اینجا فوران زندگی ... آنجا مرگ
مانده است در انتظار انسانها مرگ
یڪ روز به دیدار شما می آیم
این نامه برای زنده ها . امضا مرگ!
#میلاد_عرفان_پور
به روز مرگ هم حتی تفاهم نیست بین ما
که من رختم سفید است و سیاهم را تو میپوشی
#محمود_رضا_خرازی_فرد
هر چند رفته ای و دلم با تو صاف نیست
اینکه هنوز « عشق منی » هم گزاف نیست
گفتم دوباره فاصله ها را رفو کنم
اما چگونه !؟ دره که مثل شکاف نیست
ققنوس وار بعد تو هرشب در آتشم
کوه غمیست اینکه بجا مانده ،« قاف » نیست
فردا اگر خبر برسد بعد رفتنت
در من بمی شکست و فرو ریخت ! لاف نیست
می خوانمت به قصد تقرب به بوسه ای
بوسه ! فقط به نیت قربت خلاف نیست
هر شب به لطف خاطره ها شعر می شوی
در شعر لذتیست که در اعتراف نیست!!!
سید عباس محسن زاده
ایکاش میله و قفسی در میان نبود
دادی نبود! دادرسی در میان نبود
بین تمام رابطه ها "عشق" می نشست
اصلا خیانت و هوسی در میان نبود
رویای شاپرک همه جا عطر غنچه داشت
ترس از وجود ِ "خرمگسی" در میان نبود!
بر آینه ! غباری و گردی نمی نشست
طوفان نبود ؛ خار و خسی در میان نبود
ارگ دلی و گلشن چشمی نمی شکست...
ویرانی ِ بم و طبسی در میان نبود!
با تو چه روزهای قشنگی که داشتم...
آنروزها که پای کسی در میان نبود!
سید عباس محسن زاده
گفتمش بر دل نشاندم ،
تا ابد مهر توورا ...
گفت از دل بهتری خواهم ...
بگفتم ، روی چشم ،،،
#راحم_تبریزی
شب باشد و
غم باشد و تدبیرنباشد
مجنون خبر از لیلی درگیر نباشد
وقتی ڪه خدا هست
چه جاے نگرانی ...!
پابند ڪسی باش ڪه زنجیر نباشد ...
#عباس_جوخواست
همین که تویی اعتبارم ... مرابس
که با تو من از یک تبارم ...مرا بس
همینقدر آدم شناسان مرا هم
بسنجند با تو عیارم ... مرا بس
بجای ِ تمامی ِ کمبودهایم
همین که تو هستی کنارم ...مرا بس
پس از تاختن های سرمای وحشی
_ به گرمی ات امیدوارم ... مرا بس
و هر دم به لبخندهای قشنگ ِ
تو شیرین شود روزگارم ... مرابس
همین که تو هستی و گاهی خودم را
به آغوش تو می سپارم ... مرا بس
پس از رفتنم گاهگاهی ببینم
تو را در کنار مزارم ... مرا بس
دلم طاقت اشکهایت ندارد
بدستت بروبی غبارم ... مرا بس
همین که مرا دوست داری مرا بس
همین که تو را دوست دارم مرا بس
سید عباس محسن زاده
در جوانی تابِ دوری تو را دارم ولی
بی تو بودن ها برایم روزِ پیری مشکل است..
#محمد_شیخی
🌿به شرط آبرو یا جان، قمار عشق کن با ما ...
که ما جز باختن چیزی نمی خواهیم ازین بازی ...!
#فاضل_نظری
در پیش کسی درد دل تنگ نگفتم
خاموشم و چون مرغ شباهنگ نگفتم
مانند فلانی نشدم شاعر دربار
چیزی به جز از ملت و فرهنگ نگفتم
آیینه منم، آب منم، مذهبم عشق است
با شیشه دلان مرثیه ی سنگ نگفتم!
بسیار غزل گفته ام از وحدت دلها
از صلح و صفا گفتم و از جنگ نگفتم!
هرچند که دور از وطنم، خاطره اش سبز
یک بار هم از حسرت افرنگ نگفتم!
گاهی خودم از دست خودم میخورم
افسوس
شعری که به دلها بزند چنگ،نگفتم!
همصحبت من آیینه و چشمه و مهر است
صد شکر که از نقشه و نیرنگ نگفتم
همرنگ خودم هستم و همرنگ شما نه!
از تفرقه بیزارم و از رنگ نگفتم!
فردوس_اعظم
مـا بَـر سَـرِ آن کـوچـه که افـتـاد گُذارَت
یِک شَهر گُواه است که مَردانه نِشَستیم
#سید_علی_علوی
زعفران گونه شکر خنده عسل بانوی من
ماه چهره صورتی لبها سیه گیسوی من
هر هزاره یک نفر مانند تو آید جهان
صد هزاران کشته مانده بر رهت مه روی من
راه و رسم دلبری را از کجا آموختی
دختر شیرین آذربایجان خوش خوی من
آسمان وقتی که در شهری تلاطم میکند
چشم افسون و سیاهت علت جادوی من
عالیم با تو فقط قندم به شدت کم شده
احتیاجم را بده شهد لبت کندوی من
لایقت من نه تمام پادشاهان هم کمند
پیش ارج و قدر تو خورده زمین زانوی من
یا بیا و مهربان شو یا برو با اخم و تخم
پشتم از داغت خمیدو شد سپید این موی من
زنده ام با یادتو بی تو وفاتم حتمی است
کی می اندازی نگاهی از محبت سوی من
امشبم تنها دوباره خلسه و اشک و قلم
کی میفتی چنگ من ای نازنین آهوی من
دائما دل میبری با لهجه شیرین خود
اصفهان خاتون بیا بنشین دمی پهلوی من
هستیم را میدهم تا بنگرم رویت ولی
میفشارد در خیالش جسم تو بازوی من
مثل جنگل ها بخشکم! مثل هیزم ها بسوزم!
