eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
105 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
حال ِ خوب و عشق ِخوب و ذوق و شوق ِ بیشمار 😊 باعثِ این میشود بر تخت ِ دل باشی سوار😊 زندگی یعنی همین بزمـــــِ به ظاهر روبراه با همین شعر و بداهات ِ قشنگ و ماندگار
نصف شبی چیست چنین ساز تو؟ قصه ی پر غصه و پر راز تو خواب نداری مگر ای دوست جان باز گرفته سرِ کج فاز تو چشم ببند اینهمه هزیان نگو نیست کسی تا بکشد ناز تو برده صدایت ز سر بزم خواب طبلِ غم و شیهه ی آواز تو صبح که بیدار شدی قصه کن تا شنوند عالمیان جاز تو گوش فلک کر شد و دنیا ندید جز ضرر از چشم به شب باز تو 😄
دست عشق از دامن دل دور باد! می‌توان آیا به دل دستور داد؟ می‌توان آیا به دریا حکم کرد که دلت را یادی از ساحل مباد؟ موج را آیا توان فرمود: ایست! باد را فرمود: باید ایستاد؟ آنکه دستور زبان عشق را بی‌گزاره در نهاد ما نهاد خوب می‌دانست تیغ تیز را در کف مستی نمی‌بایست داد
دلم برای تو تنگ است و خوب میدانی چقدر دوری و من بی تو، ابرِ بارانی دلم هوایِ دو فنجان چای و لبخندت دلم هوای تو و یک سکوتِ طولانی... ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌
┄┅─═🍁 ═─┅┄ عشقت داغِ بزرگی بود که روزگار بر دل و پیشانی‌ام گذاشت حالا تو بگو با دستی که پشت آن را داغ گذاشته‌ام چگونه می توانم دستِ دوست داشتنِ کسی را دوباره بفشارم ؟
غزل با طعم تلخ چشم تو شیرین کند کام جهانی را خیالم سوی تو تا پرکشیده مست کرده آسمانی را به شیراز غزلگو پرور چشمت قسم دلتنگ دلتنگم بنام ابروی چنگیزی تو میزند دل اصفهانی را تو دوری از من و خالی شده پشتم که دشمن کرده قصد جان بیا بین دل و چشم و جنون و آینه بنگر تبانی را بروی سینه هرشب بختکی بر غربت من میزند طعنه بدوش پهلوانم میکشم هرروز درد ناتوانی را بیایی واژه ها دردل برقصند و غزل هم میکند شادی که پیری هم نگیرد از دل دیوانه ام شور جوانی را
شده ام عاشق ودلداده این شهر ودیار جان ناقابل من باد فدای رخ یار می روم تا بکشم عکس تو در لوح دلم من فدای قدم و قلب و سرو چشم نگار ♥️
وقتی که پی وی پر ز تار عنکبوت است دلخوش به ایز تایپینگ تو در این گروهم
خجالت بین ما عشاق آفت گشته انگاری دلم صیاد میخواهد دلت صیاد میخواهد
لعنت به این سکوت و خجالت کشیدنم یا می گذاشت پا به دلم یا نمیگذاشت 🌾💙🌾
تو چرا عشق، گرفتار من و غم شده‌ای؟ تو چرا گریه‌ی پنهانی ماتم شده‌ای؟ تو چرا عشق نمانده به لبت خنده شوق سوژه و مضحکه‌ی عالم و آدم شده‌ای! تو چرا عشق شدی منزوی و خانه‌نشین با دو زانوی خمت مونس‌وهمدم شده‌ای تو چرا عشق سراسیمه‌تر از حال منی ماتِ هر آینه و سایه‌ی مبهم شده‌ای تو چرا عشق پریشان شده دریایِ تنت موجِ طوفان زده‌ی بغضِ دمادم شده‌ای تو چرا عشق ترک‌خورده لب‌و روح‌و دلت روی لوتِ بدنت ضجّه‌ی شبنم شده‌ای کوهِ باروتِ دلم منتظر آتش توست تو خودت باعث طغیان جهنّم شده‌ای لاادری
گفته بودی که ره عشق، ره پر خطری است عاشقم من که ره پر خطری میجویم اندر این دیر کهن، ریخته شد بال و پرم بهر منزلگه خود، بال و پری میجویم ✨ 😍