شکایت از غم پاییز برگ ریز بس است
مرا تبسم گل های روی میز بس است
به آنچه یافته ام قانعم! چه کم چه زیاد
اگر بس است همین چند خرده ریز بس است
هیمشه قسمت فوار سرنگون شدن است
تو نیز مثل من ای دوست برمخیز! بس است!
به فکر پرچم تسلیم باش و نامهء صلح
نه دوست مانده نه دشمن، دگر ستیز بس است
به جای گوهر و یاقوت، سنگ در کف توست
هر آنچه یافته ای را زمین بریز بس است
.
#فاضل_نظری
کسی که گفت به گل نسبتی ست روی تو را
فزود قدر گل و کاست آبروی تو را
#بیدل_دهلوی
ای فراموشی، کجایی تا به فریادم رسی!؟
باز احوال دل غم پرورم آمد به یاد…!
#بیدل_دهلوی
مرده را بهر چه می پوشند چشم؟ آگاه باش
خاک، خلوتگاه اسرار است و ما نامحرمیم
#بیدل_دهلوی
خواب بد دیدهام ای کاش خدا خیر کند
خواب دیدم که تو رفتی، بدنم جان دارد!
#علی_صفری
در اوج شکوه و اقتداری بانو
براسب غرور خود سواری بانو
یک عیب بزرگ دارد این خوبیهات
من را که کنار خود نداری بانو
#حسین_مرادی
سوژه ای نیست برای غزل اینجا ای کاش
باد و طوفان شود و ربط به معشوق دهم
#حسین_مرادی
نزدیڪِ توأم اهـلِ همین شهـر و دیارم
از هـر چـه تـو را دور ڪند واهمـه دارم
زیباییِ محضِ تـو ڪـه در چشم نگنجد
تـا خلوتِ آیینـه ڪشانـده ست غبـارم
غرقِ توأم آنقدر ڪـه صد موجِ ڪف آلود
در خـویـش بچرخند و نیـابنـد ڪنارم
آغوشِ تو دلشورهٔ شیطان وفرشته ست
نگـذار تـو را دستِ خـدا هـم بسپارم
تـو نیمهٔ دنـدان زده ے، سیبِ بهشتی
مـن بغضِ تَرَک خورده ے خونینِ انارم
بگـذار در آغـوشِ تو ویران شوم امروز
ابـرے تـر از آنـم ڪـه ڪنــارِ تـو ببـارم
دوری ات، پشت مرا مثل کمان ، خم میکند
این جدایی ها ، چه ها با نسل آدم میکند
تازه فهمیدم که عشقت ، کیمیای زندگیست
برگ زرینی که خوشبختی فراهم میکند
ارتعاش تارهای دل ، خبر می آورد
از تمنایی که او را غرق ماتم میکند
خنده بین اشک ها و گریه بین خنده را
عشق ، با کار دل دیوانه ، توام میکند
سست تر هر لحظه میگردم ، نمیدانم چرا
در عوض ، جا پای خود را عشق ،محکم میکند
بی تو میلرزم به هر باد و نسیمی ، عشق من
آخر این پس لرزه ها ، ارگ مرا بم میکند
.
همچو نی
می نالم از سودای دل
آتشی
در سینه دارم جای دل
من که با هر داغ پیدا
ساختم
سوختم
از داغ نا پیدای دل...
#رهی_معیری
او به زلف آنجا گره زد، شد دلم اینجا به دام
میتوان دادن سرانجامِ امور از راهِ دور
#میرعبدالوهاب_افتخار