تا نسوزی
عشق را هرگز نمی فهمی که چیست
گاه بخشیدن
گهی آغوش و گه درد و غم است...
#بیدل_دهلوی
صبر کن دسته گل تازه به آب
افتاده!
زندگی پشت سرت از تبوتاب
افتاده
عاشقی با تو فقط دردسری زیبا
بود
بی تو از صورت این عشق نقاب
افتاده
#علی_صفری
در عشق نمیدانم درمانِ دلِ خویش
خواهم که کنم صبر ولی دسترسَم نیست
خواهم که به شادی نفسی با تو برآرم
از تنگ دلی جانا ، جای نفسم نیست...
#سنایی
نوشتم درد دلهایم همه گفتند عالی بود
ندانستند که درمانی برای زخم کاری بود
نوشتم درد دلهایم شبیه شعر بر دفتر
ندانستند که هر شعرم برایم یادگاری بود
نوشتم درد دلهایم همه خواندند و اما حیف
ندانستند که سوز من همه از غمگساری بود
نوشتم درد دلهایم گهی شاد و گهی غمگین
ندانستند که این خنده فقط چهره نگاری بود
نوشتم درد دلهایم زدست روزگار بد
ندانستند که اشک چشم برایم برد باری بود
نوشتم درد دلهایم به شبها کنج یک خلوت
لقب سنگ صبورم داد عجب شب زنده داری بود
جواد_الماسی
از مهرِ دوستانِ ریاکار خوشتر است!
دشنام دشمنی که چو آیینه راستگوست!!
#پروین_اعتصامی
چیزی بگو تا حال و روزت را بدانم
حرفی بزن دردت به من هم ربط دارد
این چشم های خیس وباران خورده ی من
با آن دوتا ابروی درهم ربط دارد
وقتی تو غمگینی دل من هم گرفته است
دلتنگی آدم به آدم ربط دارد 🍃
پلک بالا میبری دنیا غزلخوان میشود
مرجع تقلید شاعرهاست چشم ناز تو
#حسین_مرادی
ساکِت شُدَن نه اینکه نِشانِ رِضایَت است
گاهی سُکوت قَطعِ امید از مُخاطَب است
#سید_محمد_جواد_کاشانی
دختر که باشی گیسوانت رود جاریست
قلب درون سینه ات هم یک قناریست
دختر که باشی دست تو یعنی نوازش
دختر که باشی شانه هایت، استواریست
دختر که باشی گاه میخندی و گاهی
آب و هوای چشمهات ابری بهاریست
دختر که باشی خنده بر لب داری اما
پشتش کمی اشک و شکایت گهگداریست
دختر پر از شور است شیرین است دختر
دختر همیشه آن کسی که دوست داریست
دختر تمام سهمش از دنیا، زمین، عشق
دل بیقراری بیقراری بیقراریست
میجنگد و میگرید و میمیرد آرام
دختر شهید عشقهای انتحاری ست
خالق برای زینت عرش افریدَش
دختر میان آفرینش شاهکاریست
آیینه نام چشمهای دختران است
دختر که باشی طعم لبخندت اناریست
لاادری
مخواه ز آتشت آرام باشم ایتشنه
به یاد حنجر خشکت هوار باید زد . . .
#محمدجواد_پرچمی
چاره عشق سکوت است که بلوا نشود
مشت عاشق ابدا پیش کسی وا نشود
درسکوت است که پروانه بماند باشمع
گرچه سوزد دهنش باز به شکوا نشود
من دلم آتش و لب را زده ام مهر سکوت
پر گشودم که پرم سوزد و پروا نشود
دیشبم گفت خرد فکر دگر شیرین کن
گفتمش مزه هر شهد که حلوا نشود
زدل و جان زده ام حرف وفا پس دیگر
سخن آنگونه به غیرش به لب آوا نشود