eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
105 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
عقل را از بارگاه عشق بیرون کرده‌اند هر فضولی محرم خلوت‌سرای شاه نیست!
سکوت ، بغض ، ترانه ، شروعِ ویرانے هجومِ خاطره ها ، گریه های طولانے! 💔 دوباره خیره شدن ، زل زدن به تنهایے سقوط ، دلهره ، دلواپسے ، پریشانے! 💔 صدای خنده ی او ،حس تلخ دلتنگے صدای گریه ی من ،ضجه های پنهانے! 💔 کجاست چشم سیاهش،نگاهِ غمگینش؟! جهان و جانِ کِه شد آن دو ابر بارانے؟! 💔 تمام دلخوشے ام بود و آه صد افسوس تمام دلخوشے ام را کسے به آسانے 💔 گرفت از من و آتش به زندگے ام زد گرفت از من و من ماندم و پشیمانے 💔 که کاش لحظه ای از او‌ نمیشدم غافل درست مثل نگهبان ، کنارِ زندانے! 💔 و کاش معجزه وار از جهانِ لعنتے اش به سمت من بِدَوَد در غروب پایانے! 💔
گلویم نی، خودم چوپان و چشمانم سگِ هار است که از شب تا سحر این سگ کنار گله بیدار است به چشمان خودم بدبینم از روزی که فهمیدم هر آنکس را که با خون جگر پروردمش مار است چنان ترسیده چشمم هر طنابی را که می‌بینم سیاهش یا سفیدش شک ندارم حلقهٔ دار است چه معصومانه می‌بردم به مسلخ بره‌هایم را نمی‌دیدم در اطرافم هزاران گرگ خونخوار است خیال کوچ دارد گله‌ام، این بیشه ناامن است در این بیشه به جای شیر، قدرت دست کفتار است برای آنچه باقی مانده باید پاسبان باشم که زن بودن در این بازار پر آشوب دشوار است
نگاهت تجلی عشق چرا دریغ ؟... بر چشم واژه ها قدم بگذار این شعر فقط با تو سرودنی ست...
‏در تماشای تو قانع نشوم من، به دو چشم همه چشمان جهان گو به سرم بشتابند ..  
غروب رنگ در بیرنگی ات چیست؟ گنـاه تکیـه گـاه سنگی ات چیست؟ شـــده گریــــه کنــی امـــا نــدانــی دلیــل آنهمــه دلتنــگی ات چیست؟
خواستم منکر عشقت بشوم ، فهمیدم از ته قلب من اخبار موثق داری! می شود فاش همه آن چه میان من و تو است که تو هم مثل خودم چشم دهن لق داری ..
ساکت شدن ، نه اینکه نشان رضایت است گاهی سکوت قطع امید از مخاطب است !
تو زلیخا چو شوی، یوسف کنعانت من توبیا ، جامه ی ما شوقِ دریدن دارد 😜
تاوانی ازین بیشتر از عشق که دیده شاعر شدن شیخ محل در تب چشمت
من از عالم تو را تنها گزیدم روا داری ڪه من غمگین نشینم ...‌؟!
هر چند رفته ای و دلم با تو صاف نیست اینکه هنوز « عشق منی » هم گزاف نیست گفتم دوباره فاصله ها را رفو کنم اما چگونه !؟ دره که مثل شکاف نیست ققنوس وار بعد تو هرشب در آتشم کوه غمیست اینکه بجا مانده ،« قاف » نیست فردا اگر خبر برسد بعد رفتنت در من بمی شکست و فرو ریخت ! لاف نیست می خوانمت به قصد تقرب به بوسه ای بوسه ! فقط به نیت قربت خلاف نیست هر شب به لطف خاطره ها شعر می شوی در شعر لذتیست که در اعتراف نیست!!! سید عباس محسن زاده