ناز شستش! نوش جانش! هر چه آورده به روزم...
#یاسرقنبرلو
افتاده به حوضِ دِلَم آن ماهیِ عِشقَت
فیروزهای و سُرخ چـه تَرکیـبِ قَشَنگی
#محمود_افهمی
خدا را شکر، در شهری که مشکی رنگِ عشق است
من آنجا دلبری با دامنِ گُلدار دارم...
درد دارد عشق، اما دردِ بدتر دوریاش
پیرِ دلتنگی بسوزد، بالاخَص اینجوریاش
کار وقتی بیخ پیدا میکند مستأصلی
درد دارد این پدیده با تِمِ مجبوریاش
حوصله سر میرود، بیزار هستی از خودت
از تمامِ عالم و آدم، بهشت و حوریاش
شعر میگویی کمی با واژهها غُر میزنی
شد نمک بر زخمهایت این غزل با شوریاش
یک ترانه تویِ ماشین اتّفاقی، بی هوا
گریه میاندازَدَت با اوجِ بی منظوریاش
مثل یعقوبی که از دوریِ یوسف کور شد
جای وصلِ او گرفتاری به دردِ کوریاش
عکس میبینی و پیراهن به چشمت میکِشی
صورتت را شب به شب با اشکها میشوریاش
باد را بو میکنی، انگار بویش نیست، نه
باد هم شرمنده شد، میپیچد از معذوریاش
سر به رویِ دفتر و خودکار هر شب وقتِ خاب
درد دارد عشق اما دردِ بدتر دوریاش
#فاروق_تیموریان
دوزَخ از تیرِگیِ بَختِ دَرونِ مَن و توست
دِل اگَر تیره نَباشَد هَـمـه دُنیاست بِهِشت
#صائب_تبريزی
عقل را از بارگاه عشق بیرون کردهاند
هر فضولی محرم خلوتسرای شاه نیست!
#صائب_تبریزی
سکوت ، بغض ، ترانه ، شروعِ ویرانے
هجومِ خاطره ها ، گریه های طولانے!
💔
دوباره خیره شدن ، زل زدن به تنهایے
سقوط ، دلهره ، دلواپسے ، پریشانے!
💔
صدای خنده ی او ،حس تلخ دلتنگے
صدای گریه ی من ،ضجه های پنهانے!
💔
کجاست چشم سیاهش،نگاهِ غمگینش؟!
جهان و جانِ کِه شد آن دو ابر بارانے؟!
💔
تمام دلخوشے ام بود و آه صد افسوس
تمام دلخوشے ام را کسے به آسانے
💔
گرفت از من و آتش به زندگے ام زد
گرفت از من و من ماندم و پشیمانے
💔
که کاش لحظه ای از او نمیشدم غافل
درست مثل نگهبان ، کنارِ زندانے!
💔
و کاش معجزه وار از جهانِ لعنتے اش
به سمت من بِدَوَد در غروب پایانے!
💔
#پریا_دریایی
گلویم نی، خودم چوپان و چشمانم سگِ هار است
که از شب تا سحر این سگ کنار گله بیدار است
به چشمان خودم بدبینم از روزی که فهمیدم
هر آنکس را که با خون جگر پروردمش مار است
چنان ترسیده چشمم هر طنابی را که میبینم
سیاهش یا سفیدش شک ندارم حلقهٔ دار است
چه معصومانه میبردم به مسلخ برههایم را
نمیدیدم در اطرافم هزاران گرگ خونخوار است
خیال کوچ دارد گلهام، این بیشه ناامن است
در این بیشه به جای شیر، قدرت دست کفتار است
برای آنچه باقی مانده باید پاسبان باشم
که زن بودن در این بازار پر آشوب دشوار است
#فاطمه_اتحاد
نگاهت
تجلی عشق
چرا دریغ ؟...
بر چشم واژه ها قدم بگذار
این شعر
فقط با تو
سرودنی ست...
#محمد_شیرین_زاده
در تماشای تو قانع نشوم من، به دو چشم
همه چشمان جهان گو به سرم بشتابند ..
#شهریار
غروب رنگ در بیرنگی ات چیست؟
گنـاه تکیـه گـاه سنگی ات چیست؟
شـــده گریــــه کنــی امـــا نــدانــی
دلیــل آنهمــه دلتنــگی ات چیست؟
خواستم منکر عشقت بشوم ، فهمیدم
از ته قلب من اخبار موثق داری!
می شود فاش همه آن چه میان من و تو است
که تو هم مثل خودم چشم دهن لق داری ..
#مهدی_عابدی