eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
26 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
قول دادم به کسی غیر تو عادت نکنم از غم انگیزی این عشق شکایت نکنم من به دنبال تو با عقربه ها می چرخم عشق یعنی گله از حرکت ساعت نکنم
باید تو را پنهان کنم در بین اشعارم باید کسی جز تو نفهمد دوستت دارم  باید شبیه نقشه ی دزدان دریایی اسم تو را با رمز در صندوق بگذارم  لو می دهم اسم تو را در دفتر شعرم باید تو را مخفی کنم از چشم خودکارم  باید طبیعی تر بگویم : حال من خوب است شک کرده مادر به نگاه و لحن گفتارم  شک کرده مادر می کشد زیر زبانم را حتماً فضولی کرده پیشش رنگ رخسارم  لو می دهم راز تو را وقتی که در جمعی باید از انجام طوافت دست بردارم  هر کس تو را دیده شده دردسری تازه بیرون که می آیی یقین دارم گرفتارم
وقتی لباسش بوی عطر دیگری دارد باید بفهمم عشق هم آخر سری دارد  من عاشق او می شوم! او عاشق عشقش... عاشق همیشه قصه ی زجر آوری دارد  بوی تبانی می دهد جای تعجب نیست قلبی که عاشق می شود نا داوری دارد  جنجال مویش را تمام شهر می بینند اما کنار من همیشه روسری دارد  از پچ پچ همسایه ها در کوچه فهمیدم دلشوره هایم ماجرای بدتری دارد  دلواپسی دیوانه ام کرده چرا گفتند: دیوانه بودن حس و حال محشری دارد  "دیوانه بودن عالمی دارد" حقیقت نیست! وقتی رقیبت عالم عالم تری دارد...
وقتی کنارم روسری ار پشت می بندی... یا لحظه ای که کودکانه ریز می خندی...  الله اکبر ! هی نمک دورت بچرخانم شکی ندارم مافیای نرخ اسپندی  وقتی نگاهت می کنم آرام می گیرم اصلا ژکوندی ! باعث ترویج لبخندی...  دل می بری با عشوه هایت ترک طهرانی آماده تسخیر ششدانگ سمرقندی  تعداد مؤمن های تو از دست ما در رفت هر روز در حال رقابت با خداوندی  زن بودنت را در نگاهت خوب می فهمم با چشمهایت عمروعاص چند ترفندی  انگار گفتی که عزیزم دوستت دارم ! بی جنبه ام ! لطفا بگو خالی نمی بندی
باید همیشه بهترین دردسرم باشی باید شبیه غصه هایم ، دمپرم باشی  باید بمیرانی مرا در اوج بی رحمی هر روز اشغالم کنی ، اسکندرم باشی  من پادشاه هفت شهر عشق عطارم وقتی محبت می کنی تاج سرم باشی  می بارد امشب روی کاغذ اشک خودکارم باید بخوانی ، سر پناه دفترم باشی  اقرأ به اسم خالق چشمان زیبایت اصلا نخوان! چشمک بزن پیغمبرم باشی
با موی پریشان شده آنقدر که نازی در حفظ مسلمانی من مساله سازی ! با دیدن تو قبله نمایم به خطا رفت دیگر نگرانم که بت از کعبه بسازی قدیسه من لمس تنت پنجره فولاد بیمارم و ناچار به این دست درازی هر طور نگاهت بکنم قابل عرضی حالا منم و وحشت تقسیم اراضی یک شهر به دنبال تو افتاده به والله بیچاره شدم در صف صدها متقاضی آغوش تو خشخاش و لبت الکل خالص آماده شدم کار دلم را تو بسازی من کودک سرتق که شدم سر به هوای عشق تو که سر می شکند آخر بازی  
بی تو دنیای مرا بدجور غم برداشته بعد تو حتی خدا دست از سرم برداشته با تو بودن حس ناب مادری را داشت که بار اول دیده فرزندش قدم برداشته دست در دستم که بودی حال و روزم فرق داشت مثل حال نوجوانی که علم برداشته من که شاعر نیستم ، حتی دریغ از یک غزل! یاد تو شاعر شده هر شب قلم برداشته من کتاب تازه ای در عاشقی آورده ام قبل من هر چند دینت صد پیمبر داشته  
خواستم از تو بگویم ،هنرم کافی نیست قطره ای آب به دریا ببرم ، کافی نیست فکر اینم که غم عشق تو را وصف کنم به خدا خوبترین دردسرم ، کافی نیست ! دلنشین است عذابی که به دل دارم و باز داغ عشق تو بروی جگرم کافی نیست راه برگشت به یک ثانیه دوری تو را پل به پل می شکنم پشت سرم، کافی نیست   اینکه با زور دو تا قرص بخوابم هرشب بعد، از خواب به یادت بپرم کافی نیست پای عشق تو به والله در آمد پدرم تازه فهمیده ام اما پدرم کافی نیست !!
تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد زندگی درد قشنگیست که جریان دارد زندگی درد قشنگیست ، بجز شب هایش! که بدون تو فقط خواب پریشان دارد یک نفر نیست تو را قسمت من گرداند?! کار خیر است اگر این شهر مسلمان دارد ! خواب بد دیده ام ای کاش خدا خیر کند خواب دیدم که تو رفتی، بدنم جان دارد! شیخ و من هر دو طلبکار بهشتیم ولی من به تو ، او به نماز خودش ایمان دارد اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر سر و سریست که با موی پریشان دارد "من از آن روز که در بند توأم" فهمیدم زندگی درد قشنگیست که جریان دارد
برای پنجره ی خانه ماه کم دارم کنار من بنشین، تکیه گاه کم دارم بخند! یادِ تو را در دلم ذخیره کنم برای روز مبادا پناه کم دارم برای دردِ دلم لمس شانه ات کافیست برای حرف دلم اصطلاح کم دارم میانِ این همه افسوس آرزو کم نیست میانِ این همه بن بست، راه کم دارم تو از وصال و زمانش سوال می پرسی و در جواب تو صد سینه آه کم دارم حسابِ اشک من و روزگار جای خودش برای عدلِ خدا دادگاه کم دارم...
دیر کردی بی وفا دیگر گذشت آب از سرم دارم این دیوانگی‌ها را به پایان می‌برم  آمدی جانم به قربانت، به قدری دیر که من به فکر عاشقی در یک جهان دیگرم  خاطرت آسوده، من اهل خیانت نیستم بعد تو با خاطرات و یاد تو هم بسترم  از تو هر چیزی نوشتم شعرهایی خیس شد چند خط باران فقط جا داده‌ام در دفترم  لحظه ای از دل نرفت آن‌کس که رفت از دیده‌ام با امید دیدن تو فال حافظ می‌خرم  بودی و همراه تو تنهایی‌ام پر رنگ شد عاشقم کردی بدانم از خودم تنهاترم  عشق در چشمان من یک ابر باران جاگذاشت از تو نامِ نازنینت مانده روی دخترم...
گفتی از تکرار می‌ترسی از عادت بیشتر  من به دوری قانعم از این ضمانت بیشتر؟!  قانعم حتی به کم، حتی بخواهی می‌روم «عشق» اهمیت اگر دارد، «صلاحت» بیشتر  خواستم دیوانگی را در دلم پنهان کنم عاقبت فهمیدی و کردی رعایت بیشتر  شب شبیه موی تو تاریک و بی‌پایان ولی بین موهای تو و بختم شباهت بیشتر   خوب می‌دانستم از اول که سهمم نیستی هر چه تنهایی مقصر بود، چشمت بیشتر  آمدم سوی تو تا تنهایی‌ام کمتر شود «واقعیت» تلخ بود امّا «قضاوت» بیشتر  من "شما" ماندم برایت تو کماکان "ماه جان" دوستت دارم اگر چه با حماقت بیشتر...
فکر کن قهوه بنوشی ته فالت باشد بعد از این دیدنِ او فرض محالت باشد از خدا ساده بپرسی که تو اصلا هستی !؟ گریه ات باعث تکرار سوالت باشد چمدان پر بکنی خاطره ها را ببری عکسهایش همه ی عمر وبالت باشد روز و شب قصه ببافی که تو را می خواهد باز پیچیده ترین شکل خیالت باشد توی تنهایی خود فکر مسکن باشی قرص اعصاب فقط چاره حالت باشد "ای که از کوچه معشوقه ما می گذری" قسمت ما نشد این عشق حلالت باشد...
قول دادم به کسی غیر تو عادت نکنم از غم انگیزی این عشق شکایت نکنم من به دنبال تو با عقربه‌ها می‌چرخم عشق یعنی گله از حرکت ساعت نکنم عشق یعنی که تو از آن دگری باشی و من عاشقت باشم و احساس حماقت نکنم ! چه غمی بیشتر از این که تو جایی باشی بشود دور و برت باشم و جرات نکنم ... عشق تو از ته دل عمر مرا نفرین کرد بی‌تو یک روز نیامد که دعایت نکنم بی‌تو باران بزند خیس‌ترین رهگذرم تا به صد خاطره با چتر خیانت نکنم ! بی‌تو با خاطره‌ات هم سر دعوا دارم؛ قول دادم به کسی غیر تو عادت نکنم ...
