن شد،حرم برای حسین قَلم برایِ حسن،محتـشم برایِ حسین... کسی که می‌زند اینْ سان نَفَس هنرمند است که دَم برایِ حسن،بازدَم برایِ حسین...
❤️ گفتم چرا قلبم دگر بر تار زلفت گير نيست سر برزمين افڪند و گفت خودڪرده را تدبير نيست اشڪے بہ زير مقدمش انداختم رحمے ڪند گفتا ڪہ اشڪ بے‌ورع در رتبهٔ تاثير نيست
از سکوتم می نويسم تا بدانی خسته ام... بی هوايت کنج پستوهای غم يخ بسته ام... بی تو بی تابی دراين برزخ به جانم خميه زد... من هنوز اين بغض را از رفتنت نشکسته ام... با خيالت روزها را بی صدا سر می کنم... بی تو دارم بی کسی را تازه باور میکنم... از کلامم هرکسی شيدايی ام را خوانده است... ياد چشمانت مرا از هر نگاهی رانده است... کاش بودی تا بهارم غرق بی رنگی نبود... کاش در تقدير ما دوری و دلتنگی نبود..
دلم از فاصله دور تو را می خواهد این چنین تا به لب گور تورا می خواهد چشم خود باز بکن تا که ببینی قلبم تاچه اندازه پراز شور تورا می خواهد گرچه هربار فقط زخم زبانم زده ای باز هم این دل رنجور تورا می خواهد دل من هستی خود داد ،دلت نرم نشد گرچه دل سنگی و مغرور، تورا می خواهد چه کنم دست خودم نیست اگر پا بندم دلم عاشق شده بدجور تورا می خواهد 👌
بر صفحه ی دل نام تو دُرّ و گهر ماست در راه حرم گَردِ به سر، تاج سر ماست از روز ازل کرده خدا عشق تو راخلق آن عشق که در ماتم تو چشم تر ماست در روضه ی تو کرده دلم سوی تو پرواز هر اشک غمش ناله ای از بال و پر ماست از داغ علی اکبر تو در تب وتابیم از ناله ی سوزان تو، خونین، جگرماست ما سینه زن دیده ی خونبار تو هستیم قربان حسینیم ،دم مختصر ماست چون بر سر نی کرده سرت آیه تلاوت تو حقّی و این یک سند معتبر ماست در راه رسیدن به تو و کرب وبلایت یک پای پر از آبله ای همسفر ماست عمریست که ما غرق گناهیم نیامد مهدی که غم غربت او براثر ماست تا یوسف تو از سفرش باز بیاید عجل لفرج ذکرخوش مستمر ماست
جهان ریخت بهم دست بر زلف تو ‌بردیم ، جهان ریخت بهم بوسه ای از تو گرفتیم ، دهان ریخت بهم عقل با نظمِ ‌جهان‌ ، کرد خدا را اثبات زلفت آشفته شد و‌ ‌نظمِ ‌جهان ریخت بهم چهره ات طرح جدیدی ز بهشت است انگار ناز کردی همه فردوس جنان ریخت بهم همه عمر مرتّب زده قلبم ‌امّا لحظه ی دیدن رویَت ، ضَرَبان‌ ریخت بهم رو ‌به محراب شدم‌ تا بِرَوی از یادم آمد ابرویِ تو در یاد و أذان ریخت بهم دامِ تو‌ قدرتِ گفتار و فرار از‌‌‌ من بُرد پای لرزید و سر افتاد و زبان ریخت بهم آب مشغول گذر بود شبی در دلِ رود عکست افتاد به آب و جَرَیان ریخت بهم
تا تو رفتی دل من ابری و بارانی شد ساحل غمزده‌ام یکسره طوفانی شد مثل یک چلچله که سقف سرش ریخته است دل بیچاره من بی سر و سامانی شد تا که مردم به سرانگشتْ ملامت نکنند گریه‌ام در غم تو گریه‌ی پنهانی شد قصه برعکس شد اینک تو زلیخا شدی و یوسف این بار ز هجران تو زندانی شد واژه‌ها آینه حال خرابم شده‌اند واژه در واژه غمم بغض و پریشانی شد بس که ویران شده حالم تو ببین حتی هم آخرین قافیه ام واژه ویرانی شد
کمک کـــــردم سوار قله هــــــا باشی نفهمیدی به جای قدردان بودن به سمت کبـــر چرخیدی خودم بودم که در حق خودم این ظلم‌را کردم زیادی بردمت بالا از آنجــــــــــا کوچکم دیدی ✍
روزی به دلبری نظری کرد چشم من زان یک نظر مرا دو جهان از نظر فتاد عشق آمد آن چنان به دلم در زد آتشی کز وی هزار سوز مرا در جگر فتاد