قول دادم به کسی غیر تو عادت نکنم از غم انگیزی این عشق شکایت نکنم من به دنبال تو با عقربه‌ها می‌چرخم عشق یعنی گله از حرکت ساعت نکنم عشق یعنی که تو از آن دگری باشی و من عاشقت باشم و احساس حماقت نکنم ! چه غمی بیشتر از این که تو جایی باشی بشود دور و برت باشم و جرات نکنم ... عشق تو از ته دل عمر مرا نفرین کرد بی‌تو یک روز نیامد که دعایت نکنم بی‌تو باران بزند خیس‌ترین رهگذرم تا به صد خاطره با چتر خیانت نکنم ! بی‌تو با خاطره‌ات هم سر دعوا دارم؛ قول دادم به کسی غیر تو عادت نکنم ...
از عشق گریزانم و با عشق موافق تردید قشنگیست خودانکاری عاشق از عشق به آغوش چه دردی بگریزیم حالا که غمش هم شده آرامش عاشق گفتم که در آغوش خود آرام بگیرم دیدم اثری نیست از آن آدم سابق داغ است ولی داغ قشنگیست که آن را در سینه نگه داشته‌ام همچو شقایق از فرضیه تا واقعه با عشق دویدم عمری متناقض شد و یک لحظه مطابق یک لحظه نگاهم به تو افتاد و از آن روز از عشق گریزانم و با عشق موافق
گفته بودم می روی دیدی عزیزم آخرش ! سهم ما از عشق هم شد قسمت زجرآورش زندگی با خاطراتت اتفاقی ساده نیست ! رفتنت یعنی مصیبت ، زجر یعنی باورش یک وجب دوری برای عاشقان یعنی عذاب وای از آن روزی که عاشق رد شود آب از سرش حال من بعد از تو مثل دانش آموزی ست که خسته از تکلیف شب ، خوابیده روی دفترش جای من این روزها میزی ست کنج کافه ها یک طرف سیگار و من یاد تو سمت دیگرش مرگ انسان گاهی اوقات از نبود نبض نیست مرگ یعنی حال من با دیدن انگشترش ‌
همیشه گریه های زیر باران ماجرا دارد که یک سر در پشیمانی، سری هم در وفا دارد میان خاطراتت آنچنان بر سینه می کوبم که ثابت می کند یک دست هم گاهی صدا دارد نبودت روزهایم را به قدری بی هویت کرد که در تقویم من تنها غروب جمعه جا دارد تصور می کنم عاشق شدن یک درد موروثیست ازآنجا که پدر عمریست در دستش عصا دارد یقین دارم کسی ظرف دعا را جابه جا کرده تو را من آرزو کردم کسی دیگر تو را دارد!
گفت بعد از من به دنبال کسی دیگر بگرد کاش بعد از رفتن او پای گشتن داشتم
یا اشک شوق دیدنت، یا اشک دلتنگی دنیای من با عشق بارانیست در هر حال...
علاج خستگی‌هایم کنارت چای درمانی‌است...
همیشه گریه‌های زیر باران ماجرا دارد که یک سر در پشیمانی، سری هم در وفا دارد میان خاطراتت آنچنان بر سینه می‌کوبم که ثابت می‌کند یک دست هم، گاهی صدا دارد نبودت روزهایم را به قدری بی هویت کرد که در تقویم من تنها غروب جمعه جا دارد تصور می‌کنم عاشق شدن یک درد موروثی‌ست از آنجا که پدر عمری‌ست در دستش عصا دارد یقین دارم کسی ظرف دعا را جابه جا کرده تو را من آرزو کردم، کسی دیگر تو را دارد!
یقین دارم کسی ظرف دعا را جا به جا کرده تو را من آرزو کردم، کسی دیگر تو را دارد ! 🆔@abadiyesher
سارا نوشت،‌ قصه‌ی دارا شروع شد باران گرفت و مستی دریا شروع شد بادی وزید، کاسه مجنون شکست،‌ بعد ناز و ادا و عشوه‌ی لیلا شروع شد تا سجده کردمت آن روز، واقعاً کافر شدم، و دعوی فتوا شروع شد نرگس‌ترین نگاه تو امشب کنار من! خوابم گرفت، قصه و رویا شروع شد بال و پرم شدی که به پرواز آری‌ام مریم شدی، قنوت مسیحا شروع شد دارم هبوط می‌کنم از چشم نرگسی‌‌ات از آن دقیقه بازی دنیا شروع شد حتی هزار بار سیب هوس را بیاوری من می‌خورم که فتنه‌ی حوّا شروع شد 🆔@abadiyesher
شبیه شیشه‌ی عطری که باز مانده درش بجز خیال تو چیزی نشد نگه دارم … @abadiyesher